درخشش ولايت در غدير











درخشش ولايت در غدير



آن گاه که تهديد روميان از ناحيه سرزمين هاي شام، مرزهاي شمالي کشور اسلامي را به خطر انـداخـت و قـدرتِ زبـان زد رومـيـان، هـمـه را وحـشـت زده کـرد، رسـول خـدا (ص) چـنـين مصحلت دانست که سپاهي گران از تمام بلاد اسلامي فراهم و به قصد سرحدّات شمالي روانه گرداند.

روم، يـکي از دو قدرت بزرگ دنياي آن روز، پيش از ظهور قدرت برتر اسلام، لقب گرفته و بـا امـپـراتـوري قـدرتـمـنـد ايـران برابري مي کرد، از اين رو مبارزه و جهاد با آنان، براي بـسـيـاري از مـسـلمـانـان مـشـکـل و حـتـي پيروزي بر آنان غير ممکن مي نمود. همين امر موجب شد تا رسـول خـدا (ص) در گـردآوري و تـجهيز سپاه و افزودن بر شمار آن، تلاش ‍ بي سابقه اي نمايد. ايشان از پيش اعلام فرمود که هدف، ناحيه اي است که قلعه تبوک در آن واقع شده و طبق گزارش خبرچينان، سپاه روم در آن گرد آمده اند. چون زمان مقّرر فرا رسيد، پيامبر (ص) دستور حـرکـت دادند و نماينده خود را در مدينه معيّن نمودند. اما برخلاف ساير سفرها و جنگ ها، اين بار رسول خدا (ص) نزديک ترين يار و خويشاوند خويش و دلاورترين مبارز ميادين جنگ را به ماندن در مدينه و سرپرستي خاندان ايشان و گروه مهاجر امر نمود.

نبودِ دلاوري چون علي (ع) در ميان رزمندگان، برايشان گران بود. منافقان نيز از اين فرصت در پي بهره جويي آمدند. آن ها براي مدت طولاني غيبت پيامبر (ص) در مدينه، نقشه ها داشتند، امـا در صـورت مـانـدن عـلي (ع) در شـهـر، کـاري از پيش نمي بردند. به همين جهت چنين شايعه کردند که رسول خدا (ص) را حفظ جان داماد و پسر عمّ، عزيزتر از جهاد با روميان بوده و شايد ايـن بـه خواست خود وي ـ علي (ع) انجام شده است. اين شايعه را علي (ع) دريافت و سراسيمه خـود را بـه لشـکـر کـه در اردوگـاه نـظامي خارج از شهر آماده حرکت بود رسانيد و مصرّانه از مـقـتـداي خـويـش خـواسـت تـا اذن حـضـور در رکـاب را صـادر نـمـايـد. امـا رسـول خـدا (ص) را عـقـيده همان بود که از اوّل فرموده بود. ايشان در ظاهر براي اطمينان خاطر عـلي (ع)، و در واقـع بـراي تفهيم مساءله اي مهم به مسلمانان و حاضران در اردوگاه، به علي (ع) فرمود:

«اَما تَرْضي اَنْ تَکُونَ مِنّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسي اِلاّ اَنَّه لا نَبيَّ بَعْدي».[1] .

آيـا راضـي نـيـسـتي به اين که براي من چون هارون براي موسي (ع) باشي با اين فرق که بعد از من پيامبري نخواهد بود.

کـلام، قـاطـع بـود و روشـنگر. هر کند ذهني مي دانست که اين کلام چه مفهومي دارد و تنها براي رضـايـت و دلخـوشـي عـلي (ع) نـيـسـت و در واقـع اعـلام جـانـشـيـنـي وي بـراي رسول خدا (ص) است.

به هر روي سپاه به جانب تبوک روان شد و پس از طي مسافت بسيار، بدون وقوع درگيري به مـديـنـه بـازگـشـت. امـا همگان، گفتار پيامبر خدا را بارها و بارها در ذهن خود مرور کردند و در حـلقـه خويش تکرار نمودند. خير خواهان با يادآوري آن دلشاد مي شدند و بدانديشان، بافته هاي باطل ذهني خويش را بر باد رفته مي ديدند. اين بگذشت تا موسم آخرين حجِ آن خيرالبشر گرديد. اراده آن حضرت که ملهم از خواست خداوندي بود بر اين قرار گرفت که مردمان جملگي را از ايـن سـفـر آگـاه سـازد تـا هـر کـه ـ از مـهـاجـر و انـصـار تـا قـبـايـل اطـراف و سـاکـنـان تـمـام بـلاد ـ تـوان دارد، در مراسم حج، آن سرور را همراه باشند و دستور فرمود تا خبر به همگان ابلاغ شود.

جـار زنـان خـبـر را در کوچه هاي مدينه، با فرياد رسا بانگ زدند. عابران با شنيدن خبر به تکاپو افتادند. پيام همه جا نقل شد و دهان به دهان گرديد. آناني که در بيرون شهر به کار در نـخـلسـتـان مشغول بودند يا به چراي گوسفندان و شتران رفته بودند، پس از بازگشت، به محض ورود خبر را دريافتند.

پيک هاي ويژه به تمام نقاط فرستاده شدند و مردم شهرها، واحه ها و باديه نشينان به همراهي پـيـامـبـر فـراخـوانـده شدند. همه جا اين پيام ابلاغ شد: «هر که توان دارد، حضرتش ‍ را همراه باشد در طواف و سعي و صفا و مروه و وقوف و رمي جمره.»

تـوانـمـنـدان تـمـام قـبـايـل، آهـنـگ حرکت کردند. از باديه نشينان صحراهاي «نجد» تا ساکنان «بـطـحـاء» و طـائف و واحـدهـاي اطـراف مـديـنـه تـا مـرز عـراق و شام. شترداران، اسباب سفر بـربـسـتـند؛ اسب داران، مرکب خويش زين کردند؛ پيادگان نيز باره توشه اي سَبُک، به راه افتادند.

سـيـل مـردمان مشتاق اطراف مدينه، از کوره راه ها، چون سيلي سوي شهر روان شدند تا قدم به قدمِ رسول خدا (ص)، از مبداء عازم سفر شوند و هر که قدرت آمدن به مدينه نداشت، در مسير آن حـضـرت قـرار مـي گـرفـت تـا از اوّليـن نقطه ممکن، افتخار همراهي حضرتش را بيابد. مدينه دگرگون شده بود.

رسـول خـدا (ص) پـيـشـاپـيـش کـاروان حـجـّاج از شـهـر خـارج شـدنـد و کـاروانـيـان بـه دنبال وي. هر که قدرت يا توفيق همراهي نداشت، با اشک، کاروان را بدرقه مي کرد.

در ميان راه مردمان، گروه گروه و دسته دسته به کاروان حجّ مي پيوستند.

رسـول خـدا (ص) در «ذُو الحُلَيْفه» (مسجد شجره) احرام بست و لبّيک گويان به سوي مکه روان شد و کاروانيان به تاءسي از پيامبر، همان مي کردند که وي انجام مي دادند. اين بار نيز رسول خدا (ص) را يار و ياور هميشگي همراه نبود و همه جاي خالي وي را در کنار پيامبر احساس مـي کـردند و شايد خود پيامبر بيش از ديگران. او که همواره گوش به فرمان بود و سفرها و خطرها را بر جان مي خريد، به دستور رسول خويش عازم يمن شده بود.

تـک سـواري شـتـابان و برق آسا، از جانب يمن به سوي مکّه مي تاخت؛ چنان که گويي آتشي سـوزان جانش را مي گداخت و اضطرابي عظيم تپش قلبش را چند برابر مي کرد. سوار نه بر مـرکـب خـويش تازيانه مي نواخت و نه بر او خشم مي گرفت بلکه با نوازش و خواهش از او مي خواست هر چه در توان دارد، در قدم هايش ريزد و او را به پيش بَرد و اسب که گويي از ضمير سـوارش آگـاه بـود، هـمـانند پرنده اي سبکبال، پرواز گونه مي تاخت و صحراها و دشت ها را درمـي نـورديـد. سـوار، چـشـم بـه دور دسـت ها داشت و ذکر خدا بر لب. تنها به رو به رو مي نـگـريـست و تمام تلاشش اين بود که خود را به مرادش برساند و رسم بندگي را آن گونه که در گذشته آموخته بود، به جا آرد و عبادتش را به گُلاب همراهي مراد، معطّر سازد.

سـوار را هـمـه مـي شـنـاختند. او کسي نبود جز مولاي حق پرستان که در نبرد تبوک سرپرستي خـاندان رسول را به عهده گرفته و لقب هاروني براي پيامبر گرفته بود. او علي (ع) بود که چندي قبل از حرکت کاروان حجّ، در فرماندهي گروهي عازم يمن شده بود و چون عزم بازگشت نـمـود، خـبـر حـجّ رسـول خـدا (ص) را شـنـيـد و براي آن که زودتر به خدمت آن حضرت برسد، فرماندهي سپاه را به جانشين خويش سپرد و بي درنگ آهنگ مکّه نمود. سرانجام محرم شد و خود را به مراد خويش رساند. رسول خدا (ص) از ديدار وي شاد گشت و او را در آغوش گرفت.

عـاشـقان رسول خدا (ص) به دنبال حضرتش عازم مِنا شدند و تا طلوع آفتاب در آن جا به ذکر حـق و سـتـايـش جـلال و جـبـروت ربّ و شـسـت و شـوي زنـگـار دل پرداختند. آن گاه به دنبال رهبر خويش که سوار بر شتري بود عازم عرفات شدند. جمعيّت در صـحـراي عـرفـات بـه سـان دريـاي بـيـکـران آرام گـرفـت تـا سـخـنـان رسـول خـويش بشنوند و شايد اين اجتماع، تمريني بود براي اجتماعي بزرگ تر و سخناني مهم تر.

وقوف در عرفات و سپس مشعر و مراسم رمي جمره و قرباني و تقصير،[2] همان گونه کـه رسـول مـي آمـوخـت و خود انجام مي داد، عاشقانه انجام پذيرفت و کاروانيان شادمان از انجام مـنـاسـک در کـنـار پـيـامـبـرشـان، آهـنـگ بـازگـشـت نـمـودنـد. خـيـل مـسـلمـانـان، سـرمـسـت از اطاعت الهي و توفيق همراهي پيامبرشان، مکه را ترک مي گفتند و مـکـّيـان کـه چند روزي را شاهد حضور مسلمانان نواحي مختلف بودند، با حسرت، حرکت حجّاج را نـظـاره مـي کـردنـد. سـواره هـا از پـيـش و پـيـاده هـا در شـمـاري بـسـيـار بـيـشـتر در پي آنان. رسـول خـدا (ص) چون خورشيدي فروزان در پيشاني اين موج موّاج و خروشان، سوار بر شتر خـويـش رو بـه سـوي مـديـنـه داشـت. رسـول حـق (ص) پـس از سـال هـا سـخـتـي و شـکـنـجـه و مـحاصره و تبعيد و سپس جنگ و درگيري، اکنون به رضايت حق خـوشـدل بـود و شـادمـان از ايـن کـه زمـاني در خفا و شبانه و غريبانه مکّه را ترک مي گفت، امّا اکـنـون امـداد الهـي او را بـه مـقـامـي رسـانـده بـود کـه تـمـامـي اهـل حـجـاز بـه رسـالتـش مـؤ مـن گـشـتـه و بـرتـريـن آنـان در کـنـار وي اعمال حج را به جا آورده اند؛ گرچه وسوسه خناسان هرگز خاطر ايشان را آسوده نمي گذاشت.

آفـتـاب تـازيـانـه آتـشـين بر صحرا مي نواخت و ريگ ها را مي گداخت. تمام دشت را هيچ سايه سـاري جز آسمان نبود. کاروان، خرامان و دامن کشان پيش آمد تا به ناحيه «رابغ» رسيد. حالِ پـيـامـبـر دگـرگـون شـد. چـهـره اش حـالتـي خـاص بـه خود گرفت؛ حالتي که همواره هنگام نـزول وحـي بـر ايـشان عارض مي شد. امين وحي، پيغام قاطع خداوندي را بر رسولش ‍ ابلاغ نمود:

«يـا اَيُّهـَا الرَّسـُولُ بـَلِّغْ مـا اُنـْزِلَ اِلَيـْکَ مـِنْ رَبِّکَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ».[3] .

اي پـيـامـبـر! آن چـه از طـرف پـروردگـارت بـر تـو نـازل شـده کاملاً به مردم برسان! و اگر نکني رسالت او را انجام نداده اي! خداوند تو را از مردم نگاه مي دارد.

پـيـامـبـر (ص) توقف نمود. محل توقف، آخرين نقطه مشترک مسير کاروانيان بود و از آن پس، هر کـدام، راه ديـار خـويـش، در پـيـش مي گرفتند. بعضي از کاروانيان جدا شده و در مسيرهاي خود مسافتي پيموده بودند. بعضي در حال وداع با دوستان بودند و عدّه اي نيز از کاروان عقب افتاده و به محل توقف نرسيده بودند.

رسـول خـدا (ص)، هـم اهـمـيـت پـيـام را دريافته بود و هم اهميت زمان ابلاغ آن را. مي دانست پس از رحـلتـش از مـيـان امـت، بـايـد زحـمـاتش پاس داشته شود. اگر اميري توانا بر کاروان گمارده نـشـود، رنـج سـال هاي سخت مکه، محنتِ سفر طائف، مشقّتِ انصار مدينه، سختي هجرت مهاجران، خـون شـهـداي بـدر و اُحـُد و احزاب و خيبر و حُنين به هدر خواهد رفت و از همه مهم تر، رسالتش تکميل نخواهد شد.

پـيـامـبـر (ص) مـي دانـسـت فـرصـت طـلبـانـي در مـيـان امـت خـزيـده انـد کـه اگـر مـجـال يـابـنـد سـرنـوشـت امـت را آن گـونـه رقم خواهند زد که خود مي خواهند و خواست خداوند و رسـولش نـزد آنـان مـتـاعـي اسـت که خريدار ندارد. پس بايد کاروان خوش آهنگِ تازه به حرکت درآمده را اميري بايسته باشد و از طرفي، زمان و مکان نيز مناسب ترين براي اين هدف است.

آهـنـگ تـوقـف کـاروان تـوسـط جـارچيان نواخته شد. رفته ها بازگشتند؛ پراکنده ها جمع شدند؛ پياده ها توشه بر زمين نهادند، سواره ها پياده شدند و همه گوش به فرمان. همه مي دانستند به يقين، امر مهمي پيش آمده که پيامبر، همگان را به ماندن و شنيدن آن دعوت کرده است.

بـانـگ رسـاي اذان ظـهـر، جـان هـا را معطر ساخت. حاجيان بي شمار در صفوف طولاني و به هم پـيوسته، رو به جانب دوست، تکبير بندگي و اطاعت گفتند و در پشت سر پيامبر خويش، سر بـه آسـتـان عـبـوديـّت سـايـيـدنـد و پـس از آن، آمـاده شـنـيـدن کـلام جـانـبـخـش رسول شدند.

در زيـر آفـتـاب، مـوج جمعيت در حالي که به هر وسيله ممکن، سايباني روي سر ساخته بودند تـا از سـوزش آفـتاب کم کنند، چشم به منبري در ميان خويش دوختند که از جحاز شتران مهيّا شده بود.

مـنـبـر در پـايـيـن تـريـن نـقـطـه دشـت بـنـا شـد تـا هـمـه بـتـوانـنـد آفـتـاب روي رسول خدا (ص) را نظاره کنند. رسول خدا (ص) بر منبر رفت. سکوت بر درياي جمعيّت حکمفرا شـد. تـعـدادي از آن مـيـان بـرخـاسـتـنـد تـا بـا تـکـرار گـفـتـه هـاي رسـول خـدا (ص)، در شـنـيـدن کـلام نوراني اش و دريافت پيام مهمّ آن حضرت، جمعيّت را ياري دهند. حضرت پس از لحظاتي، يکي از نزديک ترين ياران خويش را به بالاي منبر فراخواند. او بـراي هـمـگـان آشنا بود. اوّلين مؤ من به پيامبر و نخستين مدافع وي. جانفشاني اش در قرار گـرفتن در رختخواب پيامبر، هنگام هجرت ايشان به مدينه و شمشير زدن هايشان در بدر را همه بـه يـاد داشتند و همين طور نداي آسماني «لا فَتي اِلاّ عَلي لا سَيْفَ اِلاّ ذُوالْفِقار» را در روز اُحـُد. کـشـتـن عمرو بن عبدود در جنگ احزاب و شکسته شدن در قلعه خيبر، فراموش شدني نبود. از هـمـه مهم تر، پيامبر او را براي خود به منزله هارون براي موسي دانسته و همگان اين گفته را به معني جانشيني تعبير مي کردند.

رسـول خـدا (ص) خـطـبه اي غرّا[4] بيان داشت و در ضمن آن علي (ع) را کنار خود بالاي مـنبر آورد و دست او را بلند کرد و فرمود: هر که من مولاي اويم، بعد از من اين علي مولاي اوست. سـپـس بـراي ايـشـان دعـا فـرمـود و امـّت را بـه وفـاداري به مولا دعوت کرد. خيمه مولا آن روز حـال و هـواي خـاصـي داشـت. انبوه مسلمانان براي گفتن تبريک و اعلام وفاداري، دسته دسته و گـروه گـروه وارد خـيـمـه مـي شـدند. رسول خدا (ص) که بار سنگين امانت الهي را از دوش خود بـرداشـتـه بـود بـه وفـاداري امـت نـسـبـت به جانشين خويش ‍ شادمان بود. اما در پشت تبسّم هاي ظـاهـري، پـيـامـبـر اسـلام حـوادث تـلخ آينده را مي ديد و خيانت افراد ظاهر فريبي که در گفتن تـبـريـک بـه مـولا بـر ديـگـران سـبـقـت مـي گـرفـتـنـد، ولي در دل انـديـشـه هـاي بـاطـل داشـتـنـد، قـلب مـبـارک ايـشـان را مـي آزُرد. سـرانـجـام رسـول گـرامي اسلام (ص) از ميان مسلمانان به سوي جهان ابدي رخت بربست و دنيا دوستان، دوستي هر چند ظاهري رسول و اهل بيتش را به کناري نهادند و براي به دست آوردن مطامع خويش آن کردند که در تاريخ آمده است و در ادامه به آن خواهيم پرداخت.







  1. بحار، ج 21، ص 207.
  2. کوتاه کردن مو ناخن.
  3. مائده (5)، آيه 67.
  4. متن کامل اين خطبه در ابتداي همين ويژه نامه آورده شده است.