اشتراك گوهري با رسول مكرم اسلام











اشتراک گوهري با رسول مکرم اسلام



هـر چند ما از کشف حقيقت اين اشتراک ناتوانيم، ولي از طريق روايات مي توان به وجود آن پي برد از پـيـامـبـر اکـرم (ص) روايـات زيـادي بـا بـيـانـهاي مختلف وارد شده که نشان مي دهد، اصل و گوهر اميرالمؤمنين (ع) با گوهر پيامبر اکرم (ص) يکي است.

طبق اين روايات:

الـف ـ نـور پيامبر اکرم (ص) و نور علي (ع) پيش از خلقت آدم (ع) وجود داشته و آن دو بزرگوار از يک عنصر آفريده شده اند[1] .

مـنـظـور از نـور هـمـان، عنصر معنوي و طينت ملکوتي است که در ايجاد ساختار وجودي انبيا و ائمه نقش اساسي دارد.

ب ـ خـداونـد مـردم را از درخـتـهـاي گـونـه گـون آفـريد، ولي پيامبر(ص) و علي (ع) را از يک درخت آفريد.

قال رسول اللّه (ص): يا علي الناس من شجر شتي و انا و انت من شجرة واحدة[2] .

ج ـ خداوند علي (ع) و پيامبر(ص) را با هم انتخاب کرده است[3] .

د ـ علي (ع) چون خود پيامبر است.

اضـافـه بـر آيـه کـريـمه مباهله و رواياتي که در ذيل آن وارد شده است، روايات مستقلي در دست است که بر اتحاد وجود مقدس پيامبر اکرم (ص) و علي (ع) صحه مي گذارد.

طـبق اين روايات هر وقت لازم مي شد که پيامبر اکرم گروه يا قبيله اي را تهديد کند، در حالي که بـه عـلـي (ع) اشـاره مـي کـرد مـي فـرمود: «يا دست از اين کارها برداريد، يا کسي را به سراغ شما مي فرستم که چون خود من است»[4] .

ه ـ گوشت و خون او گوشت و خون پيامبر است.

لحمه لحمي و دمه دمي، گوشت او گوشت من است و خون او خون من است[5] .

وـ علي نظير پيامبر است[6] .

زـ عـلـي ريـشـه و اصـل پـيـامبر است (علي اصلي)[7] منظور از اين کلام شايد اين باشد که همان طور که ريشه موجب ثبات درخت مي شود، وجود علي (ع) موجب ثبات و دوام مکتب پيامبر و در نـتـيـجـه زنده ماندن نام آن حضرت است نيز مي تواند به اين معنا باشد که علي از اصل و ريشه پيامبر اکرم است، و اين تعبيري است عرفي که در مورد خويشان نزديک به کار مي رود.

ح ـ علي (ع) همانند سر در بدن رسول خداست.

علي مني کراسي من بدني، علي نسبت به من همانند سر در بدنم مي باشد.









  1. مـيـزان الاعـتـدال، ج 1، ص 235 و تـاريـخ بغداد، ج 6، ص 58 و حلية الاوليا، ج 1، ص 84 و فرائدالسحطين، ج 1، ص 40، باب 1،حديث 5 تا 7 و تاريخ دمشق، ج 1، ص 152، حديث 186.
  2. المستدرک علي الصحيحين، ج 2، ص 241 و ج 3، ص 160 و الصواعق المحرقه، ص 190، ج 12 و فرائد السحطين، ج 1، ص 52، باب 5 حديث 17 و تاريخ دمشق، ج 1، ص 139، حديث 173 و 176.
  3. الـمستدرک علي الصحيحين، ج 3، ص 129 و اسدالغابه، ج 4، ص 42 و کنزالعمال، ج 13، ص 108، حديث 36355.
  4. المستدرک علي الصحيحين، ج 2، ص 120 و تفسير کشاف، ج 3، ص 360 و الصواعق المحرقه، ص 194، حديث 40.
  5. مجمع الزوائد، ج 9، ص 111.
  6. الرياض النضره، ج 2، ص 108.
  7. فيض القدير، ج 4، ص 356.