ظهور پيامبر پس از سقيفه براي غدير











ظهور پيامبر پس از سقيفه براي غدير[1]



.

روزي ابوبکر نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و به خيال اينکه توجيهي براي غصب خلافت يافته گفت: پيامبر درباره ي مسئله ي ولايت تو بعد از ايام ولايت در غدير چيزي را

[صفحه 28]

تغيير نداده و من شهادت مي دهم که تو مولاي من هستي و بدين مطلب اقرار مي نمايم و در زمان پيامبر هم به عنوان اميرالمؤمنين بر تو سلام کردم، ولي اينکه «تو خليفه ي او باشي» در اين باره چيزي به ما نگفته است!!

اين قبيح ترين شکل عناد و لجاجت بود که با نام بردن غدير و آوردن اسم ولايت و اقرار به آن فقط با ذکر کلمه ي «خلافت» بخواهد القاي شبهه اي کند. لذا اميرالمؤمنين عليه السلام بجاي اينکه مسئله را بر سر خلافت يا ولايت و يا هر کلمه اي که احتياج به معني کردن دارد ببرند، معجزه اي نشان دادند تا اتمام حجت مستقيم الهي بر او باشد و فرمودند:

چطور است پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را به تو نشان دهم تا به تو بگويد من به اين مسئله اي که به خود اختصاص داده اي از تو سزاوارترم و اگر خود را از اين مقام عزل نکني مخالفت خدا و رسول نموده اي؟

ابوبکر گفت: اگر آنحضرت را نشانم دهي و کمتر از اين را هم به من بگويد برايم کافي است! حضرت فرمود: بعد از نماز مغرب نزد من بيا تا آنحضرت را به تو نشان دهم.

اين چيزي جز معجزه ي نبود که پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بعد از رحلت دوباره زنده شود و غدير را در چشم غاصب تکرار کند. بعد از نماز مغرب ابوبکر همراه اميرالمؤمنين عليه السلام به مسجد قبا آمدند و ديدند پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در سمت قبله ي مسجد نشسته است. آنحضرت به خطاب ابوبکر فرمودند:

اي ابوبکر، بر ضد ولايت علي اقدام کرده اي و در جاي او نشسته اي که جاي نبوت است و جز او کسي مستحق آن نيست، زيرا او وصي و خليفه ي من است. تو دستور مرا کنار گذاردي و آنچه به تو گفته بودم مخالفت نمودي و خود را به غضب خدا و من دچار ساختي. اين لباسي را که بغير حق بر تن کرده اي و اهلش نيستي بيرون بياور و الاّ وعده ي تو آتش است!

[صفحه 29]

پس از اين ماجرا اميرالمؤمنين عليه السلام به سلمان فرمود: اکنون اين خبر را به عمر خواهد گفت و اگر قصد بازگشت هم داشته باشد او مانع خواهد شد.

ابوبکر سراغ عمر آمد و همه چيز را براي او تعريف کرد. عمر گفت: چه سست عقيده و ضعيف العقل هستي! نمي داني که اين هم گوشه اي از سحر اوست! بر سر آنچه بوده اي پايدار باش!!!



صفحه 28، 29.





  1. بحارالانوار: ج 41 ص 228.