قيس بن سعد: بعد از غدير هيچ حجتي برايم نمانده











قيس بن سعد: بعد از غدير هيچ حجتي برايم نمانده[1]



.

در زمان ابوبکر، خالد بن وليد با لشکري به بهانه ي جنگ با مرتدين و براي محکم کردن پايه هاي سقيفه عازم طائف شد و از آنجا به سوي جده آمد. در کنار چشمه اي بنام «رويه» اميرالمؤمنين عليه السلام همراه مقداد و عمار و ابوذر و زبير و دو جوان ديگر با لشکر خالد مصادف شدند.

خالد با حرکاتي نامناسب و سخناني نامربوط خواست کثرت جمعيت خود را در برابر اميرالمؤمنين عليه السلام به نمايش گذارد. حضرت شانه هاي او را گرفت و از اسب به زير آورد و او را کشان کشان تا آسيابي قديمي که در آنجا بود برد و آهن وسط آسياب را با معجزه نرم کرد و بر گردن خالد پيچيد و طوق گردن او ساخت.

خالد با چنين وضعي نزد ابوبکر بازگشت و چاره جويي بسياري کردند ولي نتوانستند حلقه ي آهنين را از گردن او باز کنند. اين بود که متوسل به بازوان قوي قيس شدند که قوي ترين مرد مدينه به شمار مي آمد. قيس قسم ياد کرد که قادر بر باز کردن آن نيست. در اينجا ابوبکر به قيس گفت: «تو نمي خواهي کاري انجام دهي که امامت و حبيبت ابوالحسن از تو عيب بگيرد»! قيس در پاسخ او چنين گفت:

بخدا قسم اگر دست من با تو بيعت کرده ولي قلب و زبانم با تو بيعت نکرده است. بعد از روز غدير هيچ حجتي درباره ي علي عليه السلام براي من باقي نمانده است، و بيعت من با تو مانند کسي است که تافته هاي خود را پس از محکم شدن رشته کند. اين که گفتي: «علي امام من است»، من امامت او را انکار نمي کنم و از ولايت او اعراض نمي نمايم. چگونه پيمان شکني کنم در حاليکه درباره ي امامت و ولايت او عهدي با خدا بسته ام که درباره ي آن از من سؤال خواهد کرد؟!...

تو با غصب ولايت او براي خود و نشستن در جاي او و ناميدن خود به نام او مرتکب جرمي عظيم شده اي... و اما اينکه مرا سرزنش کردي که او مولاي من است، بخدا قسم او هم مولاي من و هم مولاي تو و هم مولاي همه ي مؤمنين است! آه! آه! اي کاش پافشاري مي کردم و قدرتي داشتم تا تو را مانند منجنيق به دور دستها پرتاب مي کردم!

[صفحه 89]



صفحه 89.





  1. بحار الانوار: ج 29 ص 168-166.