فلسفه سياسي اسلام











فلسفه سياسي اسلام



پس از آنچه گفته شد، به شکل فلسفه سياسي اسلام مي رسيم. برخي چنين پنداشته اند،فلسفه سياسي اسلام يا چنين به پنداشتها داده اند، که در اسلام، راجع به امامت و رهبري (فلسفه سياسي)، تاکيد و تبييني نشده است، و به اصطلح، اسلام فلسفه سياسي ندارد. و اين امر را- که خود پنداشته اند- نقص مجموعه فرهنگي و تربيتي اسلام خوانده اند. البته اگر چنين پنداري درست باشد، اين خود نقص خواهد بود. اما اين ايراد تنها بر روشي وارد است که مي خواهد چنين وا نمايد که: پيامبر اکرم، در طول مدت بيش از بيست سال پيامبري که صدها تعليم آورده و جزيترين چيزها حتي آداب و رسوم ورود به حمام را فرموده است- لام تا کام، درباره رهبري امت و سرنوشت مسلمانان و قرآن و قبله و آينده ابدي اسلام چيزي نگفته است- کاري که از يک آدم عادي نيز سر نمي زند. نيازي نيست که بگوييم اين سخن، بر خلاف خود سنت است، زيرا پيامبر خدا از روز آشکار کردن دعوت تا دم مرگ- بر پايه مآخذ خود اهل سنت و صرف نظر از مدارک شيعه- لحظهاي سخن گفتن درباره اين موضوع مهم و تاکيد و تبيين آن را فرو نگذاشته است. مآخذ و کتب حديث و سنت اسلام، از اين احاديث مملو است، يعني احاديث ارشاد امت به امامت. جالب توجه است که طبري، مورخ معروف، نوشته است:

[صفحه 54]

و فرق رسول الله «ص» في جميع البلاد التي دخلها الاسلام عمالا علي الصدقات[1] .

- پيامبر اکرم، کارگزاران خود را به همه شهرها و سرزمينهايي که مردمان آنها مسلمانان شده بودند فرستاد تا اموال عمومي و سهم بيتالمال را بستانند و به مرکز اسلام بفرستند.

اکنون آيا چنين ديني به تشکيل حکومت ديني و مسائل سياسي نظر ندارد؟ آيا چنين ديني مي تواند صرف يک رشته پندهاي اخلاقي و عقايد اخروي باشد بدون نظام رهبري و فلسفه سياسي؟ و آيا چنين پيغمبري که به همه شهرهاي مسلمان شده، براي جمع آوري وجوه بيتالمال کارگزار مي فرستد و در صدد تشکيل حکومت و قدرت مرکزي و نظام مالي بر مي آيد و اين حکومت را تشکيل هم مي دهد و صدها حکم مالي و اقتصادي و اجراي حد و قصاص و تنظيم سپاه و کسب قدرت تشريع مي کند، مي شود نسبت به جانشين و خليفه پس از خود و سرنوشت آينده قرآن و امت کلمه اي بر زبان نيارد؟ نه، نمي شود. و روح دين اسلام و اصل اسلام محمد همان است که ائمه طاهرين و عالمان بزرگ شيعه گفته اند. تعليمات عاليه علي نيز در همين راه بوده است، چنانکه درباره «نهج البلاغه» گفته اند:

معظم خطبه في السياسة و اقلها في الزهد.[2] .

- بخش عمده خطبه ها و سخنان نهج البلاغه درباره سياست است، و اندکي از آن درباره زهد و اندرز.

و همين است دين زنده، و جزاين نمي تواند باشد.

[صفحه 55]

در «قرآن کريم» نيز آيات چندي درباره رهبري آمده است[3] - چنانکه پيشتر اشاره کرديم. پس در اسلام فلسفه سياسي به جديترين صورت و از آغاز کار دعوت، مطرح بوده است، و جزء ارکان اصلي قرار داده شده است.[4] و علما و سلف شيعه، از آغاز و از ميان خود صحابه، به اهميت مسئله رهبري توجه داشتند و عدالت را در آن، شرط قطعي مي دانستند. در طول تاريح هيچگاه از اهميت آن و پراکندن و ياددادن اين اهميت غفلت نکردند و تن نزدند. و بجز آنچه از نظر عملي انجام دادن و بزرگان شيعه از روز سقيفه تا روز عاشورا و... همواره با حکومت غير عادل درگير شدند، تا جايي که خون خود را دادند، بجز اينها، در عرصههاي فکري نيز درباره اهميت آن همي کار کرده اند و کتاب نوشته اند.

و با يد دانست که بجز حرکت عيني عاشورا در تعيين فلسفه سياسي اسلام و تصحيح حکومت و رهايي بخشيدن اسلام و مسلمين از دست حکومتهاي مسرف و کذاب، اقدامات مهم و متعدد ديگري از ائمه طاهرين به ظهور رسيده است و تعليمات روشنفگري آموخته شده است، از جمله، اين تعليم از امام ابوالحسن علي بن موسيالرضا (ع):

ان الامامة زمام الدين و نظام المسلمين[5] .

[صفحه 56]

امام رضا (ع)، رهبري و امامت را شيرازه دين و مايه نظم مسلمين مي داند، که بدون نظم و شيرازه، هيچ امتي نه بر سر پا مي ايستد و نه در جهان نفوذ مي کند. و از اين نمونه، تعليم والا، بسيار است. و همين بود که دانشمندان و فيلسوفان و متکلّمان و مفکّران و اديبان و شاعران شيعه سپس کوشيدند تا اين مفاهيم را بگسترانند. و اگر قسمت عمده متکلمان و علماي بزرگ ديگر مذاهب اسلامي کوشيدند تا اين گونه در ميان امت رواج دهند که اطاعت از هر فاسق و فاجري وظيفه شرعي اس، علماي شيعه يکصدا گفتند، نه چنين است، فقط امام معصوم، فقط حاکم عادل.

حافظ محيي الدين يحيي نووي شافعي (م 676) عالم و محدث معروف اهل سنت، در کتاب شرح «صحيح مسلم» مي گويد:

همه اهل سنت از فقها و محدثين و متکلمين، بر اين عقيده اند که خليفه و حاکم به خاطر فسق و ظلم و تعطيل احکام خدا عزل و خلع نمي شود، و خروج و قيام عليه او نيز جايز نيست، فقط بايد او را پند داد![6] .

در مسائل و احکام فقهي نيز، بدين موضوع، به طور آشکار بر مي خوريم، از جمله درباره نماز جمعه و احکام آن:

مسلمانان همگي نماز جمعه را واجب مي دانند... ولي در اين امر اختلاف دارند که آيا در وجوب نماز جمعه، وجود سلطان يا نايب او شرط است، يا در هر حال، واجب است؟ حنفيان و شيعيان وجود سلطان يا نايب او را شرط مي دانند... و شيعه عدالت سلطان را نيز شرط کرده اند، و گرنه بود و نبودش يکي است. اما حنفيان عدالت را شرط نمي دانند.[7] .

[صفحه 57]

و حتي مصلح اجتماعي روشنفکري چون رفاعه رافع الطهطاوي مصري[8] مي گويد:

... حاکم نماينده خداست و تنها داور کارهاي او، وجدان اوست. و محکومان يعني توده مردم، بايد به طور مطلق از فرمانروايان خود اطاعت کنند... و اين دنباله عقايد فقهايي چون ماوردي و اشعري و ابن جماعه است. ..[9] .

اکنون اين طرز تفکر و جهان بيني را مقايسه کنيد با آنچه شيعه بدان معتقد است، و فارابي، به عنوان يک فيلسوف شيعي، آن را پيشنهاد مي کند، چنانکه مورخان فلسفه گفته اند و حتي اين طرز تفکر را دليل تشيّع او دانسته اند:

از تمايل فارابي به تشيع از آنجا آگاه مي شويم که او نيز فلسفه را به طرف سياست سوق مي داد. و اين راهي بود که همه پيروان تشيع، براي سرنگون ساختن قدرت حاکمه و اقامه نظامي سياسي که امام در راس آن باشد گام بر مي داشتند. به عقيده ايشان امام هم هادي است و هم مهدي، بدين معني که عقل فعال (يا نيروي غيبي و الهي) به نور خود او را راهنمايي مي کند و او مردم را در پرتو اين نور راهبري مي فرمايد.[10] .

و بدين سالن فارابي، «مدينه فاضله» خود را بر پايه امامت پي ريخت.

گذشته از او ديگر علما و فلاسفه شيعه پيش از فارابي و پس از او همواره درباره اين تعليم حياتي سخن گفتند.

ابن سينا به اهميت فلسفه «نصّ» (محتواي غدير) توجه داد.

[صفحه 58]

خواجه نصيرالدين طوسي در «تجريد» نوشت: «لانّهُ حافظ للشّرع»، چرا امام معصوم و حاکم عادل لازم است، چون تنها چنين پيشوايي نگهبان دين است.

شيخ الطّايفه، عالم بزرگ اسلام، محمد بن حسن طوسي، در آغاز کتاب «تلخيص الشافي» در شرح اهميت موضوع «امامت» چنين گفت:

فاني رايت اهم الامور و اولاها، و آکدالفرائض و احراها للمکلف- بعد النظر في طريق معرفة الله تعالي و صفاته و توحيده و عدله- الاشتغال بالنظر فيما يعود الاخلال به يالضرر علي ما حصل له من المعرفة، و يرجع التفريط فيه بالنقض علي ما ثبت له من التوحيد و العدل، لانه متي لم يفعل ذلک لم يکن مستکملا لجميع شرائط التوحيد، بل يکون مخلا ببعضها...و هو الامامة.

- من ديدم که مهمترين و سزاوارترين امور و موئکدترين و شايسته ترين فرايض ديني مکلف، پس از تحصيل معرفت خدا و علم به توحيد و عدل و ديگر صفات خداوند، تحصيل علم و معرفت به چيزي است که اخلال به آن و سهلانگاري در آن به توحيد و معرفت خدا زيان مي رساند و کوتاهي کردن درباره فهم آن و اعتقاد يافتن به آن، اعتقاد توحيد را نقض مي کند، زيرا اگر مکلف، درباره اين موضوع، اطلاع و معرفت درست نداشته باشد، شرايط توحيد را کامل نکرده است، بلکه برخي از شرايط ايمان به توحيد را تباه ساخته است. ..[11] اين موضوع، «امامت» است.

و علامه حلّي، در آغاز کتابي که درباره امامت نگاشت، به نام «منهاج الکرامة» چنين آورد:

[صفحه 59]

فهذه رسالة شريفة منيفة، اشتملت علي اهم المطالب في احکام الدين، و اشرف مسائل المسلمين. و هي مسالة الامامة.

مي نگريد که يکي از بزرگترين علماي اسلام و شيعه، امامت و مسئله رهبري و فلسفه سياسي را، مهمترين حکم دين و شريفترين مسئله مسلمين مي خواند.

تامّل در سخن شيخ طوسي و علامه حلي و ديگر علماي پيشين شيعه، که مذهب تشيع را با نظر فلسفي، تحليل کرده و شناخته بودند، روشن مي کند که در اين مذهب (و به سخن درست تر: در دين اسلام)، فلسفه توحيد و فلسفه امامت، يعني فلسفه الهي و فلسفه سياسي مکمل يکديگرند، و پس از شناختن خدا شناختن رهبر است و اين جزؤ دين بلکه عين دين است. اگر در همه جهان و در سراسر تاريخ بشر و در ميان همه مکاتب و مذاهب و نظامها و ايدئولوژيهاي عالم، ايدئولوژيي به اين مرحله مترقي يافتيد، که پس از ايمان به خدا، ايمان به رهبر معصوم را جزؤ دين قرار داده باشد، بيابيد و ما شيعه را نيز آگاه سازيد، که آن کدام است. اين است نهايت مرتبه بلوغ انسان، در زندگي در اين سياره.

در ضمن، سخنان اين متفکران و عالمان بزرگ شيعي را مقايسه کنيد با سخن متفکران بزرگ اهل سنت، از جمله کسي که او را «حجة الاسلام» خوانده اند يعني: عزالي. وي مي گويد:

اصول ايمان سه است: ايمان به خدا، ايمان به رسول او، ايمان به آخرت. جز اينها هر چه هست فروع است[12] .

او بدين گونه، ايمان به حکومت و امامت را جزو اصول نمي شمارد. و اين، ميراندن روح اسلام و پايمال کردن نقش تاسيسي اسلام است در جهت اجتماع و از نظر ايدئولوژيک. و اين حتي خلاف همان ايمان به خدا و ايمان به رسول است، زيرا در

[صفحه 60]

کتاب خدا و سنت رسول، مسئله وجوب اطاعت از «ولي» و «اولوالامر» و «امام عادل معصوم»، همواره مطرر شده است. و پايه اصلي اسلام از نظر اجتماعي همين است، زيرا اسلام ديني صرفاً اخلاقي و آخرتي نيست. اسلام براي تامين همه جهات و مسائل بشري است. و شيعه بر اين اساس، امامت و ايمان به پيشوا را جزو اصول مذهب خويش مي داند. اما غزالي، به خاطر رعايت جانب دستگاه خلافت، دين ابدي و متحرک اسلام را، فاقد فلسفه سياسي و موضع اجتماعي معرفي مي کند. اين است نتيجه دوري از آل محمد. و اين است نتيجه صوفي گري و خانقاه گرايي. يک بار ديگر در سخن علامه حلّي و حجة الاسلام غزالي نيک بنگريد، و آن دو را با هم مقايسه کنيد!

اين را هم، همراه دريغ و درد بسيار، بگويم که بسياري از عالمان شيعه اين روزگار که به هر حال، وارث آن فرهنگند، يعني فرهنگ خدا پرستان انسانگرايي چون ابوذر غفاري، مقداد کندي، عمار ياسر، مالک اشتر، حجربن عدي، حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، ميثم تمار، رشيد هجري، سعيدبن جبير، ابن سکيّت، فارابي، ابن سينا، خواجه نصير طوسي، شيخ مفيد، علامه حلي، شيخ طوسي، شهيد اول، شهيد ثاني، قاضي نور الله شوشتري، ميرزاي شيرازي، سيد جمال الدين اسدآبادي شيخ محمد خياباني و... مسائلي را که مطررمي کنند همين مسائل معمولي طهارت و نجاست و اجاره و رهن و بيع و ارث و مستحبات دفن اموات است و امثال آن. بيقين اين فروع و مسائل نيز احکام دين است (البته آن مقدار معقول و مستند و صحيح آن، اگر چه به عنوان حکم ظاهري) و تا دامنه قيامت بايد باشد و بيان شود، اما فرع است. و فروع بي اصل- اصل در جهت اجتماعي- همين است که ملاحظه مي فرماييد. و اگرمي بينيم که مصلح نامبرده، رفاعه رافع الطهطاوي، با حساسيت مي گويد:

در کشورهاي مسلمان رسم است که کودکان را پيش از آموختن حرفه ها، قرآن مي آموزند... ولي در همين کشورها از آموختن اصول حکومت

[صفحه 61]

و سياست که بنياد حاکميت عمومي است غفلت مي کنند. و حال آنکه اين گونه تعليم، لازمه تعليم مصالح عامه است. دشوار نيست که در هر مدرسه آموزگاري بگمارند تا کودکان را پس از فرا گرفتن قرآن و مبادي صرف و نحو عرب، اصول سياست و اداره عمومي بياموزد و آنان را از مصالح عمومي کشور داري درست آگاه کند. ..[13] .

اين، رسيدنه به آستانه حقيقتي است که جزء اصول مذهب شيعه است. شيعه مي گويد بر هر دختر 9 ساله و پسر 15 ساله واجب است پنج اصل را، از روي فهم و هضم شخصي، بداند و بشناسد، که يکي از اين پنج اصل، امامت است، يعني حکومت عادل و ولايت اخل حق، و اينکه انسان مي تواند مطيع چه کسي باشد و با چه دستي بيعت کند.

پس با اين حساب روشن و مستند، پيداست که گرايش به عصاره (و به اصطلاح فقها، تنقيح مناط شده) محتواي غدير- که طرح مدينه قرآني و بيان فلسفه سياسي اسلام است- مسئله اي تاريخي و مربوط به گذشته ها نيست.و کسي که چنين بپندارد- چنانکه اشاره رفت- از بدفهمي دين است و بياطلاعي، يا بي توجهي، به تاکيد دين بر مسائل انسان- جامعه. بدين گونه مي نگريد که اين خود مي تواند آرمان والاي اسلامي و موضعگيري انساني و تلاش قرآني هر مسلمان باشد، و مايه سعادت دو جهاني و سيادت و عزت اقوام مسلمان و عمل به خواسته واقعي پيامبر و تصحيح مسير و بازگشت به اصل.

اين است فلسفه اجتماعي و کمال مطلوب و آرمان والاي کساني که چون اين نويسنده مي انديشند، و در اين مرحله مهم، به عظمت و عمق تکليف پي برده اند، و براي تفاهم مسلمين مي کوشند و براي نشاندادن واقعيت اسلامي تشيع، و بر طرف

[صفحه 62]

ساختن اتهام ها و سوء تفاهم ها، و براي ايجاد وحدت راستين و سنتگرايانه،[14] و توجه دادن ذهن جامعه به اصل رهبري مسانخ، و گستردن امکانات ماهوي واقعه غدير. و اين است راز پايداري در شناساندن اين اصل، و گراميداشت کساني که در اين راه عالمانه و خالصانه گام زده اند. و اين مساله در عمق و مال خويش، از مرز اسلام و وحدت مسلمانان نيز در مي گذرد، و مسئله اي مي شود چنانکه.اسلام خواسته است مربوط به همه انسانها و انسانيتها...

[صفحه 63]



صفحه 54، 55، 56، 57، 58، 59، 60، 61، 62، 63.





  1. «طبري»، ج1750:4، چاپ دخويه.
  2. «تاريخ الادب العربي» تاليف دکتر عمر فروخ، ج309:1.
  3. از جمله اين آيات، بر طبق تفاسير بسياري از مفسران بزرگ اسلام، اعم از شيعه و سني:

    سوره 4 (نسا)، آيه 59

    سوره 5 (مائده)، آيه 3، و آيه 55، و آيه 67

    سوره 28 (قصص)، آيه 68

    سوره 33 (احزاب )، آيه 36

    سوره 70 (معارج )، آيه 1 تا 3

    سوره 98 (بينه)، آيه 7.

  4. چنانکه در مذهب شيعه، جزؤ اصول است.
  5. «سفينة البحار»، ذيل ماده «ام».
  6. «المنهاج»، در حاشيه «ارشاد الساري، شرح صحيح بخاري»، ج 36:8. و اين نظر عموم متکلمين و محققين بزرگ اهل سنت است، نظير باقلاني و ابوالثنا اصفهاني و... براي ديدن نمونهاي چند از اين نظريات «الغدير»، ج 136:7 به بعد.
  7. «الفقه علي المذاهب الخمسة: الجعفري، الخنفي، المالکي، الشافعي، الحنبلي»- تاليف شيخ محمد جواد مغنيه 137، چاپ چهارم، بيروت.
  8. از مصلحان ديني و اجتماعي مصر، در سده سيزدهم (م 1290 ه’.ق).
  9. «تخليص الابريز من تخليص باريز» 354 و 368، نقل از کتاب «سيري در انديشه سياسي عرب»- تاليف دکتر حميد عنايت 32. البته هطاوي، سپس اين نظريه نادرست را به صورتي تعديل مي کند- همان کتاب.
  10. «تاريخ فلسفه در جهان اسلامي» تاليف حسنا الفاخوري و خليل الجر، ترجمه عبدالمحمد آيتي 402.
  11. اين موضوع، اصلي است اساسي در تشيع، چنانکه امام ابوالحسن علي بن موسي الرضا(ع) نيز، در حديث معروف «سلسلة الذهب»، پس از ذکر کلمه «توحيد»، شراط امامت را يادآور شده به اين معني که بقاي توحيد و دين توحيد، به وسيله رهبري خواهد بود معتقد به توحيد و نشر توحيد.
  12. «فيصل التفرقة» 77 تا 78، نقل از «تاريخ فلسفه در جهان اسلامي» 89.
  13. «سيري در انديشه سياسي عرب» 33.
  14. يعني عمل به سنت نبوي غدير و ديگر سنتهاي نبوي راجع به وصايت و امامت.