شناخت عناصر زمان











شناخت عناصر زمان



از مسائل ديگري که صاحب «الغدير» سخت به آن توجه يافته بود، اهميت

[صفحه 285]

حياتي شناخت زمان و عناصر زمان و حقيقت جهان معاصر بود. او از انجماد ذهني برخي از روحانيون و دور بودن آنان از مسائل زندگي و واقعيت خارج و فرهنگ جاري و معاصر بشري و زندگي کنوني انسانها، بيش از حد نگران بود. درست به ياد دارم که وي، پس از يکي از سفرهاي پژوهشي خويش (سفر هند)، مي گفت:

اگر من مرجع بودم، و وجوهات شرعي به دست من مي رسيد، همه را به طلاب مي دادم تا سفر کنند، حرکت کنند، مي گفتم: اين هزينه! برويد و جهان را و انسان را بشناسيد!

و اين- بيش از هر چيز- همان دستور قرآن کريم است، درباره ي حرکت و سير و شناخت، از جمله، در آيه ي 137، از سوره ي 3 (آل عمران)، و آيه ي 11، از سوره ي 6 (انعام) و آيه ي 2، از سوره ي 9 (توبه)، و آيه ي 26، از سوره ي 16 (نحل)، و آيه ي 69، از سوره ي 27 (نمل)، و آيه ي 20، از سوره ي 29 (عنکبوت)، و آيه ي 42، از سوره ي 30 (روم). اين دستور براي همه ي مردم است، ليکن يقين است که توجه به اين موضوع، براي دارندگان و نگهبانان فرهنگ اسلامي و جامعه ي اسلامي بيش از ديگر افراد لازم است. در روايات نيز رسيده است که مؤمن بايد «دانا» باشد و «حکيم» و... و «عارف به زمان خود» و «عارف به اهل زمان خود»... و اصولا بايد زمان و حقايق زماني را بشناسد. اين شناخت در موضعگيري درست و اداي تکليف و وضع ديني او اثر مستقيم دارد، چنانکه امام جعفر صادق «ع» فرموده است:

العالم بزمانه لاتهجم عليه اللوابس[1] .

- کسي که زمان خويش را بشناسد، دستخوش مسائل اشتباه انگيز نمي شود و حق و باطل (اجتماعي) بر او پوشيده نمي ماند.

و اين امر، به ويژه براي روحاني، از جهت شناخت معارف و سنن اقوام

[صفحه 286]

و ارزشاي هر قطري از اقطار گيتي، و عوامل رواج مکاتب و سيستمها در جايي از جهان و رکود آنها در جايي ديگر، و صدها مسئله از اين دست واجب است. و اين همان کاري است که استعمارگران و کشيشان از طريق سياحان و خاورشناسان و ديگر ايادي خويش کردند، و وجب به وجب کشورهاي اسلامي را- با نيت ذکر شده- درنور ديدند و شناختند. و با آنکه «قرآن» به ما گفته بود که برويد و بشناسيد، نرفتيم و نشناختيم. و بدينسان مي نگريم که يک بار ديگر، برخلاف وصيت علي نيز رفتار کرديم، يعني ديگران درعمل به قرآن بر ما سبقت جستند.

نيز علي «ع» فرموده است:

فوالله ما غزي قوم قط في عقر دارهم الا ذلوا[2] .

- به خدا سوگند، هر ملتي که در درون خانه ي خويش بجنگيد، خوار و مغلوب گشت.يعني ملتي و قومي که دست روي دست گذاشت و نشست تا آنکه دشمن وارد خاک او شد و به درون خانه اش پا نهاد، آنگاه به انديشه ي دفاع از خود افتاد، چنين قومي ذليل شد و تباه... اين سخن را امام، در مقام تهييج بر جهاد گفته است، در خطبه ي معروف خود (خطبه ي 3) که با اين جمله مي آغازد:

... فان الجهاد باب من ابواب الجنبة.

- جهاد، يکي از درهاي ورود به بهشت است.

اما اين سخن، عينا و به تمام و کمال، در پهنه هاي اجتماعي و نبردهاي انديشه اي و اعتقادي و جهاد فرهنگي و ايدئولوژيکي نيز صادق است. ما مسلمانان به

[صفحه 287]

جاي اينکه فرهنگ اسلامي را به سر تا سر جهان ببريم و نقل دهيم، نشستيم تا بيگانگان فرهنگ خود را آوردند و بر ما وارد کردند. اکنون درگيري ما با اين فرهنگ بيگانه ي تحميلي و بديهاي آن، مانند جهاد و دفاع، در درون خانه است... و لا حول و لا قوة الا بالله.

خوب است در اينجا- درباره ي اهميت حرکت و شناخت- سخني نقل کنيم از نشريه اي مربوط به خود صاحب «الغدير»، يعني «صحيفة المکتبه»- مجله ي کتابخانه ي اميرالمؤمنين- در نجف:

از تعليمات آموزنده ي اين بزرگ برنامه ي آسماني (قرآن)، که خداوند بسي بدان ترغيب کرده است، سير در اطراف جهان و گشتن در آباديهاي گيتي است. تا در نتيجه ي آن، انديشه ي انسان نيک به جولان افتد و بر هستي معنوي خويش بيفزايد. جوينده ي دانايي بايد در ميان جوامع و ملتها، طوايف و شهرها، دشتها و واديها،کوهها و دره ها، در زير اين آسمان بيکران، به راه افتد و در شگفتيهاي آفرينش،زيبايي هاي هستي، دانستنيها و تازگيهاي وجود به تدبير و تأمل فرو رود، و از عمق ادراک خود بدانها بنگرد، تا در برابر آفريننده ي خويش مجذوب گشته به طرف مقدسات اوج گيرد، و در پيشگاه عظمت کبريائي فروتني کند، و به سرچشمه ي فناناپذير علم برسد...

بهره هاي سياحت و جهانگردي فراوان است، و از بخشهاي مهم آن ديدن اوضاع ملتها و اطلاع بر چگونگي ارتباطات و آراء و عقايد آنهاست. قرآن مجيد مسلمانان را به جهانگردي و ارتباط با اقوام جهان امر کرده تا در نتيجه، محسنات آنان را فرا گيرند، و از پيشرفتهاي علمي و ذخاير فکري ديگران بهره مند گردند، و بر قدرت علمي و صنعتي و سياسي و جنگي و اقتصادي و هنري خويش بيفزايند. ولي متأسفانه مسلمين به اين قسمت هم

[صفحه 288]

مانند ساير چيزها اهميت ندادند، تا ديگران گوي سبقت ربودند، و افراد و هيئتها، به عناوين مختلف (مستشرقين و...) به تمام کشورهاي اسلامي اعزام کردند، و به بيشتر امور داخلي و مواريث علمي و اسرار زندگي مسلمين پي بردند و دستبرد زدند.

آري در جهانگردي است که انسان با روحيه ي اجتماعات آشنا مي شود، و علل انحطاط اقوام را درک مي کند، و به سر عقب افتادن ملل اسلامي پي مي برد، و بر راز موفقيت ديگران و پيشرفت تمدنهاي پهناور واقف مي گردد، و به اختلاف انگيزيها و دور نگهداشتن ملتها از مصالح خويش متوجه مي شود، و آنچه را مايه ي ريشه کن ساختن اقوامي گشته تشخيص مي دهد، و پندها و عبرتهايي با شواهد زنده به دست مي آورد، و از دگرگوني اوضاع جهان و تبديل حکومتها و تشتت اعتقادات و افکار بسي نکته ها مي آموزد و درسها مي گيرد، آنگاه سراپا به جستجوي حقيقت مي شتابد و براي تأمين مصالح اجتماع خويش مي کوشد.

جهانگرد فرهنگ پژوه، با دانشمندان بزرگ، اساتيد سخن، مردان دين و فضيلت و اخلاق، تاريخدانان و ساير استادان علوم و فنون آزمايشي و غير آزمايشي برخورد مي کند، و با فلاسفه و متفکرين و سياسيون و رهبران و نوابغ و شخصيتها و اساتيد ادب و شعر و هنر تماس پيدا مي کند، و از نکات دقيق و مطالب پر ارزش آنان بهره ها مي اندوزد، و اختراعات و کارگاههاي شگفت انگيز صنعتي را مي بيند. به ويژه در سفرهاي علمي و پژوهشهايي که در کتابخانه ها انجام مي شود پيروزيهايي حاصل مي گردد که براي محققاني که در راه تحقيقاتشان همه گونه تلاش مي کنند بسي فرح بخش و اميدوار کننده است، مخصوصا در مورد مرداني که به عشق پايداري حقايق، و روشن کردن افکار ملل و اقوام، و هدايت خلق و استحکام کاخ

[صفحه 289]

فضايل با جان خويش بازي مي کنند.[3] .

آري، بدين گونه بود، که صاحب «الغدير»، پس از تجربيات عميق و ممتد و مستند خويش درباره ي مسائل روحانيت، و شناخت انحطاطهاي موفور، و بروز پديده هاي بسيار در سطوح مختلف زندگي، و ظهور مسائل گوناگون و چگونگيهاي جوامع و کشورهاي اسلامي، و درگيريهاي جدي استعمار نو، و در حقيقت، رخ نمودن «حوادث واقعه»، و بيرون بودن فهم و اجتهاد در همه ي اين مسائل و شناختن و تخصص در همه ي آنها از حيطه ي قدرت فرد، به نظريه ي «هيئت فتوي» و «مرجع مجري» و مقتدر و شجاع و زمان شناس و مجهز به ديد و دريافت عصر رسيده بود. و تأليف رساله را براي مرجعيت جهان تشيع- که بايد خود جهاني باشد در درون جهان معاصر- بسنده نمي دانست، و کساني را که ناشايسته اين مقام عظيم ديني و انساني را اشغال مي کنند مي نکوهيد، و با اين عمل (تصدي بدون همه ي شايستگيهاي لازم) را جنايتي مي دانست مساوي با بر باد دادن همه ي ارزشهاي تشيع، همه ي موضعهاي خون بنياد و انساني شيعه- که البته چنين هم هست[4] .

و من نظريه «.....ذخيرة الله للشيعة»، وي را، که در تيرماه 1342، در اخلومد،اظهار کرده بود، در «آواي روزها» آورده ام. اجمالا او هم معتقد به تأييد «روح خدا» بود. اخيرا نيز در تهران، چند روز پيش از آنکه به بيمارستان منتقل شود، شبي، بيش از يک ساعت، در اين باره با وي سخن گفتم. و باز نگريستم که همان نظر را تأييد کرد، و سخن از تأييداتي به ميان آورد که کرده بود. و از اينکه در اين اواخر، به تأييدي جدي برنخاسته بود، اظهار تأسف عميق مي کرد. من اکنون از شرح آنچه

[صفحه 290]

گفتم و شنفتم مي گذرم.

پس مي نگريم که نظريه ي اصولي و آگاهانه اي که علامه ي اميني، در اين باره داشت، درست و آموزنده و روشنگر و نيروآفرين بود. و چون او سراپا اخلاص بود و افتخار و عزت و تقوي و غيرت و کار، و اين چگونگيهاي وي نزد همگان دانسته بود، هيچ شبهتي در حق اظهارات و تأثرات او نمي رفت. و من چه بسيار به ياد دارم که عالمان شيعه سخت به وي ارادت مي ورزيدند، حتي آن عالمان که بسي از او سالخورده تر بودند و سالياني دراز مراد مردم و جامعه ي خويش بودند، باز به او احترام عميق مي گذاشتند و به وجود او تبرک مي جستند و از او طلب دعا مي کردند. و هر جاي که پيش مي آمد به ديدارش مي شتافتند...

واي کاش سخناني که او، گاه گاه، در محافل خصوصي، درباره ي مسائل روحانيت مي گفت گردآوري شده بود. اين سخنان مي توانست يکي از بيدار کننده ترين گفتارها باشد، به ويژه براي متدينين چيز فهم و نسل جوان روحانيت.

نتيجه اين، که بايد ميان عنوانهايي چون «مجتهد» و «صاحب رساله» و «مقلد»-و «مرجع- زعيم جهان تشيع»، تفاوت قائل بود، و به علت ملابسات زماني و عناوين ثانويه ي دينيه و اجتماعيه، در مرجعيت، علاوه بر شروط معروف (بلوغ،عقل و...)شروط ديگري را لازم شمرد. شيعه امروز امتي بزرگ است و تقريبا در همه جاي جهان هست. و از نظر مسائل امروز جوامع بشري و سياستها و فرهنگهاي گوناگون، با دهها مسئله ي عمده روبرو است. مسائلي که در موجوديت و بقاي تشيع و معارف اسلامي آل محمد «ص» و ميراث غني سلف شيعه و شناساندن و صيانت اين مواريث تأثيري قطعي دارد. حال چنين امتي را، با اين چگونگي، باي به دست که سپرد؟ به دست «اعلم»، اعلم به چه،

[صفحه 291]

فقط فقه؟

با توجه و دقت در آنچه به اختصار و اشاره ياد شد، عالم شيعي بزرگي چون اميني، کساني را که سالهاي متمادي از عمر خود را در حوزه ها گذرانده اند و استعداد داشته اند و استاد ديده اند و فقه و اصول خوانده اند و فقط در علم فقه به رتبه ي اجتهاد رسيده اند، و از اقران و هم رديفان نيز پيش افتاده اند و در شمار چند تن از فقيهان معدود- و به اصطلاح اعلم زمان- در آمده اند، اينگونه کسان را فقيه مي شناخت و براي تدريس خارج اصول و فقه استادي مناسب مي دانست، اما به هيچ وجه، و به هيچ روي، و به هيچ راه، چنين کسان را، به همين اندازه،مرجع و پرچمدار و زعيم- يعني: مرزبان حماسه ي جاويد- نمي شناخت.

سخن از رتبه ي اجتهاد به ميان آمد، بد نيست ياد شود که اجازه ي اجتهاد هنگامي اهميت دارد که اجازه دهنده (مجيز) شايسته ي اين کار باشد و جز حقيقت موضوع، امر ديگري در کار نباشد. اجازه دار (مجاز) نيز شايسته و اهل باشد. به علاوه اين اجازه براي خدا داده شده باشد. و آن کس که اجازه گرفته است نيز براي خدا خود را به اين مرتبه رسانيده باشد.

در اين مقام، مناسب است سخنان يک عالم ديني روشنفکر را در نيم قرن گذشته ي هجري- عالمي که برخي از اين دردها را لمس مي کرده است، يعني آيت الله حاج سيد حسن نجفي قوچاني (م- 1322 ش)- با هم بخوانيم:

طلبه بايد درس را لله بخواند. يعني براي دستگيري و هدايت و ارشاد جهال درس بخواند، که بندگان خدا را از ورطه ي جهالت و ضلالت برهاند، که خدا چنين طلبه را دوست خواهد داشت. اگر به نيت ماليه ي دنيا و رياست دنيا و غلبه بر امثال و اقران درس بخواند، تن به زحمت چيز فهمي

[صفحه 292]

ندهد و درصدد آن نباشد، بلکه به چهار کلمه ي لفاضي و صناعي که جهال را به آن قانع مي توان کرد قناعت کند. و لذا کساني که تقدس به خرج دهند و تدليس پيشه گيرند، ادراکات علمي ندارند و معارف يقيني در آنها نيست، و حال آنکه اول الدين معرفة الله، و وسط الدين معرفةالله، (و آخرالدين معرفةالله)، و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون، اي ليعرفون. اين طور اشخاص دين فروش و راهزنانند. بايد حتي الامکان دست آنها را کوتاه کرد. و به اين طايفه نبايد چيز آموخت که سلاح به دست دزد و دشمن دين دادن است... تعليم (اينگونه) اشخاص بدتر از بيع اسلحه است به کافر حربي. بلکه اجازه ي اجتهاد به اينها دادن، ولو مجتهد هم باشند، بدتر از محرمات شديده است.[5] .

آري کسي حق دارد مجتهد باشد و اجازه ي اجتهاد بگيرد، که به جز تحصيل و تکميل علومي که جزو مبادي اجتهاد است، از جمله اصول و فقه، داراي «ملکه ي قدسيه»- به تعبير شهيد ثاني- نيز باشد و از شعوري والا برخورداد. مرحوم آيت الله آقا نجفي قوچاني، در سخني که از وي نقل شد، بيشتر تأکيد کرده است بر تقواي نفسي و اخلاقي مجتهد. من مي افزايم که تقواي اجتماعي و سياسي نيز شرط است. و اين تقوي حاصل نمي شود مگر از طريق علم به جامعه و سياست. چنانکه تقواي اخلاقي نيز جز از راه تحصيل به علم اخلاق و علم احکام حاصل نمي شود.

ببينيد در اين زمانها، که ممکن است کسي با داشتن اجازه ي اجتهاد در

[صفحه 293]

سرنوشت مردمي- اگرچه اهل محله اي، يا ساکنان روستايي و کوره دهي- دخالت کند، و قهرا پيش مي آيد و مي کند، بايد فقيهان و استاداني که اينگونه اجازات را مي دهند، به جز مبادي متعارف اجتهاد، چندين جهت ديگر را (اگرچه به قول فقها: به عنوان ثانوي به خاطر ملاک مذکور) در شخص مجازله رعايت کنند، از جمله- چنانکه ذکر شد- داشتن تقواي سياسي علاوه بر تقواي اخلاقي. و داشتن هر تقوايي علم به مبادي و اصول و نقاط صحت و سقم و انحراف و استقامت مورد تقوا مي خواهد. بنابراين تقواي سياسي نمي توان داشت مگر با آگاهي از احوال اجتماع و مسائل بين المللي و علم به مبادي و اصول سياست و نقاط صحت و سقم سياست و انحراف و استقامت در سياست. نيز بايد شخص مجازله به عنوان مجتهد، داراي درک موضعي و شعور اجتماعي و بيداري و خبرويت در مسائل و قضايا باشد. چون اجازه ي اجتهاد تنها به اين معني نيست که معلومات کسي را تصديق کرده باشند. مانند گواهي نامه ي پزشکي، که آن نيز تنها به معناي تصديق معلومات نيست. از اين روست که به جز سوگند نامه ي معروف بقراط، جامعه ي پزشکي بايد به اصولي عمده پايبند باشد. و نظام پزشکي نيز در اصل براي نظارت بر همين اصول و امور تأسيس شده است. پس اجازه ي اجتهاد، يک قسمتش تصديق معلومات شخص مجاز است، قسمت ديگر- بلکه قسمت عمده ي آن- فرستادن شخص است به درون جامعه، به عنوان شبان. و همين طور که اگر اين شبان گرگي باشد در جامه ي شباني، نتيجه اش معلوم است، اگر شخصي باشد نادان و بي اطلاع از رموز شباني و چگونگي حمله ي گرگ و حيله ها و تدبيرهاي گرگان براي غافلگير کردن رمه و حتي زبان ويژه ي گرگان، اين گونه شبان نيز نتيجه ي شبانيش، چه بسا بدتر از شبان اول باشد.

باري، بگذريم اما مرحوم علامه شيخ عبدالحسين اميني، درک مي کرد که

[صفحه 294]

جهان، امروز، صاحب صدها جريان فکري، فلسفي، سياسي، تربيتي، اقتصادي و نظامي بين المللي است. بنابراين، مرزباني حماسه ي جاويد و سرپرستي کليت مواريث علمي و حقوقي و اجتماعي و سياسي و اقدامي علي و آل علي را نمي توان فداي چند سال ققه و اصول خواندن و طلبگي کردن فلان آقا کرد. و اين همه را نمي توان به دست دلهاي جبان و سينه هاي تنگ و چشمهاي پيش پايين و انديشه هاي منجمد و مغزهاي بسته و قلبهاي بي حماسه و فقه خواندگان بي خبر از «حوادث واقعه» و ناآگاه از کليت جهان و انسان و تاريخ و فرهنگها و سيستمهاي معاصر سپرد.

اگر زعميم شيعه، روزي شيخ مفيد است، و روزي سيد مرتضي، و روزي شيخ طوسي، و روزي خواجه نصيرالدين طوسي، و روزي علامه ي حلي، و در متأخران، ميرزا محمد حسن شيرازي- مثلا- تکليف روشن است. بنگريد که مثلا سيد مرتضي، در مورد مسائل اجتماعي و جريانهاي سياسي و فکري گذشته و معاصر خويش چگونه مي انديشد (الشافي في الامامة)، و حتي از مسائل هنري زمان غافل نمي ماند و محافل نقد ادبي خود را بدين منظور تشکيل مي دهد (امالي سيد مرتضي).

آري، اميني نيک به عمق واقعه مي نگريست وعظمت فاجعه را لمس مي کرد. و مي ديد که با مرجعيت «رساله نويسان بي رسالت» عزت قومي و قدرت معنوي و تشکل مرامي تباه مي شود، و شلعه هاي حماسه ي تشيع فرو مي ميرد، و شيعه که جريان اصيل حماسه ي کلي اسلام است، در برابر استعمار جهاني مسيحي- امپرياليسم، عهد و ضربات سبعانه ي استمعار به دست يهود، و تلاشهاي منحط اذناب يهود، قدرت تعهد و مقاومت را از دست مي دهد. و اين براي عزت قرآن و شکوه قبله و حشمت اسلام و

[صفحه 295]

حقوق خلقها بسي زيانبار است.

اين بود خلاصه اي از عقيده ي «اميني» درباره ي مرجعيت- که من با قدري تکميل و تقريب- و حذف برخي مثالها و مطالب تحرير کردم؛ مردي که براي حق زيست، براي حق خواند، براي حق نوشت، براي حق خروشيد، و براي حق حماسه آفريد، «حماسه ي الغدير».

[صفحه 296]



صفحه 285، 286، 287، 288، 289، 290، 291، 292، 293، 294، 295، 296.





  1. «تحف العقول» 372.
  2. «نهج البلاغه»، ج 74:2، از شرح ابن ابي الحديد، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم- مصر.
  3. «صحيفة المکتبة» (فارسي)، شماره ي 6:2 به بعد.
  4. من در کتاب «شيخ آقا بزرگ تهراني» نيز، در اين باره مطالبي آورده ام، ديده شود.
  5. مجله ي «راهنماي کتاب» سال چهاردهم، شماره ي 9 تا 12 (آذر- اسفند 1350 ) / 779 به بعد.