احياي آيين نقابت











احياي آيين نقابت [1]



.

اين فصل را به ياد دوست فاضل مجاهدم، ثقةالاسلام. حضرت سيد محمد مظلومي خراساني و آرمانهاي والاي او مي نويسم- علوي شريف و روحاني پاک پاک نگر، آنکه چون بر سالوس و تزيور شکيبايي نيارست کرد، راه خويشتن جدا ساخت.

مسئله ي تشکل سادات و علويان و انتظام امر آنان، از ديرباز، مسئله ي جهان اسلام، بوده است. در واقع، پس از درگذشت پيامبر و تزلزل جامعه ي اسلامي و تغيير جوهر رهبري در اسلام و پشت کردن به سياست قرآني غدير و حکومت معصوم، نخستين کس[2] که به آهنگ اصلاح مسير و تصحيح خطاي جامعه به پا خاست، بانوي اکرم حضرت صديقه ي کبري فاطمه ي زهرا بود.درگيري او با قدرت مسلط و سخنراني شور آفرين وي در جامعه مدينه و تهييج صحابه و بسيج نيروي جوان يثرب و بنيانگذاري فلسفه ي انقلاب در امت به وسيله ي او از درخشانترين فصلهاي تنفس تاريخ است و سر فصل حماسه ي جاويد: تشيع.

[صفحه 272]

سپس اين حقيقت اجتماعي و عملي را، سادات از جده ي خويش به ارث بردند. و در دامان اين مادر، «مادر مردان آرزو»، فرزندان انقلابي اسلام و شيران آزاده ي شورشي پرورش يافتند. و پس از پيامبر اکرم «ص» و مجاهدان صدر اسلام و شهداي «بدر» و «احد» و... همواره به پا خاستند، تا هيچگاه اين شعله فرو ننشيند، و اين مشعل از پاي نيفتد، و هيچ دستي نتواند جوهر آن را تحريف کند، اگرچه بر مظاهر آن چيره و قدرت را به دست گيرند.

بدين گونه، در طول تاريخ، هر لحظه که در سرزمينهاي اسلام، انحراف يا تحريفي روي مي داد، خون محمد «ص» در عروق يک يا چند تن از فرزندان او جوشيدن مي گرفت و آنان را به خروشيدن وا مي داشت. اين جوش وخروش- چنانکه گفتيم- از بانوي اکرم حضرت فاطمه ي زهرا «ع» آغاز گشت، و در فرزندان او، يعني نوادگان محمد «ص»، همينسان ادامه يافته است. به گفته ي ابن خلدون- که پيش تر نيز اشاره شد-:

خون فرزندان پيامبر (در راه دفاع از انسان و اسلام) در هر سرزميني بر زمين ريخته شد.

و به گفته ي دکتر علي سامي النشار مصري، استاد دانشگاه اسکندريه:

فرزندان فاطمه به پا خاستند تا با خون خويش بزرگترين حماسه ها را رقم زنند.

اين سخن دکتر سامي النشار مصري را نيز پيش تر آورده بودم. در اينجا خوب ست قسمتي مفصل تر از آن را نقل کنيم. چون از زبان يک نويسنده و محقق سني عرب است (که در اين مقوله، از خود برادران اهل سنت و صاحب نظران ايشان، هم رأي و

[صفحه 273]

هم عقيده فراوان دارد، هم از گذشتگان و هم معاصران)،[3] دقت در آن اهميت دارد. وي مي گويد:

کار حکومت اسلامي به دست معاوية بن ابي سفيان افتاد. اما مسلمانان هنوز پدر او را فراموش نکرده بودند، يعني همان... بت پرستي که هيچگاه ايمان به دل او راه نيافت. و مسلمانان خيلي زود معاويه را طليق[4] پسر طليق و بت پرست پسر بت پرست ناميدند... باري هرچه درباره ي معاويه بگويند و تا هر اندازه علماي متأخر پيرو مکتب سليفه، يا برخي ديگر از اهل سنت، بکوشند که او را در شمار اصحاب پيامبر بگذارند، اين مرد (معاويه) هيچگاه مسلمان نشد و به اسلام نگرويد. او بسيار مي شد که عقده هاي دل خود را نسبت به اسلام خالي مي کرد. و بيش از آنچه کرد نتوانست بکند.[5] و در برابر اينگونه کسان بود که فرزندان فاطمه به پا خاستند تا با خون خويش بزرگترين حماسه ها را رقم زنند:

امام حسن مسموم شد... يزيد، امام حسين را در ضمن فاجعه اي که چشم

[صفحه 274]

روزگار نظيرش را نديه بود کشت. آنگاه اولاد مروان حکم با شمشير بر گردن مسلمانان سوار شدند. مروانيها شاخه ي ديگري از بني اميه بودند، درنده تر و سنگدل تر. سپس، زيد بن علي (پسر امام زين العابدين و برادر امام محمدباقر) در راه آفرينش حماسه اي ديگر، حماسه اي سخت و خونين، کشته شد. حماسه هاي آل علي يکي پس از ديگري، در جام خورشيد مي ريخت و بر قله ي تاريخ نقش مي بست. و مذهب شيعه، همراه فروعي که مي يافت، مي گسترد و عمق مي گرفت، تا اينکه عباسيان به خلافت رسيدند. اينان نيز به کام فرزندان فاطمه شرنگي ريختند تلخ تر از آنچه بني اميه ريخته بودند، و آنان را چنان به آستانه ي نابودي و مرگ کشاندند بدتر از آنچه ديگران کرده بودند. با اين حال، اجتماعات شيعه مقاومت مي کردند و مقاومت، و انتشار مي يافتند و انتشار...[6] .

بدين گونه سادات اولاد علي و فاطمه يعني فرزندان و نوادگان پيامبر، همواره مورد گرامي داشت و ارجگزاري اجتماعات اسلامي بوده اند، و اين درگيريها پيوسته بر جلال موضع و شکوه مقصد و عظمت آنان مي افزوده است. زيرا از ميان همه ي ارزشها، حرکات اجتماعي و حماسه هاي مردمي، به گونه اي ويژه محبوبيت آفرين است. و چه بسيارند چهره هاي عظيم از سادات و علماي سادات و امامزادگان قديم- و پس از آنان- که همواره در راه عدالت اجتماعي و حريت مسلماني به پا خاسته اند و مشقت و آزار ديده اند، و برخي به شهادت رسيده اند. شهادت و زندان و مقاومت، يکي از مواريث سادات است، و قيام سادات حسني و حسيني و موسوي معروف است.

از سوي ديگر مي دانيم که از روزگاران صدر اسلام، احترام گذاشتن به ذريه ي رسول «ص» امري حتمي و رايج و مقبول بوده است. يعني مسلمانان، هم به قاعده ي انساني

[صفحه 275]

و فطري حق شناسي، و هم بر پايه ي آيات قرآن و احاديث بسيار، نسبت به فرزندان پيامبر رفتاري محترمانه داشته اند و دارند. و در اين مرحله، اهل سنت و شيعه هر دو کوشا بوده اند و هستند. و حتي عالمان اهل سنت خود کتابها و فصلها در فضايل سادات و موضوع «مودت قربي» (دوستي خاندان پيامبر) نوشته اند، و روايات بسيار نقل کرده اند، و سخناني بس تکليف زاي در اين باب گفت اند، از جمله ابن حجر، عالم معروف سني، گفته است:

هر کس کاري کرده باشد در حق فاطمه، که موجب آزار و رنجيدن فاطمه شده باشد، به شهادت حديث، پيامبر را نيز آزار کرده و رنجانيده است. و هيچ چيز بدتر از اين نيست که کسي فاطمه را، از راه اذيت رساندن به فرزندانش، برنجاند.[7] .

نيز نورالدين سمهودي شافعي مدني گفته است:

امروز، هر کس از ذريه ي پيامبر ديده شود، پاره اي از همان «بضعه» و پاره ي تن پيامبر (يعني فاطمه) خواهد بود، اگرچه واسطه هاي متعدد و نسلهاي زيادي فاصله باشد. و هر کس در اين باره تأمل کند، در دل او باعث و انگيزه اي، براي گرامي داشت سادات، پيدا خواهد شد، و از دشمني با سادات و ذريه ي زهرا، دوري خواهد کرد.[8] .

و البته حکمت اين امر هم معلوم است. و آن اين است که هر مسلماني، در هر قرني و زماني که زندگي کند، از نتايج و فوايد بعثت محمدي و کوششها و مرارتهاي توانفرساي پيامبر و هدايت و کتاب و سنت او بهره مند است. و از برکت پيامبر و زحمات اوست و از طريق و راه او، که به معرفت خدا و دين خدا و کتاب خدا و

[صفحه 276]

احکام خدا و قبله و ايمان و عزت و يقين رسيده است. و اين خود از جنبه ي حق شناسي- هم در نظر خلق و هم خالق- سپاسي دارد. و چون پيامبر اکرم، در هر روز و هر زمان نيست تا نسبت به خود او اداي حق و سپاس کنيم، بايد اين حق و سپاس را نسبت به «ذرية» او ادا کنيم، که اگر گفته اند، «المرء يحفظ في ولده»- يعني: حرمت مرد، حرمت اولاد اوست.

قرآن کريم نيز- چنانکه گفتيم- اين مسئله اخلاقي و انساني را مطرح کرده است، و به عنوان «سپاس رسالت» با تعبير «مودةالقربي» ياد کرده است:

قل لا اسئلکم عليه اجرا الا المودة في القربي. سوره ي 42 (شوري) آيه ي 23.

.

- بگوي: مزدي نمي خواهم از شما، بر اين پيغام رسانيدن و رسالت، لکن به شما مي گويم که اهل بيت مرا دوست داريد.

حکمت عملي اجتماعي مهم ديگري نيز در اين مبحث و گرامي داشت مستتر است. و آن اين است که مي نگريم که ابراز احترام و محبت نسبت به سادات و علويان و ذراري رسول خدا، هم عملي است انساني و اخلاقي که هر فردي خود را در برابر آن مکلف مي بيند و احساس وظيفه مي کند، و هم عملي است که از نظر منطق ديني به اهميت آن اشاره شده است و به صورتي پاداش رسالت و تبليغ دين قرار داده شده است. وقتي اين محبت بود، مسلمان چه بسا به ديگر تکاليف خود نيز بهتر عمل کند، و با خود بينديشد که پيامبر براي چه آمد و چه دستوراتي داد، من که نسبت به ذريه ي او احترام قائل مي شوم پس چه بهتر که به احکام ديني او عمل کنم و به سعادت منظور نايل گردم. پس محبوبيت سادات داراي فوايد مهمي خواهد بود.

و همين را بود که- از جمله- منصور دوانيقي، براي کوبيدن قيامهاي اولاد

[صفحه 277]

امام حسن «ع» و درهم ريختن شکوه حماسي قهرمانان حسني، که در برابر آن بيچاره شده بود و احساس حقارت دژخيمانه مي کرد، مي کوشيد تا از طريق جعل روايت و افسانه، از محبوبيت ايشان بکاهد، و موقعيت و موضع آنان را متزلزل سازد. و چون مي نگريست که اين سادات را مردم مي شناسند و علم و تقوي و اجتهاد و ديانت و شجاعت و ايمان و از خود گذشتگيشان و با مردم بودنشان نزد همه کس دانسته است، به دامن معصوم مظلوم امام حسن مجتبي- جد آنان- اتهام وارد مي کرد، تا شايد بدين وسيله، از محبوبيت نگراني آور ايشان کم کند، و دلها و دستهاي توده ها را از پيوستن به آنان باز دارد. ولي، للحق دولة، و للباطل جولة...

و اين مسئله، صرف نظر از همه ي جنبه ها، موضوعي عاطفي و اخلاقي و انساني ست- چنانکه ياد شد. زيرا، در مثل، اگر کسي نزد استادي علم و معرفت آموزد، آنگاه فداکاريهاي بي دريغ و رنجها و مرارتهاي بي امان استاد را در راه آموزش و هدايت خويش در نظر آرد، اين چنين کس، اگر به استاد ايمان داشته باشد و به آن هدايت و معرفتي که از او آموخته است از سر صدق و راستي ارج نهد- نه از راه ريا و نفاق- همواره استاد را از جان و دل دوست خواهد داشت، و آنچه مربوط به استاد و وابسته ي به استاد است، به ويژه فرزندان و اعقاب او را نيز دوست خواهد داشت. و همي درصدد خواهد بود تا محبتهاي استاد را جبران کند، با محبت به فرزندان او

حتي مي توان گفت، غير مسلمان نيز، اگر از تاريخ زندگي پيامبر و مجاهدات وي در راه بشريت و پيشبرد اخلاق و عدل و احسان و دادگري و تمدن و علم و امانت و بالا آوردن سطح زندگي و تصحيح و توسعه ي روابط انساني، آگاه باشد و از وجدان اخلاقي برخوردار، بي گمان نسبت به آثار وجودي پيامبر، از جمله فرزندان

[صفحه 278]

او، در خود احساس احترام مي کند. و از اينجاست که برخي از غير ملسمانان نسبت به خاندان نبي اکرم اظهار ارادت کرده اند، کتاب نوشته اند، شعر سروده اند،دفاع کرده اند، يا بزرگداشتي ديگر معمول داشته اند، يا به مشاهده آنان براي اداي احترام آمده اند، و در هزينه ي تعميرات و تزيينات آن بارگاهها مشارکت و مساهمت کرده اند. گاه توسل نيز جسته اند و حاجت گرفته اند. به هر حال، تا هيمن حد که توانسته اند و تشخيص داده اند.

پس چهره هاي آل محمد «ص» همراه خورشيدهاي عزت تاريخند و حماسه ي اقوام. و اينکه مشاهد آنان تا هم اکنون (و تا قيامت) در دل سرزمينهاي اقوام مي درخشد و در دل و جان مردم جاي دارد، گوياي شهادت و شهادت يا عظمت علمي و تقوايي ايشان است، که مردم در زنده و مرده ي آنان آرمان خويش را مجسم مي بينند و مقابر و گنبدهاي آنان را همواره شعله اي مي دانند سر بر آورده در برابر هر ستم و ناروايي و هر محروميت و نابساماني. به گفته ي سيد جمال الدين اسدآبادي: هر کس خود را فداي ملت کرد در قلب آن ملت زنده خواهد ماند.

و اينان نوعا- به گواهي تاريخ، که يک نمونه ي آن، کتاب «مقاتل الطالبين» ابوالفرج اصفهاني است- فداي ملتها مي شدند و با جباران زمان، براي دفاع از حقوق خلق، در مي افتادند و جان و هستي خويش را سپر حقوق محرومين مي ساختند. و بدين گونه، در حال حيات و پس از شهادت، بر حرکات و اعمال زمامداران مراقبت داشتند.

من به مقابر همه ي امامزادگان و اين بارگاههاي افراشته، با اين ديد مي نگرم، يعني همه را آستانه هاي سربازان با نام و نشاني مي بينم که در راه دريافت حق توده ها حماسه دار و گلگون کفن، در خاک خفته اند. اگر ما، در کشورهاي اسلامي- و بيشتر

[صفحه 279]

در عراق و ايران و مصر و سوريه و لبنان و يمن- در هر شهر و شهرک و روستا، در هر کوه و دشت و خمگرد و قله، به يکي از اين آثار مي رسيم، به اين علت است.و چون توجه کنيم که در برابر هر يک از آنان- در زيارت- مي خوانيم،

السلام عليک! اشهد انک قد اقمت الصلاة، و آتيت الزکاة، و امرت بالمعروف و نهيت عن المنکر.

- درود بر تو باد! من گواهم که تو نماز را برپا داشتي، و زکات (حق محرومان را) دادي، و امر به معروف و نهي از منکر کردي!

مي فهميم که مضمون اين گنبدها و گلدسته ها چيست؟

و چون بنگريم که مي خوانيم:

و نحن حرب لمن حاربکم و سلم لمن سالمکم

-ما با آن کسان که با شما جنگيدند (ستم گستران) همواره در حال جنگيم، و با آن کسان که دوست شما بودند (حق گزاران و ستمديدگان) همواره دوستيم.

درک مي کنيم که ما به عنوان شيعه و دوستدار علي و آل علي، چگونه بايد باشيم. چندان لازم نمي بينم يادآوري کنم که گروه عمده اي از سادات، حتي پس از دو سه سده ي نخستين اسلام، به جز انتساب به پيامبر اکرم، همواره داراي ارزشهاي شخصي نيز بوده اند، و چه بسيارند علما و فقها و فلاسفه و زهاد و بزرگان و متفکران و مؤلفان و محققان و شاعران و نويسندگان و آزاديخواهان و مصلحان و شورشيان

[صفحه 280]

و مراجع در ايشان، مانند:

شريف ابوالحسن علي بن محمد حماني، م- 260 ه. ق.

شريف ابوالحسن محمد رضي موسوي، م- 406

شريف ابوالقاسم علي مرتضي موسوي- علم الهدي، م- 436

شريف ابوالسعادات ابن الشجري بغدادي، م- 542

سيد رضي الدين ابوالحسن علي بن طاووس حسني، م- 663

سيد جمال الدين ابوالفضائل احمد بن طاووس حسني، 673

سيد حيدر حسيني آملي، پس از 787

مير صدرالدين ابوالمعالي محمد شيرازي دشتکي، م- 903

مير محمدباقر حسيني استرآبادي- ميرداماد، م- 1041

مير ابوالقاسم موسوي حسيني- مير فندرسکي، م- 1050

سيد صدرالدي عليخان مدني شيرازي، م- 1120

آقا جمال (جمال المحققين) محمد خوانساري، م- 1121

سيد مهدي علامه ي بحرالعلوم طباطبائي، م- 1226

سيد حسين (سيدالعلماء) رضوي تقوي لکناهوري، م- 1273

رفاعة رافع الطهطاوي حسيني مصري، م- 1290

سيد حيدر حسيني حلي، م- 1304

مير حامد حسين هندي لکناهوري نيشابوري، م- 1306

ميرزا محمد حسن شيرازي، م- 1312

سيد جمال الدين حسيني اسدآبادي، م- 1314

ميرزا ابوالحسن جلوه ي طباطبائي، م- 1314

سيد عبدالرحمان کواکبي حلبي، م- 1320

حاج ميرزا حبيب خراساني، م- 1327

[صفحه 281]

سيد عبدالله بهباني، م- 1328 ه. ق.

سيد محمد کاظم يزدي، م- 1336

سيد محمد طباطبائي، م- 1299 ه. ش

سيد شهاب الدين احمد اديب پيشاوري، م- 1349 ه. ق

سيد موسي زرآبادي قزويني، م- 1353

سيد حسن صدر موسوي کاظميني، م- 1354

سيد حسن مدرس اصفهاني، م- 1357

سيد ابوالحسن اصفهاني، م- 1365

حاج آقا حسين طباطبائي قمي، م- 1366

سيد محسن امين عاملي لبناني، م- 1371

سيد عبدالحسين شرف الدين عاملي لبناني، م- 1377

سيد هبةالدين شهرستاني، م- 1386

سيد ابوالقاسم کاشاني، م- 1340 ه. ش

آيت الله العظمي بروجردي، م- 1340 ه. ش

و.....

باري، سخن بر سر «نقابت سادات» بود. و بدين گونه که از روزگاران قديم باز، براي اينکه مبادا با پيدا شدن افرادي تهذيب نايافته و ناهنجار، در ميان سادات، از طريقهاي گوناگون، يا نرسيدن مواد تربيتي کافي به آنان، در خور شرف آل رسول «ص»، يا سر زدن کاري ناشايست از تني از آنان، انحطاطي در سطح عزت سيادت و انتساب، پديد آيد، جزو شئون اجتماعي ممالک اسلامي يکي هم مسئلة «نقابت» بود. و همواره بزرگترين سادات زمان که عالم نيز مي بود، به مقام «نقابت»

[صفحه 282]

برگزيده مي شد[9] و به اجراي آيين «نقابت» مي پرداخت. و اين سبب شد که تا حد ممکن در سادات، نقصي و خلافي و عمل ناشايسته اي رخ ندهد، تا مردمان خردشان نشمارند و حرمتشان فرو نگذارند، و در نتيجه، از اداي تکليف اخلاقي و ديني خود باز نمانند، و رگه ي شورشي و اصلاح طلب آنان نيز از تأييد جامعه ي اسلامي محروم نگردد.

به هر حال، صاحب «الغدير»، به دليل ايمان عميق و يقين صدق و قلب جوشان و خون داغ خويش، و احترام عظيمي را که نسبت به سادات و آل محمد «ص» قائل بود، از جمله به احياي «آيين نقابت» اعتقاد داشت، آن هم به صورت ابن خلدوني آن. شرح اين اجمال اکنون ممکن نيست. تنها از ناحيه ي برخي از ساداتي که تربيت کرده بود، مي توان تا اندازه اي به مقاصد وي در اين باب پي برد.

پس از آنچه گذشت، بايد بيفزاييم که اکنون که روزگاري است که آيين «نقابت» در کار نيست و مراقبتي نه، خوب است سادات خود، از پير و جوان و عالم و جاهل و غني و فقير، در هر جاي کشورهاي اسلامي، بلکه در هر جاي جهان، از هر گونه انحطاطي سرباز زنند، و عزت خود و حشمت پيامبر اکرم را نيز رعايت کنند. و نيازمندانشان تا مي توانند بي نيازي نشان دهند. مردم نيز از روي اصول ايمان و اخلاق به فرزند رهبر و معلم هدايت خود به چشم حرمت نگرند، که به جز آيات قرآن، روايات بسياري، در کتب سني و شيعه، در اين باره رسيده است. و از اينجاست که همواره

[صفحه 283]

در جوامع اسلامي، آنان که به هتک حرمت سادات و آل علي برخيزند منفورند، بلکه مردمان هر کس را که به آنان بد رساند حلالزاده نمي دانند.



صفحه 272، 273، 274، 275، 276، 277، 278، 279، 280، 281، 282، 283.





  1. نقابت يعني: اداره شئون مختلف سادات و مراقبت بر اوضاع زندگي فردي و اجتماعي آنان، به منظور حفظ حيثيتهاي گوناگون ايشان از نظر انتساب به پيامبر اکرم »ص«.
  2. اينکه مي گوييم نخستين کس و نخستين قيام، منافات ندارد با درگيري چند تن از شيعه در سقيفه ي بني ساعده پيش از اين قيام، و هم حمايت انصار از حق خلافت علي «ع» پيش از اين قيام، و هم قيام و تشکلي را که صحابه ي شيعي در شب پس از سقيفه- بنابر برخي مآخذ- در خارج مدينه پي مي ريختند، زيرا اين همه را سرکوب کردند و به صورت قيام درنيامد و مانند «حرکت فاطمي»، نقطه ي مقاومتي مشخص به وجود نياورد.
  3. از جمله رجوع شود به کتاب «الارجوزة اللطيفة»، از استاد احمد خيري البهوتي المصري الحنفي، چاپ بغداد (1377).
  4. «طليق» يعني اسير آزاده شده. معاويه و پدرش ابوسفيان و گروهي از همانندانشان، در جنگي که در سال هشتم هجرت (سال بيست و يکم مبعث پيامبر)، در مکه با پيامبر کردند، مغلوب شدند. پيامبر اکرم «ص» مکه را فتح کرد و وارد آن شهر شد؛ مغلوب شدگان طبق سنت نظامي و آيين فتوح در آن روزگار- همه اسير شدند. اما پيامبر آنان را آزاد کرد. از آن هنگام اينان طلقاء (مفرد آن: طليق) ناميده شدند. حضرت زينب «ع» هم در سخناني که در مجلس يزيد به او گفته است او را يابن الطلقاء خوانده است، يعني از فرزند اسيران آزاده شده ي اسلام. و مقصود بانوي بزرگ، اشاره به اين است که جد تو و پدر تو، تا آخرين سالهاي عمر پيامبر، نه تنها مسلمان نشده بودند بلکه با اسلام جنگ مي کردند، و سرانجام از بيم شمشير مسلمانان مجاهد اظهار اسلام کردند....
  5. و آيا بيش از آنچه کرد چه مي خواست بکند؟.
  6. «نشأة الفکر الفلسفي في الاسلام»، ج: 2 ز- ح، چاپ سوم، مصر، دارالمعارف (1385).
  7. «الغدير»، ج 232:7 تا 233.
  8. همان کتاب.
  9. و در دوراني چند، در هر شهري نقيبي براي سادات بوده است. در اين باره در کتاب «مورد الاتحاف في نقباءالاشراف»- تأليف سيد عبدالرزاق کمونة الحسيني (چاپ نجف 1388، در دو جلد)، شرح حال بسياري از «نقباء» به ترتيب شهرهاي اسلامي آمده است.