تحليل سخن علايلي











تحليل سخن علايلي



چرا علايلي مي گويد، «من انکر الغدير فقد انکر الاسلام بالذات»- هر کس منکر غدير شود، منکر اصل اسلام شده است، چون غدير، جزؤ رئيسي اسلام است. در هر سازماني، مقام رهبري و نيروي اجرايي اصل است و در هر شعاري، چگونگي رهبري شعار، قسمت رئيسي آن. در سازماني که اسلام پديد آورد، و پيامبري مومن به همه جزئيات احکام خويش، آن را پي افکند، مي بايست- چنانکه اشاره شد - جاي فرماندهي پس از او و رهبري شعار اسلامي را کسي بگيرد که چون خود او باشد در همه چيز: علم، تقوي، ايمان، جهاد، تحمل، اطلاع، سعي، ايثار، بينش و... و اينهمه را با هم از ميان تربيت شدگان اسلام- تنها علي داشت. و همين بود که خليفه اول، ابوبکر بن ابي قُحافه، مي گفت: مرا کنار بگذاريد! مرا کنار بگذاريد! من بهترين شما نيستم.[1] .

و خليفه دوم، عمربن خطاب، مي گفت:

علي از من و ابوبکر براي خلافت سزاوارتر بود.[2] .

[صفحه 37]

پس از انکار «غدير» انکار اسلام است انکار «غدير» از اين رو انکار اسلام است که غدير تعيين سرنوشت حياتي اسلامانکار (غدير) انکار اسلام است است. يعني اگر اسلام بخواهد بماند و اسلام باشد و به همه جزئيات آن مانند دوران پيامبر عمل شود، و مسائلي که تازه پيش مي آيد بر طبق ملاکهاي صرفاً اسلامي و قرآني نه آرا وظنون و گمانهاي اشخاص بر ميزان علم نبوي فيصله داده شود، و آنگاه آيات قرآن و احکام وحي محمدي جهانگير گردد، بايد جامعه اسلامي کسي را در راس داشته باشد تالي تلو پيامبر، که جز پيشبرد اسلام صحيح و اجراي يکايک برنامه هاي آن، (با اطلاع وسيع و درست و احتياط کافي در مورد اين برنامه ها)، به صورتي جدي و حقيقي و صحيح، هدفي نداشته باشد. و به اصطلار، سر تا پا مجسمه اي باشد از اسلام و عمل به اسلام و اجراي دقيق آن، که نه تنها 20 سال معاويه را بر قسمت عمدهاي از سرزمينهاي اسلام و قرآن مسلط نگذارد، بلکه يک لحظه هم حکومت چون اويي را در اسلام تحمل نکند، چونان خود پيامبر. و نه تنها ابوذر غفاري را به خاطر دفاعش از بيت المال و حقوق عام تبعيد نکند، بلکه به هنگام تبعيد شدن او به مشايعتش برود و دلداريش بدهد.

پس محتواي غدير، يعني اسلام، و عمل به اسلام، و بقاي اسلام، و تثبيت اسلام در داخل قلمرو اسلامي، و نشر و تبليغ صحيح آن نظراً و عملاً در خارج، تا دورترين نقاط گيتي. به عبارت ديگر، محتواي غدير، يعني اقامه حدود اسلام و ادامه اجراي امر به معروف و نهي از منکر که عزت و بقاي احکام خدا به اين دو امر است و بس و تبليغ همه احکام قرآن به سراسر جهان. بنابراين آيا انکار چنين محتوايي انکار اسلام نيست؟[3] .

[صفحه 38]

و از اين روست که پيامبر «ص» فرموده است: «بدترين عيد مسلمانان، عيد غدير است». يعني والاترين پديده اجتماعي و ديني که در اسلام وجود دارد و در خور تجديد خاطره است و عطف توجه، غدير است و محتواي غدير است و مسئله رهبري. و پيداست که اين رهبري، رهبريي است که رهبري قرآني و اسلامي و محمدي است، حقيقةً نه عنواناً. و به ديگر سخن، بناي اسلام چنانکه در حديث نبوي آمده است بر اين است که کسرويت و قيصريت، جاي نبوت و وصايت را نگيرد، و پايه هاي سلطنت اموي و عباسي، بر روي پيکر مسلمانان آزاده و شب زنده داران مجاهد و پاکدلان حافظ قرآن و مومنان راستين بنا نگردد و...

به عبارت ديگر، به جاي حکومت علوي و حسني و حسيني و ديگر امامان، حکومت فاسق و خونخوار و ضد قرآني اموي و عباسي و عمال آنان نباشد. اين است که بنابر احاديث فراوان، پيامبر اکرم، بجز ايجاد صحنه غدير، به عنوان تعليم مذهبي، جامعه هاي اسلامي را به اين اصل مهم توجه داده است. از اين جمله است روايتي که بدان اشاره شد، يعني روايت فرات بن ابراهيم کوفي، از محمد بن ظهير، از عبدالله بن فضل هاشمي، از امام جعفر صادق، از پدران خويش، که پيامبر فرمود:

روز غدير خم، برترين عيده اي امت من است. و آن روزي است که خداي تعالي مرا امر کرد تا برادرم[4] علي بن ابيطالب (ع) را رهبر امت خود قرار دهم، تا پس از من به او اقتدا کنند. و آن روزي است که خداوند در آن روز دين را کامل کرد.

[صفحه 39]

و اين است که مي گوييم بدون امام و پيشوا دين کامل نيست. به گفته شاعر شيعي معروف عرب، شيخ کاظم ازري بغدادي شاعر معروف عرب در قصيده مشهور «هائيّه» مي گويد:

انبي بلا وصي تعالي الله عما يقوله سفهاها

- آيا پيامبر، بي وصي و جانشين مي شود؟[5] خدا و دين خدا بالاتر از اين سخن ناخردمندانه است.

و اين موضوع بديهي است که انسان را به ياد سئوال و جواب بسيار جالب ابن ابي الحديد و نقيب ابوجعفر العلوي مياندازد. ابن ابي الحديد هنگام نقل گفتگوي خود با نقيب علوي، درباره مسئله خلافت و جريان سقيفه و شوري، مي گويد:

به نقيب گفتم: «دلم راضي نمي شود که بگويم اصحاب پيامبر «ص» معصيت کردند و بر خلاف گفته او رفتند و نص ّ «غدير» را زير پا گذاشتند». نقيب در جواب گفت: «دل من نيز راضي نمي شود که بگويم پيامبر «ص» اهال کار بود و امت را همينگونه رها و ول کرد و رفت و مسلمانان را بي سرپرست و هر که هر که گذاشت. با اينکه او هرگاه از مدينه بيرون مي رفت، براي مدينه اميري معين مي کرد. و اين در حالي بود که هنوز خود زنده بود و از مدينه نيز چندان دور نمي شد. پس چگونه ممکن است براي پس از مرگش کسي را امير مسلمانان قرار ندهد پس از مرگ، که ديگر نمي تواند هيچ حادثهاي را تدارک کند»...[6] .

نيز انسان را به ياد اين سخن فرزند خليفه دوم، عبدالله بن عمر، مي اندازد

[صفحه 40]

که به پدر خود گفت:

مردم مي گويند تو نمي خواهي کسي را جانشين خود قرار دهي! اگر تو سارباني، يا چوپاني مي داشتي و او نزد تو مي آمد و شتران يا گوسفندان تو را همينگونه رها مي کرد، تو مي گفتي اين چوپان مقصر است، در حالي که اداره و سرپرستي مردم از چراندن گوسفندان و شتران مهمتر است. اي پدر! چون به نزد خداي عزوّجل رسي، چه پاسخ دهي، در صورتي که کسي را براي سرپرستي بندگان او به جاي خويش تعيين نکرده باشي؟!.[7] .

و همينگونه اين سخن ام المومنين عايشه.

عايشه به عبدالله بن عمر گفت: «پسرم، سلامت مرا به پدرت عمر برسان و بگو: امت محمد را بي سرپرست رها مکن. کسي را در ميان آنان جانشين خود ساز و مسلمانان را چون رمه بي شبان مهل. مي ترسم آشوب بر پا شود».[8] .

با اين سخن معاويه بن ابي سفيان، که هنگامي که خواست مثل يزيدي را در ميان مسلمانان به خلافت برساند، به همين حکم عقلي مسلم چنگ زد و گفت:

من هراسناکم از اينکه امت محمد را پس از خود چون رمهاي بي شبان رها کنم.[9] .

[صفحه 41]

شگفتا! آيا در اين صورت، مي بايست يزيد را سرپرست مسلمانان کني يا امام و خليفه بر حق حسين را. و شگفتتر اينکه عبداللّه بن عمر، ام المومنين عايشه، و معاوية بن ابي سفيان، براي امت و بي سرپرست ماندن امت آن هم پس از اقوام يافت اسلام نگرانند و دل سوزانند، ليکن خدا و پيامبر خد، به اين امر توجه ندارند، و در روزگاري که هنوز اسلام، مکتبي تازه پاست، محمد آن را همينگونه رها مي کند و مي رود...؟ واقعاً جاي تکرار سخن ازري است: «تعالي الله عمايقوله...»

باري، سخن درباره اهميت حکومت در اسلام بود و اهميت توجه به فلسفه سياسي اسلام، يعني رهبري عادل و محتواي غدير و اشارات و تصريحات خود پيامبر اکرم «ص» در اين باره. و از اين جمله است اين سخن پيامبر اکرم در دنباله حديث يادشده:

و خداوند، در آن روز، نعمت را برامت من کامل کرد.[10] .

و اين نعمت کامل گشته با نصب علي بن ابيطالب براي حکومت، نعمت رسالت و هدايت اسلامي است و زيستن سعادتمندانه و انساني، در قلمرو خدايي ولايت و سرپرستي اهل حق و ائمه عدل، که بشريت اگر بدان رسيد که رسيد، و گرنه بايد تا دامنه قيامت در راه تحقق آن بکوشد. به ديگر سخن، اين نعمت که پيامبر مي گويد، يعني همان چيز که با نصب و تعيين علي بن ابيطالب براي حکومت و خلافت، به مردم داده شد، و با کنار زدن علي از صحنه حکومت و سرنوشت اسلام، از مردم گرفته شد.

سپس پيامبر در همان حديث مي گويد:

خداوند دين اسلام را براي امت من برگزيد.[11] .

يعني اسلام کامل شده به وسيله حکومت عادل را خداوند برگزيد و صورت کامل و نهايي دين قرار داد. اسلامي که تا محمد بود محمد را داشت، و سپس در متن خود

[صفحه 42]

چيزي ندارد جز قرآن و علي و لاغير. اسلامي که به گفته يکي از شاعران معاصر مصري:

لئن قيل اسلام و ما قيل حيدر

فذلک قلب ليس ينبضه دم

اگر بگويند اسلام و نگويند علي، اين قلبي است که خوني در آن جريان ندارد.

آري، اينگونه پيشوا... نه يزيد و وليد، نه حجاج و خالد قسري، نه هارون الرشيد و متو کل عباسي...

اصولاً نگريستن به واقعه غدير به چشم يک امر تاريخي که قروني بر آن گذشته است،نگريستن به واقعه غدير خلاف فهم دين است و فهم اين واقعه. صورت ماجراي غدير، يک امر تاريخي است که 14 قرن بر آن گذشته است، اما محتواي آن چه؟ بر خود اسلام نيز 14 قرن گذشته است. بر دعوتهاي اسلام: دعوت به يکتا پرستي، حريت، عدالت، نماز و زکات و جهات و امر به معروف و نهي از منکر نيز 14 قرن گذشته است، اما اينها حقايق زماني نيستند، حقايق ابديند. اينها را با واحد «زمان» نمي توان سنجيد، با واحد «انسان» و واحد «حيات انساني» بايد سنجيد. و به ديگر سخن، اينها حقايق خداييند که تا جاودان دگرگوني نيابند، چنانکه قرآن فرموده است: «ولن تجد لسنة الله تحويلا». محتواي غدير نيز يکي از همين حقايق خدايي و ابدي است، که تا هر لحظه که فجر بدمد و طلوعي باشد و روزي آيد، حقيقت آن از نظر منطقي الهي بايد حکم بر زندگي و زندگيها باشد.

[صفحه 43]

اگر بخواهيم در اين باره سادهتر از اين سخن بگوييم، يعني سخني بگوييم در سطر مسائل ملموس انساني، بايد به کلام دکتر عبدالعزيز الدوري توجه کنيم:

تاريخ امت اسلام، يک واحد پيوسته و مربوط به هم است، مانند حلقه هاي يک زنجير يا بستر يک رود، که پارهاي از آن، زمينه پاره ديگر است. وضع کنوني امت، نتيجه سير تاريخي گذشته است، و سرآغاز راه گشايي به سوي آينده. بنابراين، در تاريخ ما هيچ انقطاع و گسستگي وجود ندارد و هيچ پديدهاي در آن، بدون ريشه و زمينه پيشين وجود نمي يابد. پس براي درک وضع کنوني امت (و اينکه چه علتهايي باعث انحطاط امت شد، و چه چيزهايي هم اکنون موجب پيش افتادن مي شود)، بايد ريشه هاي فرو رفته در گذشته و روش زندگي امت را در خلال قرون و اعصار پيشين درک کنيم. اين سخن بدان معني نيست که بايد به عقب بر گرديم، نه، بلکه به اين معني است که بايد ذات و هويت امت مسلمان را (با تامل در گذشته، و چگونگي حکومتها وزندگانيها) بفهميم و با کنار ريختن پوسته هاي صرفاً تاريخي آن، براي حرکت دادن مسلمانان به پيش، يک جنبش سازنده تدارک بينيم. هر امتي دوره هاي انقلابي داشته است. در تاريخ اسلام نيز دوره هاي متفاوتي وجود يافته است. ممکن است تاثير يک دوره بسيار دور، در وضع کنوني امت، از يک دوره بسيار نزديک بيشتر باشد...[12] .

اکنون با توجه به آنچه گفته شد، حتي يک خواننده جوان که شايد خود را فارغ از اين بحثها و چند و چونها تصور کند، يا سري در اين سرها نداشته باشد، يا اطلاعاتي در اين مقوله به دست نياورده باشد مي تواند بفهمد که اين همه اهتمامي که هم از روزگاران قديم به مسئله غدير مي شده است و تاکنون نيز ادامه دارد، از اينجاست. و از اينجاست که پس از پيامبر اکرم، علي بارها بدان احتجاج کرده

[صفحه 44]

است.[13] و همين گونه شخصيتهاي اسلامي ديگر، مانند بانوي اکرم فاطمه زهرا، امام حسن مجتبي، امام حسين، عبدالله بن جعفر، عمار ياسر، اصبغ بن نباته، قيس بن سعد انصاري، و حتي عمر و بن عاص و عمر بن عبدالعزيز و مامون عباسي.[14] .

و از اينجاست که امام محمد باقر و امام جعفر صادق و امام علي بن موسي الرضا، (ع)، غدير را مطرر کرده اند و روز غدير را عيد مي گرفته اند و به مردم يادآوري مي کرده اند که «غدير» بزرگترين عيد اسلام است.

ثقة الاسلام کليني، در کتاب «کافي»[15] روايت کرده است، به اسناد خويش، از حسن بن راشد که:

به امام جعفر صادق گفتم: «فدايت شوم، براي مسلمامانان بجز دو عيد (فطر و قربان) عيد ديگري هست؟» فرمود: «آري اي حسن! عيدي است از اين دو برتر وبالاتر». گفتم: «آن عيد کدام است؟» فرمود: «روز نصب اميرالمومنين به پيشوايي امت».

نيز فيّاض بن محمد بن عمر طوسي، به سال 259، در حالي که به90 سالگي رسيده بوده است، جريان روز غديري را شرح داده است ک در آن روز، به حضور امام ابوالحسن علي بن موسي الرضا«ع» رسيده است. فياض بن محمد طوسي گويد:

در آن روز غدير، ديدم که امام رضا، جمعي از دوستان خود را براي صرف غذا نگاه داشته بود. به خانه هاي آنان زي طعام و هديه و جامه حتي انگشتري و موزه فرستاده بود. سر و وضع دوستان و خدمتگاران خود را

[صفحه 45]

تغيير داده بود. در آن روز با وسايل پذيرايي تازه- غير از آنچه در ديگر روزها در خانه امام به کار مي رفت- از آنان پذيرايي مي شد، و امام همواره فضيلت و عظمت آن روز را و سابقه ديرينش را در تاريخ اسلام شرح مي داد[16] .

در اينجا که سخن در استدلال و استشهاد به حديث غدير است و جريان نصب اميرالمومنين علي بن ابيطالب (ع) به امامت و خلافت، به دست خود پيامبر اکرم (ص)، و در حضور120000 تن مسمان، آن هم در ميان راه و در دل بياباني تفتيده و در شرايطي مهم، ممکن است اين سوال براي برخي پيش آيد که چرا در روز سقيفه که جريان به خلافت رسيدن خليفه اول، ابوبکر بن ابي قحافه، پيش آمد، خود امام به حديث غدير استشهاد نکرد؟



صفحه 37، 38، 39، 40، 41، 42، 43، 44، 45.





  1. از اين گونه اظهارات و حتي آشکارتر از آن، از اين دو خليفه، بسيار نقل شده است، آن هم از روي کتاب ها و مآخذ معتبر خود علماي اهل سنت. «الغدير»، ج 388:1 تا 389، ج 368:5، ج 80:7 تا 119:81 ،و....
  2. از اين گونه اظهارات و حتي آشکارتر از آن، از اين دو خليفه، بسيار نقل شده است، آن هم از روي کتاب ها و مآخذ معتبر خود علماي اهل سنت. «الغدير»، ج 388:1 تا 389،: ج 368:5، ج 80:7 تا 119:81 ،و....
  3. و خوشبختانه مي نگريم که از ميان جهان سنت، از يک فرستنده مشهور، در قرن چهاردهم اسلامي، همين فرياد را مي زنند که شيعه در طول چهارده قرن زده است: «من انکر الغدير فقد انکر الاسلام بالذات».
  4. مقصود، برادر خدايي و ديني و مسلکي است و اشاره است به واقعه «مواخات» و پيمان برادري بستن ميان اصحاب، که در آنجا پيامبر ميان دو تن، دو تن، از اصحاب خود پيمان برادري بست. و چون به خود رسيد، ميان خويشتن و علي پيمان برادري بست و علي را برادر ايماني خويش قرار داد.
  5. آيا يک انسان عادي که طرحي را پي افکنده و کاري را به سامان رسانيده است بي وصيت و بي وصي مي شود، صرف نظر از مقام پيامبري ؟.
  6. «شرح نهج البلاغه»، ج 248:9 چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر.
  7. اين روايت را علامه اميني؛ از اين مآخذ معتبر اهل سنت نقل کرده است: «سنن بيهقي»، ج 149:8 (از صحيح مسلم»، «سيرة عمر»، تاليف ابن الجوزي 190 «الرياض النضرة»، ج 74:2، «حلية الاولياء»، ج 44:1، «فتح الباري» (شرح صحيح بخاري)، ج 175:13 (از صحيح مسلم) «الغدير»، ج 132:7 تا 133.
  8. «الامامة و السياسة»، ج 22:1.
  9. «تاريخ طبري»، ج 170:6 «الامامة السياسة»، ج 151:1.
  10. «الغدير»، ج 283:1.
  11. «الغدير»، ج 283:1.
  12. «الجذور التاريخية للشعوبية» 5 تا 6.
  13. «الغدير»، ج 159 تا 196.
  14. «الغدير»، ج 196 تا 213.
  15. ج 303:1.
  16. «الغدير»، ج 287:1.