شيعه پيامبر نه تنها شيعه علي











شيعه پيامبر نه تنها شيعه علي



اکنون که سخن درباره ي کلمه ي «شيعه» است و آغاز پيدايش اين نام و منشأ آن، چه بهتر که سخن خود امام علي بن ابيطالب را نقل کنيم. علي «ع» در يکي از نامه هايي که نوشته و فرموده است آن را بر شيعه ي او بخوانند، پس از «بسم الله»چنين مي گويد:

من عبدالله علي اميرالمؤمنين، الي شيعة من المؤمنين. و هو اسم شرفه الله في الکتاب، فانه يقول: «و ان من شيعته لابراهيم». و انتم شيعة النبي محمد... اسم غير مختص، وامر غير مبتدع...[1] .

- اين نامه، از بنده ي خداوند، علي اميرالمؤمنين است براي شيعه ي مؤمن او. و اين نام (شيعه) اسمي است که خدا آن را گرامي داشته و در قرآن آورده است... و شما خود شيعه ي پيامبر هستيد. اين اسم ويژه ي اشخاص خاص نيست و اين مذهب امري نوظهور نيست.

در اين کلام امام، جاي دقت بسيار است. خطاب به شيعه مي گويد:

«انتم شيعة النبي محمد»- يعني شما شيعه، در حقيقت شيعه و پيرو محمديد، و الا اگر محمدي نبود و اسلامي نيامده بود، شما به من چکار داشتيد و مرا از کجا مي شناختيد؟ شما به عنوان شيعه ي من، شيعه ي محمد پيامبر خداييد. شما شيعه ي منيد چون من وصي محمدم، پس شما شيعه ي محمديد.

[صفحه 168]

ديگر مي فرمايد: «اسم غير مختص»- يعني در حقيقت اين اسم ويژه ي گروهي از ياران خاص من، از قبيل ابوذر و مقداد و عمار ياسر و... نيست، اين نام بر هر کسي اطلاق مي شود که مؤمن به محمد باشد و وصي محمد «ص».

ديگر مي فرمايد: «وامر غير مبتدع»- يعني اين نام و اين مفهوم و گرايش به آن (تشيع)، امري است به کمال جزو اصل و متن اسلام، و عين سنت پيامبر و عين قرآن،نه امري بدعت گونه. و چه بسا اين تعبير امام اشاره اي باشد به تهمتي که برخي بعدها به مبادي تشيع زده اند. و چه بسا امام در آن روز خواسته است با تصريح و تأکيد بر اينکه اين امر، چيز تازه اي نيست و خود همان اسلام است، حقيقت را تثبيت و تأييد کند. چون سخن علي «ع» براي همه ي فرق اسلام و اهل قبله حجت است، چنانکه علماي مذاهب مختلف اسلام، در جاي خود، بدان تصريح کرده اند.

بدينسان مي نگريم که تشيع، جريان اصلي اسلام است و خود همان اسلام پيدا شده از کوه «حرا» ست و اظهار شده به وسيله ي محمد بن عبدالله. حتي اينکه مي گوييم «شيعه ي جعفري»، يا «مذهب جعفري»، از باب احترام است به امام جعفر صادق و سپاس و تقدير از مقام والاي آن امام، که او و پدرش، حضرت امام محمد باقر، تا اندازه ي بسياري فرصت يافتند تا تعاليم اسلام را به مردم بياموزند و معارف اسلامي محمدي علوي را که از پيامبر اکرم- بي گسست- به علي بن ابيطالب رسيده بود، و از علي به امام حسن و امام حسين، و از اين دو امام به امام علي بن الحسين زين العابدين، و از او به امام محمدباقر و امام محمدصادق، در ميان جوامع نشر دهند. اين است معناي اين شهرت و نامگذاري، نه اينکه اين مذهب- چه صورت فقهي و چه صورت کلامي آن- نيز چون مذاهب اربعه، پديده ي سده ي دوم و سوم و چهارم هجري باشد. اين است هويت تشيع، چنانکه پژوهش و علم و رسيدگي و شناسايي مي گويد. برخي از اهل سنت نيز- از

[صفحه 169]

عالمان و فقيهان و نويسندگان- به اين حقيقت تصريح کرده اند. از جمله نويسنده ي مصري محمد فکري ابوالنصر مي گويد:

شيعه، نه در اصول کاري به ابوالحسن اشعري دارد و نه در فروع کاري به مذاهب اربعه، بر اين اساس که مذهب ائمه ي شيعه سابق تر است. و در نتيجه ي [اين سابق بودن و اتصال به پيامبر، اين مذهب، به عنوان يک مذهب اسلامي قرآني محمدي و در واقع، به عنوان اسلام] موثق تر و اطمينان بخش تر است و از ديگر مذاهب سزاوارتر به پيروي است. چون مسلمانان در سه قرن اول [که مذاهب اربعه هنوز پيدا و تکميل نشده بود] داراي همان مذهب بودند. نيز از اين جهت سزاوارتر به پيروي است که باب اجتهاد در آن تا قيامت مفتوح و باز است. نيز اين مذهب هيچگاه زير تأثير قدرتها و کشمکشهاي سياسي شکل نيافته است [پس مذهبي است اسلامي و اصيل و فارغ از دخالت چيزهايي جز مباني وحي و دين در آن و در ساخت و پرداخت آن].[2] .

و در واقع، شيعه، به جز مباني نقلي و ديني و تاريخي و حديثي و تفسيري و کلامي، به بديهي ترين و فطري ترين موضوع گراييده است. در اين باره، استاد سيد حسن الامين لبناني[3] مي گويد: تشيع، در جوهر و حقيقت خويش، چيزي است ساده، فطري، و خالي از هر گونه پيچيدگي و انحراف. چون تشيع، قبول اين نظريه است که پيامبر، بزرگتر و برتر و عاقل تر از اين بود که سرنوشت مسلمانان را،

[صفحه 170]

پس از خود، به دست هرج و مرج بسپارد و بگذرد، تا در نتيجه مسلمانان قرباني کشمکشها شوند، کشمکشهايي که بر سر به دست آوردن «حکومت» پيش مي آيد. همان حکومتي ديني، که محمد در کنار تبليغ اصل دين، آن حکومت را نيز تأسيس کرده بود [و قهرا کساني بودند- چنانکه هميشه هستند- که براي به دست گرفتن زمام حکومت تلاش کنند. چون پيامبر تنها يک سلسله احکام اخلاقي عرضه نکرده بود، بلکه فلسفه ي سياسي نيز داشت و حکومتي اسلامي و قرآني پديد آورده بود که هر لحظه مورد طمع و توجه بود]. هر انساني، حتي کسي که رسالت خدايي محمد و حکمت انساني او را نداشته باشد، ممکن نيست در چنين امري اهمال روا دارد. پس چگونه ممکن است بگوييم پيامبر خدا چنين اهمالي کرده است؟ آن هم پيامبري که به جز داشتن مقام نبوت، يگانه نابغه ي روزگار نيز بوده است. پس به جز دلايل نقلي و آن همه حديث، عقل مي گويد، اين اهمال کاري را نمي توان به محمد نسبت داد... و شيعه معتقد است که خصوصيات و صفات شخصي بسيار فوق العاده ي علي، مؤيد شايستگي اوست براي خلافت اسلامي. بنابراين، پيامبر هم که او را براي خلافت پس از خود تعيين کرد، به علت مسائل خصوصي و خويشاوندي نبود [پيامبر خويشاوندان ديگر در ميان مسلمانان بسيار داشت]، بلکه به اين دليل بود که، علي شايسته ي اين مقام بود، علي.[4] .

به عبارت ساده و روشن، مسلمانان شيعه ي مصري، يا عرب، يا ايراني، يا هندي مثلا، مي گويد: من مسلمان نشدم که سلطانم را عوض کنم، و اگر روزي، امير مصري،يا منذر غساني، يا شاه ساساني، يا حاکم هندي بر من حکمروايي داشت امروز خليفه و ملک عرب حکمروايي داشته باشد، و اگر روزي سر و کارم

[صفحه 171]

با يزدگرد ساساني بود، امروز با حجاج ثقفي باشد. بلکه من، به عنوان طلب حقيقت و گرويدن به دين حق، به محمد گرويدم. به خاطر خداي محمد و قرآن محمد و نبوت محمد و تعاليم محمد. و پس از او، اين همه را نزد معاويه و يزيد و هشام و وليد، و هارون و مأمون و متوکل و مستعصم نيافتم، بکله نزد آل محمد «ص» يافتم. از اين رو دنبال آنان رفتم و در راه آنان همه چيز دادم حتي جان. نيز او خود گفته است که در پي قرآن و آنان روم. پس من به دليل محمد دنبال علي رفتم. همين و همين. اين است منطق شيعه، و منطق تشيع، و منطق شفق خونين و فجر شکافنده، که يادآور خونهاي تشيعند هماره. و ديگر هر کس جز اين بگويد، براي خويشتن مي گويد.

بدين گونه است که من، به هنگام برخورد با عباراتي از اين قبيل «چگونگي پيدايش شيعه»، «تشيع و منشأ آن»، «شيعه در اسلام» و امثال آن، سخت دچار شگفتي مي شوم. اين عبارت را گاه عالمان خود ما نيز به کار برده اند، حتي خود من ممکن است از باب رعايت متعارف به کار برده باشم، ولي آيا چگونگي پيدايش شيعه، چيزي جز چگونگي پيدايش اسلام است؟ و منشأ تشيع، جز اسلام و منشأ اسلام چيزي تواند بود؟ اگر محمد بن عبدالله مبعوث نشده بود، و ما را با قرآن وقبله وعلي آشنا نساخته بود ما با علي چه آشنايي داشتيم؟ ما علي و اولاد علي را به عنوان آيينه ي تمام نماي محمد و قرآن و رمز حقيقي اسلام و خلفاي خدا پيشوا گرفته ايم. بنابراين، امثال تعبيرات ياد شده تنها وقتي درست است که به معناي مجازي گرفته شود.

باري، پس از درگذشت پيامبر (ص)، در برابر اصل طبيعي «وصايت»، حوادثي پديد آمد همراه با زد و خورد و قتل و تهديد. اين حوادث مربوط به

[صفحه 172]

سقيفه ي بني ساعده بود، يعني محلي در مدينه به اين نام، که گروهي در آن گرد آمدند، و جسد پيامبر را به خاک نسپرده، بر سر حکومت اسلامي به نزاع برخاستند. و چنانکه در جاي ديگر نوشته ام، ميان مهاجران و انصار سخت اختلاف شد و کار به مشاجره و شمشير کشيد. گروهي ديگر چون ابوسفيان، اختلافات و داعيه هاي ديگر داشتند. نوعا فضلاي اصحاب، در جريان سقيفه دخالت يا موافقت نداشتند. در سقيفه، مقداد بن اسود کندي، صحابي معروف، را به هنگام دفاع از حق علي کتک زدند و سينه اش را شکستند. در ضمن همين جريان سعد بن عباده ي انصاري- صحابي جليل و رئيس قبيله ي خزرج- را کشتند و گفتند شب هنگام جنيان او را کشته اند. در اين وضع، بيعت تنها عمر و ابوعبيده ي جراح حالت تمهيد به خود گرفت. و عمر خود همين بيعت را بارها «فلتة» (کار حساب نشده، لغزش) ناميد.[5] و پس از اين همه، اين سؤال که يکي از نويسندگان خارجي، به عبارتي که نقل مي شود، ادا کرده است همواره در متن لحظه ها تکرار مي شود:

آيا مشروع و قانوني و منطقي بود که جانشين پيغمبر بدون مشورت با دخترش فاطمه، و عموزاده و دامادش علي، که شجاعت بي همتاي او چنان پيروزيهاي درخشاني نصيب اسلام کرده بود، و يا عمويش عباس و دو تن از عزيزترين و فداکارترين يارانش، زبير و طلحه، انتخاب شود؟

و اين است که نويسنده ي بسيار متعصب سني، احمد امين مصري، که در پيش نيز از او نام برديم- پس از تأليفات کتابهايي چون «فجر الاسلام» و «ضحي الاسلام» و تاختنهاي ناروا به شيعه، مي گويد:

[صفحه 173]

صحابه ي پيغمبر، راجع به خليفه و جانشين پيغمبر اختلاف نظر پيدا کردند. در اثر بي لياقتي آنان بود که پيش از دفن رسول خدا، بر سر جانشيني او با هم به مخالفت برخاستند. تنها علي بن ابيطالب بود که بي لياقتي از خود نشان نداد، و در حالي که وي مشغول غسل و کفن و دفن پيغمبر بود، بزرگان صحابه درباره ي خلافت و جانشيني او دسيسه چيني مي کردند و جسد پيغمبر را رها کرده، هيچکدام، جز علي و خانواده اش بر سر جنازه ي وي حاضر نبودند. و هيچگونه احترامي براي او- قائل نشدند و منتظر دفن او نيز نشدند. و هنوز جنازه اش به خاک سپرده نشده بود که براي دست يافتن به ميراث او به سر و مغز هم مي کوفتند.

[صفحه 174]

شيعه کتاب بنويسند به ويژه از اصل جعل حديث، در مورد نقض عقايد و اتهام مخالفان استفاده کنند. و فرقه اي را به فرقه ي ديگر بد بين سازند. به خصوص بسيار کوشش شده است تاشيعه همواره بد نام و متهم باشد و ملحد و بد دين و رافضي خوانده شود.

چرا، چون در مذهب شيعه، عصيان اجتماعي، عين تکليف است. و حقيقت اين سخن آن بزرگ: «ماهيت اسلام حکومت است نه قانون» در مذهب شيعه متجلي است، زيرا شيعه معتقد به سياست معصوم است، و شيعه معتقد به «تشا کل النبوة و الامامة» است، و براي سياست و دين در خارج اين هماني و عينيت قائل است. از اين جهت، شيعه، بر پايه ي اعتقاد به حکومت معصوم، دستگاههاي خلافت و آن جباريت و فرعونيت را قبول نداشته است و ندارد و ضد اسلامي مي دانسته است و مي داند. از اين رو، همواره کوشش مي شده است تا شيعه را از نظرها بيندازند، عقايد عجيب و غريب به شيعه نسبت دهند، در احاديث شيعه مجعولات سخيف وارد کنند، شکل فکري و عقيدتي شيعه را موهون جلوه گر سازند، تشيع را که امتداد اسلام محمد «ص» است و اسلام غدير- نه اسلام سقيفه- بدعت و شاخه اي تازه پيدا شده به شمار آورند، جريان خلافت سقيفه را که پس از رحلت پيامبر به وجود آوردند و امري بود تازه پيدا شده و مستحدث، اصيل معرفي کنند. از سوي ديگر، فرقه هاي بسياري براي شيعه بسازند و به هر کدام عقايد ويژه و دور از اصول اسلامي نسبت دهند. ملل و نحل نويسان نيز در اين باب بيداد کنند و به تکفير شيعه بپردازند و ستمگران قرون آنان را بکشند و از هستي ساقط کنند و مصلحان و حماسه گستران شيعه را در ميدانها و معابر شهرهاي اسلام به چوبه ي دار بياويزند. و سپس خاکستر آنان را به باد دهند...

بنابراين، رسالت آنان که به شيعه تاخته اند- مخصوصا در سالهاي اخير در ايران يا ساير نقاط جهان، اعم از ايراني و غير ايراني، از مستشرق و غير مستشرق، کشيش و غير کشيش- به خوبي دانسته مي شود که چيست، چون پيداست که تا

[صفحه 175]

روزي که بخواهند ظلم کنند، بايد هسته ي مقاومت را- در هر جاي که باشد- بکوبند.

البته در ايران، چون نوعا مسلمانان ايراني شيعه اند، تاختن به مسائل اسلامي نيز همان نتيجه را دارد و در بيشتر موارد به همان منظور و مأموريت انجام مي شود: مثلا مقداري روايت ضعيف پيدا کردن و آن را بزرگ نمودن و مردم بي اطلاع از منابع تحقيق مذهبي را دچار تزلزل و حيرت ساختن، يا اعمال گروهي را ملاک قرار دادن و بر آنها تاختن، و در نتيجه، در جامعه تجزيه به وجود آوردن و هزار و يک حکمت سياسي و عملي و فلسفه و اقدام و سازندگي و اخلاق و معنويت عالي را به دست فراموشي سپردن، آيا چه محرکي دارد؟ با اينکه مي دانيم که خود محققان مذهبي نيز روايت ضعيف را کنار مي نهند. و همين محققان مذهبي بودند که «علم» «رجال» و «درايه» را براي شناختن حديث پديد آوردند و همينان بودند که براي نخستين بار، براي شناختن دقيق احاديث، اصطلاح «صحيح» و «حسن» و «موثق» و «ضعيف» را وضع کردند. و هيچگاه عالمان دين بر اعمال خرافي عوام صحه نمي گذارند. گذشته از اينها، آيا جوهر اسلام و تشيع چيست؟ اگر اين آقايان آن جوهر را شناخته اند و درباره اش مطالعه کرده اند، و اين سان قضاوت مي کنند و ذهن ايماني جامعه را اينگونه زير پا مي گذارند و به منابع حماسه و تقواي جامعه صدمه مي رسانند، زهي جنايت! و اگر ندانسته و بي مطالعه درباره ي جرياني عظيم سخن مي گويند، زهي جهالت![6] .

باري، همه براي آن بوده و هست که اين رگه ي عصيانگري تقويت

[صفحه 176]

نشود، و در جوامع نفوذ نکند و سرانجام به سقوط دادن ستمها و ستمگريها موفق نگردد- برخي از کتبي را که در اين مقصود در غير ايران تأليف شده، يا اين نتيجه را داشته است، پيشتر نام برديم- و حتي مي نگريم که هم اکنون، و در اين شدت نگراني بار، باز گاه در موسم حج، به جاي برخوردار شدن از اين ميتينگ عظيم جهاني و اجتماع بي مانند مللي و صحنه ي عظيم عبادي- سياسي اسلام، چه عناصر پليدي دست به کار انجام مأموريت خويش مي شوند، و با نشر جزوات استعمار املا کرده ي خود، چگونه به عزت قبله و حشمت قرآن و وحدت امت و حرمت محمد و آل محمد «ص» و اعتلاي اسلام و مسلمين صدمه مي زنند.

آري، هنگامي که از اين حرکات اطلاع مي يابيم، هنگامي که به کتابهايي از قبيل آنچه ياد شده مي رسيم، هنگامي که به مأموريتهاي خائنانه در لباس علم و تأليف و مجله و کتاب و تحقيق و شرقشناسي پي مي بريم، هنگامي که با برخي ژستهاي روشنفکرانه در تاختن به مذهب روبرو مي شويم، هنگامي که از احوال و سوابق و مأموريت کساني که به سست کردن بنيان اعتقادي جامعه کمک مي کنند آگاه مي شويم، و از سر و سر آنان با سردمداران استعمار اطلاع مي يابيم، هنگامي که جامعه مخصوصا نسلهاي تحصيل کرده را به اين همه بدبيني، سرخوردگي، بي اعتقادي، لاديني و لاتعهدي دچار مي بينيم، هنگامي که ايادي سست کننده ي مباني حماسه ي جاويد را مي شناسيم، و راز مبعوثيت و مصونيت اجتماعي آنان را، در عين توهين به مقدسات، کشف مي کنيم، هنگامي که به غور مشکلات اساسي اقليم اسلام مي رسيم، و هنگامي که مي نگريم که استعمار، چگونه استشراق را در خدمت گرفته است و هنوز اين مسائل را نشر مي دهد، آن هنگام مي فهميم که تأليف کتابي چون «الغدير»چه ارزشي مي تواند داشت- کتابي که چونان سدي پولادين در برابر اين تهاجمات مي ايستد، و اين هرزآبها را پس مي زند، و چونان صخره هاي نستوه زير بناي

[صفحه 177]

اعتقادي اجتماع را استوار مي دارد، به جامعه شعور ديني مي دهد و بر حجم نيروي ايمان و عمق حماسه ي توده مي افزايد، و با آفريدن ايمان، يا استحکام بخشيدن به آن، خون نسلها را گرم و جانها را روشن و روحها را تازه و دلها را صاف مي کند و ديدها را عميق مي سازد و قلبها را به تپش مي آورد. و در راه خدمت به تاريخ اسلام و کمک به وحدت اسلامي و صيانت عزت قبله و حشمت اسلام و حفظ جوهر اعتقادي تشيع در سراسر جهان- و از جمله ايران- مباني مکتب و نشان دادن پيوستگي شيعه به پيامبر و حفظ مزرهاي بلوغ اجتماعي و رشد ايمان و نشر فسلفه ي سياسي اسلام به آرماني والا دست مي يازد.

در اينجا خوب است به نقل نمونه اي از نظر محققان و ناقدان اهل سنت بپردازيم. پيشتر بايد بگوييم که از روزي که نخستين جلد الغدير- از چاپ نخستين آن- منتشر شده است تاکنون که 25 سال است-[7] به جز اينکه محققاني که از اين کتاب اطلاع يافته اند، آن را جزو مآخذ موثق خويش قرار داده اند- ده ها بحث و مقاله و شعر و تقديرنامه درباره ي کتاب و مؤلف و ارجمندي کار او، در مجلات، کتابها،فهرستها، روزنامه هاي کشورهاي اسلامي نوشته و منتشر شده است، که اگر همه ي آنها گردآوري شود، خود به مجلداتي برخواهد آمد. و پيداست که در اين جامعه، جاي تفصيل بسيار نيست. نيز به همه ي آن سخنان و مآخذ هم اکنون دسترسي نيست. از اين رو به نقل چند نمونه بسنده مي کنيم.

استاد محمد عبدالغني حسن، محقق و ناقد معروف مصري، شاعر اهرام، و

[صفحه 178]

مؤلف آثاري چند از جمله کتاب «اعلام من الشرق» چنين مي گويد:

... از خداوند مسئلت دارم که اين آبگير (الغدير) صاف و زلال را وسيله صفا و پاکيزگي برادري اسلامي ميان سني و شيعه قرار دهد. و چنان شود که به صورت توده اي واحد و بنياني به هم پيوسته درآيند و به زندگي آزاد و شراقتمندانه اي دست يابند، که اسلام با آن نيرومند شود و به جايگاه بلند خود در جهان برسد.[8] .

دکتر محمد غلاب، فيلسوف معصار مصري، استاد علوم اعتقادي «جامع الازهر»، و مؤلف کتابهاي «الفلسفة الرواقيه» و «الفلسفة الاغريقيه» و «جماعة اخوان الصفا» و... چنين مي گويد.

... ما يقين داريم که جوانان امروز دنياي اسلام از اين ثمره هاي خوشگوار بهره خواهند برد، به ويژه که بيشتر نوشته هاي اين روزگار، کم مايه، سبک وزن و بي ارزش است، و حرکت علمي و ادبي اکنون به صورت تجارت صرف درآمده است. کتاب حضرت شما در وقتي مناسب به دستم رسيد. زيرا من هم اکنون سرگرم تحقيق و تأليف در بخشهايي چند از مسائل اسلامي هستم. از اين رو براي من بسيار اهميت دارد که اصول اساسي و آراء درست شيعه ي اثناعشري، در برابرم، روشن و مستند قرار داشته باشد. تا ديگر بار، در برابر اين فرقه ي جليل (و معرفي و شرح عقايد آنان)، چونان فلان [دکتر طه حسين] و فلان [استاد احمد امين]

[صفحه 179]

نويسندگان تازه کار شتابزده، دچار لغزش نشويم[9] .

استاد عادل غضبان ناقد عرب و مدير مجله ي انتقادي- تحقيقي «الکتاب» قاهره، چنين مي گويد:

مؤلف «الغدير» کتاب خويش را از بحثهايي آکنده است دامنه دار، پيرامون مسائل بسياري از شريعت وتاريخ، بحثهايي که نظرگاه شيعه را روشن مي کند، نظرگاهي که بر اهل سنت واجب است آن را بشناسند، به شناختي درست. بنابراين بايد به منابع و کتبي مراجعه کنند، تباهي نيافته و تحريف نشده، زيرا که همين شناخت درست نظرگاههاي مختلف است که مي تواند شکاف ميان مسلمين را از ميان بردارد، تا بدانجا که ملتهاي مسلمان، توانمند گردند و صفهاي آنان يکي شود...

[صفحه 180]

کجاست؟ نيز بدانند که تهمتها و گفتارهاي باطلي که به آنان نسبت داده اند چيست و چگونه؟ آري، هر جوينده ي حقيقت، بايد اينها را بداند، به دنبال خرد رود، احساساترا به يکسو فکند و از خطاي گذشته پند گيرد...[10] .

استاد علاءالدين خروفه، از علماي جامع الازهر مصر، چنين مي گويد:

من تشنگيي سخت و عشقي فراوان و شوقي توصيف ناپذير داشتم که فقه شيعه را و اصول مذهبشان را بدانم، تا اين شش جلد از کتاب «الغدير» را خواندم. خواندن اين کتاب در شناختن حقايق ياريم کرد، حقايقي که در کتابهايي که در جلد سوم رد کرده ايد، واژگون نشان داده شده است. از اين رو، «الغدير» براي من، در نوشتن مقالاتي که در آنها از شيعه هواداري کرده ام و به مجله ي «الازهر» تاخته ام، بهترين کمک شد. آن مقالات را در مجله ي «السعد» که در قاهره منتشر مي شود، و در بزرگترين روزنامه ي مصري، «الاهرام» انتشار دادم. و پس از انتشار آنها، با پيشامدهايي، که براي هر منصف، هر دفاعگر از حق و هر کوشنده اي در راه اتحاد مسلمين رخ مي دهد، روبرو گشتم...[11] .

و اين هم نمونه اي ديگر از سخنان يک عالم سني:

بنده با مطالعه ي کتاب پر اهميت «الغدير»، که جنابعالي[12] معرفي فرموده

[صفحه 181]

بوديد، دانستم که تا به امروز عمر خود را بر سر يک مشت مطالب خرافي و پوچ گذرانده ام، و بي جهت شيعيان پاک و موحد را مشرک و کافر مي دانستم. و با آنکه در ايران، تحت تسلط شيعيان، به سر مي بردم، نمي توانستم لااقل خود را وادار کنم که به ظاهر، آنان را دوست داشته باشم. و هميشه کينه ي دانشمندان شيعه را در دل خود احساس مي کردم و گمان مي نمودم که آنان بدون هيچ مدرکي علي- عليه السلام را بر خلفاي ما ترجيح ميدهند. ولي امروز دانستم که اگر اهل تسنن به کتب «صحاح» خود معتقد مي شدند، و کاملا فضايل علي و خلفاي ديگر را جمع و تفريق مي نمودند، هيچ گاه با بودن علي- کرم الله وجهه- کس ديگري را براي خلافت پيغمبر اسلام- صلي الله عليه و آله- تعيين نمي کردند، و از دامن مقدس آن حضرت دست نمي کشيدند، و يا لااقل اين تهمتهاي ناروا را به شيعيان بيگناه نمي زدند. امروز با مطالعه ي کتاب ارزنده ي «الغدير» دانستم که ديگر موقع آن شده است که دست اتحاد و رفاقت به شيعيان علي بن ابيطالب بدهم، و آنان را از جان و دل دوست داشته باشم، و افتراق و جدايي را کنار بگذارم. لذا از اين راهنمايي شما کمال تشکر را دارم. و اميد است که بيش از اين بتوانم با شما شيعيان حقيقت جو آشنا گردم.[13] .

و تأليفات شيعه، نوعا، در همين راه بوده است، در راه تفاهم و محبت و گسترش حماسه هاي اسلام و بازشناسي معارف والا، مانند کتابهاي مير حامد حسين هندي، سيد محسن امين جبل عاملي دمشقي، سيد عبدالحسين شرف الدين موسوي

[صفحه 182]

جبل عاملي، شيخ محمد حسين کاشف الغطاي عراقي نجفي، شيخ آقا بزرگ تهراني، شيخ عبدالله سبيتي لبناني،[14] شيخ حبيب آل مهاجر عاملي لبناني،[15] شيخ راضي آل ياسين عراقي نجفي،[16] شيخ اسد حيدر عراقي نجفي[17] شيخ ابوالحسن خنيزي[18] .

آري اين سان دانشمندان مجاهد، بسياري از رشته هاي قدرتمندان قديم و

[صفحه 183]

استعمار جديد را پنبه کردند و برادران مسلمان را به هم نزديک ساختند و ولاي شورانگيز علي و آل علي را به آباديها رساندند و در جانها تمرکز دادند. و عمق فقه و اخلاق و معارف شيعي را به همه فهماندند و به ويژه فلسفه ي سياسي اسلام را عرضه کردند. پس اين مباحث و تأليفات- در سطح آنچه که سخن درباره ي آنهاست- همواره به حال اسلام و وحدت مسلمين سودمند بوده و هست. و اگر اين مرزبانان بزرگ و مفسران آفتاب، يعني دانشمندان مجاهد با اخلاص پيدا نمي شدند،اين همه تفرقه افکني ها جبران نمي شد، و تا اين مايه هم تفاهم پديدار نمي گشت، و شهرهاي اسلام بيش از اينکه هست از فهم تاريخ واقعي و معارف اصلي اسلام و اصول معقول تفاهم و وحدت کنار داشته مي ماند. در واقع کتب موثق شيعه، قلم فرسايي و دليل تراشي بيخود يا سفارشي نيست، بلکه عاطفه اي جوال و آشتي سيال است که به عنوان دفاع از ابديت حق عرضه مي شود و سراسر از امانت و استناد برخوردار است و از اين رو به جانها آگاهي مي دهد و اذهان را بازسازي مي کند.

حالا اگر کسي اين کتب و مباحث را خلاف مصلحت وحدت اسلامي بداند، اگر بيغرض باشد، بايد گفت يا اين قبيل کتابها را نخوانده است و همين قدر که شنيده تأليفاتي است در مسائل تشيع و تسنن چنين قضاوت مي کند، و مثلا در کتابخانه ي کسي يا کتابخانه ي دوستي يا در قفسه ي کتاب فروشيها يا کتابخانه هاي عمومي مي بيند و بدون آنکه اهل مطالعه ي اين کتب باشد، يا رنج مطالعه را بر خود هموار کند، يا فرصت مطالعه ي اين کتابها را بيابد اظهار نظر مي کند. يا اين است، يا به طور کلي از جريان تأليفات ديگر مسلمين و مسئله ي چاپ و نشر و تأليف در پنجاه سال اخير در کشورهاي اسلامي يا به دست مستشرقين بيخبر است، يا از وحدت اسلامي تصور درستي ندارد[19] يا فلسفه ي اعتقادات ديني و اجتهاد در عقيده و تأثير باور مذهبي و ايمان را در

[صفحه 184]

جامعه نمي داند، و تربيت نسلهاي امت را به بازي مي گيرد. يا به اهميت نشر ولاي علي- که پيامبر همواره بدان سفارش کرده است- وقوف ندارد و به نتايج روشن کردن فلسفه ي سياس= و جوهر عملي اسلام واقف نيست. يا خود اسلام را جز چيزي سطحي و عباداتي فردي نمي شناسد، و مخصوصا موضع اسلام اصيل را در مسئله ي رهبري به دست فراموشي مي سپارد و به مسئله ي ولايت معصوم که قله ي احکام انساني اسلام است نظر نمي اندازد. به هر حال اينهاست و امثال اينها، وگرنه براي دانشمندان روشن نگر و مصلحان با اخلاص مسلمان- از هر مذهبي که باشند- اين فراموشکاريها و ناديده انگاريها غير ممکن است. و به جز اينکه به نظر محققان از علماي مسلمين، هر فردي بايد عقايد خود را از روي استدلال بداند نه تقليد، و از اين باب بر عالم مذهبي لازم است که امت خويش را پاس دارد و عقايد مردم را- با تأليفات عميق و منزه خود- صيانت کند، به جز اين، تأليف کتبي ارجمند و مشعل آسا، همواره در جهت خنثي کردن کوششهاي تاريکي آفرينان مؤثر بوده است. و آنچه که مانع وحدت نهايي و اتحاد مسلمين است، باز هم ايادي خصمانه است و عوامل بيگانه. چنانکه بسياري از روشنفکران مسلمان به اين حقيقت توجه يافته اند، از جمله عالم شيعي لبناني، شيخ محمد جواد مغنيه.[20] .

[صفحه 185]



صفحه 168، 169، 170، 171، 172، 173، 174، 175، 176، 177، 178، 179، 180، 181، 182، 183، 184، 185.





  1. «مستدرک نهج البلاغه»، جزء 29:2.
  2. «المراجعات»، چاپ 17، قاهره، مقدمه 10.
  3. مؤلف «دائرةالمعارف السلامية الشيعة».
  4. «دائرةالمعارف السلامية الشيعة»، ج 10:1 تا 11-چاپ دوم، بيروت (1393).
  5. «التمهيد» باقلاني 196، «الغدير»، ج 79:7.
  6. در اينجا اشاره به اين امر نيز بي مناسبت نيست که بسياري از آنچه توده ها و مردم عامي به نام مذهب و مراسم مذهبي انجام مي دهند و به پاي مذهب مي گذارند، هيچگاه ربطي به خود اسلام و تشيع ندارد. امامان ما نيز از اينگونه امور بري بوده اند. اينها بيشتر سنن و تقاليد و آداب و رسوم باستاني، يا محلي، يا اقليمي است که مردم آنها را دانسته يا ندانسته، وارد مذهب کرده اند و فرهنگ متعالي و رهايي آفرين مذهب را به آنها دچار ساخته اند. اين موضوع در خور دقت است، و اختصاص به مردم مسلمان ايران هم ندارد.
  7. در تاريخي که اين بحث نوشته شده است، حدود سال 1350 خورشيدي.
  8. «الغدير»، ج 1.
  9. «الغدير». ج 4.
  10. «الغدير»، ج 2 و 8.
  11. «الغدير» ج 11.
  12. مقصود يکي از روحانيان مشهد است که کتاب «الغدير» را به وي معرفي کرده است.
  13. نقل از يک نشريه ي مذهبي. نام اين عالم،در نشريه ي ياد شده، ذکر نشده است، گويا به ملاحظه ي حال خود او.
  14. مؤلف «تحت راية الحق» و «الي مشيخة الازهر» و...
  15. مؤلف «الحقايق في الجوامع والفوارق» و...
  16. مؤلف «صلح الحسن».
  17. مؤلف «الامام الصادق والمذاهب الاربعه»، در 6 جزء (3 جلد).
  18. «المراجعات»،چاپ هفتم 315.
  19. يا تصور درستي از مسئله ي وحدت اسلامي دارد، و آن را با وحدت مذهبي اشتباه نمي کند، اما مي خواهد- بنابر اعمال غرض يا مأموريت- شق غير عملي آن را پيشنهاد کند تا به نتيجه نرسد. در اين باره مقاله ي آقاي مرتضي مطهري، در همين کتاب: «الغدير و وحدت اسلامي»، ديده شود.
  20. «الاسلام مع الحياة»، چاپ دارالاندلس، بيروت (1959) / 56 تا 57.