موضع اسلامي كتاب الغدير











موضع اسلامي کتاب الغدير



اسلامي ترين کتاب- پس از قرآن کريم و کتب موثق سنت و حديث- کتابي است که مسلمين را مستقيما با پيامبر اکرم روبرو سازد و در جريان مستقيم خواسته هاي پيامبر بگذارد و به پاي سخنان و دستورات او بنشاند، تا گوش فرا دهند و عمل کنند. اين اسلاميترين کتاب است که حتي نگذارد که ملل و اقوام مسلمان به جريانات و کشمشهاي پس از درگذشت پيامبر دچار شوند و «قطعات ابرهاي سياه چون شب ظلماني» ميان آنان و رفتار کردن بر طبق دستورات پيامبر حايل گردد، و سخن او را به گوششان سنگين کند تا جايي که نشنوند که چه مي گويد. اسلاميترين کتاب آن است که چنان چون آن مرد قوي الصوت از صحابه (ربيعة بن امية بن خلف)،که در خطبه ي حجة الوداع پيامبر، سخنان پيامبر را تکرار مي کرد،تا به گوش همه ي مسلمين برسد،[1] سخنان آخرين و سفارشهاي نهايي پيشواي امت را به گوش همگان برساند و تا سواحل تاريخ و درون زمانها گسترش دهد. و خلاصه اسلاميترين کتاب آن است که بتواند در جامعه ي اسلام، شعور ديني به وجود آورد، آن هم بر پايه ي گفتار و سفارشهاي ويژه ي پيامبر، نه امور مستحدثه ي بعد از مرگ پيامبر و کرداد ديگران و درگيريهاي شخصي

[صفحه 157]

کسان بر سر رياست و آسان گرفتن مصالح امت و مناجح اسلام. بدين سان مي نگريم که کتابي که پس از قرنها،- از راه پيدا کردن اسناد بيشمار- امت را در جريان گفتار و دستورات پيامبر مسلمين قرار مي دهد، ارجمندترين و باصفاترين و سازنده ترين کتاب اسلامي خواهد بود:

در اينجا براي اين که ارزش واقعي اين گونه بحثها و کتابها بيشتر پيدا گردد، ناگزيرم بحثي حساس را مطرح کنم. من از ورود به اين گونه بحثها که مستقيم به مشاجرات فرقه اي در اسلام مربوط مي شود بسيار پرهيز مي کنم، ولي- چنانکه سپس نيز گفته مي شود- گاه از اشاره اي به اين واقعيت ها و ماجراها گزيري نيست،حتي به همان قصد تفاهم. زيرا يک جوان سني نيز که اين کتاب را مي خواند بايد بداند که برادر شيعه ي او به چه دليل اينگونه به مذهب خود پايبند است. و آيا قضيه همان است که سالها و بلکه قرنها کارگزاران دربار اموي و عباسي تبليغ کرده اند، که شيعه فرقه اي است بدعتگزار (و اين مطلب را به اين دليل تبليغ مي کردند تا از توجه مردم به آل علي بکاهند و به ادامه ي حيات قدرتهاي غاصب خويش کمک کنند) يا نه، اين چنين نيست.

اگر اين مسئله فهم شود، دست برادري دو برادر سني و شيعي زودتر به سوي هم دراز مي شود. اگر اين مسئله فهم شود، ديگر شرطه ي سعودي با آن حالت وحشتناک به زائر و حاجي شيعي نمي نگرد، و ديگر فضاي حرمين (مکه و مدينه) که بايد پر باشد از محمد و آل محمد، اينگونه نخواهد بود که اکنون هست. و البته اين در وقتي خواهد بود که قضات و فقهاي حجاز براي دريافت حقيقت، سينه ي خويش باز کنند و به عوام- که پيروي از آنان را دين خود مي دانند- در فهم حقيقت کمک رسانند، نه اينکه...

پس از اين تذکر، يادآور مي شويم که بعد از دو شاخه شدن مسلمين، ايادي

[صفحه 158]

بسيار، از جمله يهود و نصاري، در طول تاريخ اسلام، براي تجزيه و تفرقه ي هرچه بيشتر نيروي اجتماعي و سياسي اسلام کوشيده اند، پس نبايد بدان دامن زنيم. اما روشن بودن مطلب، براي حفظ تفاهم- لازم است. از اين رو، با کمال مراعات، به چگونگي نخستين جريانها اشاره اي مي کنم. و اين اشاره مربوط است به اصل دو شاخه شدن مسلمانان. اکنون بر پايه ي استناد به مآخذ تاريخي و حديثي و تفسيري مورد قبول اهل سنت، و تأليفات خود اين برادران، به عرض مي رسانم که در واقع اين دو شاخگي را اهل سقيفه باعث شدند، يعني جرياني که پس از فوت پيامبر پديد آمد، نه پيروان غدير، يعني واقعه اي که در حضور پيامبر و به امر او برگذار گرديد، و هم به امر او و در حضور او مردم با علي بيعت کردند. بنابراين، مسئله تمام بود و تکليف مسلمين براي ابد روشن.

باري، حقيقت اين است که پس از رحلت پيامبر، رفتار درست و ديني و اسلامي آن بود که سر سوزني از دستورات و سفارشهاي مکرر باني اسلام تخطي نکنند و هرچه را او گفته است- مخصوصا درباره ي مسئله ي رهبري، در حالي که سرپرست رفته و وضع اسلام حساستر شده است- ملاک عمل قرار دهند، تا اسلام جوان تجزيه نپذيرد و نيروهاي نوپاي آن سستي نگيرد.

بر طبق اين اصل، و به طور طبيعي و به عنوان ادامه دادن به همان روش زمان حيات پيامبر، يعني پيروي از او- نه ايجاد جرياني تازه و بدعت گذاري در اسلام- و خلاصه بر طبق دستورات فراوان پيامبر و هم شايستگيهاي اسلامي علي «ع» و مخصوصا به علت گوش فرا دادن به فرمان آيه ي «تبليغ» و نص مؤکد پيامبر در واقعه ي «غدير»، گروهي پي علي را رها نکردند و از او منفک نشدند و همواره وفاداري به پيامبر و عمل به گفته هاي او را از دست نهشتند. اينان به نام «شيعه» ناميده شدند.

لازم است بگوييم که اين نام را خود پيامبر به آنان داد و اصولا، اطلاق کلمه ي

[صفحه 159]

«شيعه»، در تاريخ اسلام، بر پيروان و دوستان علي بن ابيطالب، نخستين بار به وسيله ي خود پيامبر اکرم صورت گرفته و بر زبان پيشوا رفته است، يعني در زمان حيات پيامبر و پيش از پديد آمدن هر جماعت و فرقه اي. ممکن است در اينجا، خوانندگان جوان، يا کساني که در اين باره مطالعه ندارند، يا مطالعه ي کافي ندارند و مآخذ موثق و دست اول را ملاحظه نکرده اند به شگفتي افتند که چطور؟ و اگر چينين است چرا در طول تاريخ خون صدها تن شيعه ريخته شده است که اينان بدعت گذراند، و چطور عده اي از مستشرقين يا ديگراني که متأسفانه معلوماتشان را درباره ي اسلام از آنان مي گيرند، يا اصولا درباره ي اسلام معلوماتي که معلومات باشد ندارند، چيز ديگري مي گويند، و مثلا مي گويند مذهب شيعه را ايرانيان به وجود آوردند، يا مي گويند: تشيع، اسلام ايراني شده است،[2] يا مي گويند: مذهب شيعه لفافه اي است براي... آري همين سخنان ناحق و نارواست که مرا و امثال مرا وا مي دارد تا وارد اين بحثهاي حساس شويم. و با همه ي حرمتي که به آرمان عزيز وحدت اسلامي ميگذاريم،گاه گاه، حتي به تحليل حوادث صدر اسلام و جرياناتي امثال جريان سقيفه بپردازيم. اميدوارم برادران اهل سنت ما نرنجند و به ما حق بدهند. چون

[صفحه 160]

ما در برابر معصوم خويش که اطلاعي از مذهب ندارند و فرصت درستي نيز براي رجوع و تعمق در اين مسائل- در اين عصر پر گرفتاري و زندگي ماشيني- به چنگ نمي آورند، و با اين همه، در معرض صدها لطمه ي اعتقادي و سمپاشي لاديني قرار مي گيرند، مسئوليم و موظف که حقيقت مذهب خود و اصل و ريشه ي آن را براي آنان بازگو کنيم. چنانکه علما و عقايد نويسان اهل سنت نيز در باب عقايد جهان تسنن کتابها نوشته اند و مي نويسند. و مسائل را از ديدگاه خويش عرضه داشته اند و مي دارند. با اين تفاوت که بيشتر آنان، در خلال اين مباحث، هرگونه بد و بيراه و تفسق و اهانتي را نثار ما کرده اند و ما نمي دانيم. و همواره از خدا توفيق مي طلبيم و از باطن «قرآن کريم» و فتوح روح پيامبر اکرم «ص» مدد مي خواهيم تا حشمت قبله و عزت اسلام و مسلمان را، از دورن جان،گرامي بداريم.اگر برادران اهل سنت بدانند که در جامعه ي ما، گاه گاه، چه کساني در باب مذهب اظهار نظر مي فرمايند، و تاريخ تحليلي براي تشيع مي تراشند، و چگونه رسم بي ديني- اعم از تشيع يا تسنن- تزريق مي کنند، از توجه ما به شناساندن مباني دين دلگير نمي شوند. نيز توجه مي کنند که يک جوان شيعي معتقد، يک جوان سني را برادر ديني خود مي داند، اما يک جوان متحير بي اعتقاد چه؟. ديگر اينکه ما به عنوان برادران مسلمان اهل سنت، آرزو مي کنيم که چون سخن از آل محمد (ص) مي رود، اهل سنت نيز اين مباحث را با نظر ايمان بخوانند و با ديده ي انصاف و حق طلبي بنگرند، و به سخناني که يک نويسنده ي شيعه با استناد به دهها مأخذ اسلامي، درباره ي خاندان راهبر مي گويد، از سر دقت توجه کنند، و حتي اينگونه سخنان را مايه ي روشني دل و تقويت يقين و اداي اجر رسالت که «قرآن کريم» فرموده است[3] بدانند. آل محمد «ص» سران و سروران و سادات امتند. مگر امام شافعي نمي گويد:

[صفحه 161]

من لم يصل عليهم لاصلاة له

- کسي که در نماز بر آل محمد درود نفرستد نماز نخوانده است.

آري، ذکر آل محمد «ص»، در هر حال، مايه ي ثبات ايمان، و روشني دل، و سرافرازي امت و حريت فکر و وسيله ي قرب به خداوند است. از اين گذشته، آل محمد، تنها از آن ما شيعه نيستند، از آن همه ي مسلمانانند، فرزندان و اوصياي پيامبر مسلمانانند و وارثان علوم و معارف پيامبر. و ذکر مناقب و حقوق آنان براي هر مسلماني اهميت دارد. به خصوص که اگر طرح اين مسائل در شناخت مجدد و صحيح اسلام مدخليت داشته باشد. نکته ي ديگر- که اميدوارم مورد توجه هر کسي که اين نوشته ها را مي خواند و مسائل مسلمين براي او اهميت دارد قرار گيرد- اين است که ما ذکر «مثالب» نمي کنيم، ابدا، بلکه ذکر «مناقب» مي کنيم، به قصد تفهيم و تفاهم.

باري، سخن درباره ي کلمه ي «شيعه» بود و اين که اين نام را خود بر پيروان علي بن ابيطالب اطلاق فرموده است. مأخذ اين سخن را از کتب خود اهل سنت مي آوريم. عالمان و مفسران اهل سنت، در شأن نزول اين آيه:

ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات، اولئک هم خيرالبرية.[4] .

- آن کساني که گرويدند و مؤمن شدند و کارهاي شايسته کردند، آنان بهترين آفريدگانند.

چنين نقل کرده اند که پيامبر فرمود:

انت يا علي و شيعتک

- يا علي، اين کسان (که در آيه ذکر شده اند) تويي و شيعيانت.

[صفحه 162]

بدين گونه، مي نگريم که اين کلمه (شيعه)، به همين معني که در طول تاريخ اسلام به کار رفته است، و ما نيز امروز پس از 14 قرن به کار مي بريم، بر لفظ مبارک پيامبر رفته است. اين روايت را محمد بن جرير طبري، مورخ و مفسر معروف اهل سنت (م 310 ه. ق) در تفسر خود نقل کرده است.[5] .

نيز حافظ ابوالمؤيد مکي حنفي خوارزمي (م- 568) در کتاب مناقب[6] (صفحه ي 66)، از جابر بن عبدالله انصاري، صحابي موثق و معروف، اينچنين نقل کرده است:

نزد پيامبر «ص» نشسته بوديم. علي بن ابيطالب آمد. پيامبر گفت، «برادرم آمد».آنگاه روي به کعبه کرد و دست به خانه ي خدا زد و فرمود:«سوگند به خدايي که جانم در دست اوست، اين (علي) و شيعيانش، در روز رستاخيز، رستگارند». سپس فرمود: «از ميان شما همه، علي نخستين مؤمن به اسلام است. او در پيمان خدا از همه تان استواتر است، و در اجراي امر خدا پايدارتر، او در رفتار با خلق از همه تان عادلتر، و در تقسيم از همه تان مساواتگراتر، و از همه تان در نزد خدا محترم تر است» جابر بن عبدالله مي گويد: در اين هنگام اين آيه درباره ي علي نازل شد: «ان الذين آمنوا و عملوالصالحات اولئک هم خيرالبرية».

ممکن است کساني بخواهند متن اين روايات را که اهميت بسيار دارد ببينند، زيرا رواياتي است نبوي، يعني سخن خود پيامبر است، آن هم در مورد

[صفحه 163]

نامگذاري شيعه، آن هم بنا بر نقل علماي معتبر اهل سنت. بنابراين، متن يک روايت را نقل مي کنيم:

عن جابر، قال: کنا عند النبي- صلي الله عليه و سلم- فاقبل علي بن ابيطالب فقال رسول الله:«قد اتاکم اخي». ثم التفت الي الکعبه فضربها بيده، ثم قال: «والذي نفسي بيده: ان هذا و شيعته هم الفائزون يوم القيامة». ثم قال: «انه اولکم ايمانا معي، و اوفاکم بعهدالله، و اقومکم بامرالله، و اعدلکم في الرعية، و اقسمکم بالسوية، و اعظمکم عندالله مزية». قال: و في ذلک الوقت نزلت فيه: «ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خير البرية»...

در متن حديث که دقت کنيم نکات مهمي در شناخت مسائل و معارف ديني مي يابيم. از جمله، ضميرهاي دوم شخص (مخاطب) جمع مذکر است در «اولکم» و «اوفاکم» و «اعدلکم» و... اشاره است به اين که علي در ميان شما که اصحاب منيد: اينچنين است. بنابراين در ميان مسمانان نبايد در مورد او کمترين اختلاف نظري باشد. ديگر اين که تنها پيروان و شيعيان او رستگارند و فايز. ديگر اينکه اين همه، به خاطر اين نيست که علي به پيامبر منسوب است، بلکه به خاطر مزاياي شخصي اوست در رابطه اش با خدا و رابطه اش با خلق و رعايت حق و عدالت و مساوات، و اينکه او در حقيقت، تبلور تعاليم اسلام است. پس مي تواند همينگونه ديگران را تربيت کند و جامعه را اينگونه پي ريزد و بسازد.

از اينجا پي مي بريم به عمق فلسفه ي امامت و نهادهاي ابدي تشيع که نه تنها اکنون که قرن چهاردهم اسلامي و قرن بيستم مسيحي است، لازم است اين مسائل زنده و مطرح باشد، بلکه تا بشريت برپاست و آفتاب مي دمد و خون شفق در رگهاي غروب مي دود، اين مسائل زنده خواهد بود، اين، که پيشوا کسي است که «اعدل في الرعية» باشد و «اقسم بالسوية». و اين است که با اين همه ايدئولوژيها و نظامهايي که بر بشريت عرضه شده است و مي شود هيچ چيز به پايه ي نهادهاي اصلي تشيع نمي رسد. و اين است که در حقيقت، روشنفکرترين و انسان دوست ترين کس، کسي است که

[صفحه 164]

اين حقيقت را بشناسد و و بشناساند و در راه نشر آن کوتاهي نکند. اين بزرگترين احترام است به خدا و بزرگترين خدمت است به انسان.

پس ديديم که نام شيعه را خود پيامبر به ما داده است، و تشيع چيزي نيست که پس از پيامبر پديد آمده باشد، بلکه ديگر مذاهب پس از پيامبر و تا حدود دو قرن بعد، پديد آمده اند. در اين مقوله دو روايت نقل شد. عالمان ديگر اهل سنت نيز روايات مذکور را نقل کرده اند، از قبيل ابن صباغ مالکي، شيخ الاسلام حمويئي، ابن حجر هيتمي، حافظ ابوعبدالله گنجي شافعي، حافظ جمال الدين زرندي، حافظ جلال الدين سيوطي، حافظ ثقةالدين ابن عسا کردمشقي، نورالدين شبلنجي مصري و...[7] .

درباره ي اين بحث مهم، يعني سپيده دمان تشيع و نامگذاري شيعه، محققان و پژوهشگران، بحثها و تحقيقاتي روشنگر کرده اند. از اين جمله، بحثي است مستند، از استاد شيخ محمد حسين المظفر نجفي، در کتاب «تاريخ الشيعه ي» او. وي به هنگام اثبات اين مطلب که تشيع و نحوه ي تفکر شيعي در اسلام به دست پيامبر پيريزي شده است و پيامبر اکرم بوده است که از آغاز ظهور دعوت اسلام، علي ابن ابيطالب را مطرح فرموده است مي گويد:

شايد تو بپنداري که نام «شيعه»، پس از گذشتن دوره اي طولاني از ظهور اسلام به دوستان و پيروان خاندان پيامبر اختصاص يافته است. يعني هنگامي که شيعه بسيار شدند و در شهرها و آباديها پراکنده گشتند اين نام به آنان داده شد تا از ديگران ممتاز باشند. اما اگر در احاديث پيامبر نيک بنگري و آنها را پيجويي کني آگاه مي شوي که اين نام با خود اسلام و از روز نخست آمده است، روزي که نهال اسلام کاشته مي شد، و آگاه مي شوي که صاحب شريعت خود اين نام را بر آنان نهاده است.

[صفحه 165]

سپس اين محقق، به نقل روايات نبوي[8] از طريق اهل سنت مي پردازد.

آنگاه مي گويد:

پس تعجبي ندارد اگر بگوييم دعوت به تشيع از روزي آغاز شد که نجات دهنده ي بزرگ محمد- صلي الله عليه و آله- در دره ها و کوههاي مکه، کلمه ي «لا اله الا الله» را فرياد کرد. زيرا واقعه چنين بود که چون آيه ي «و انذر عشيرتک الاقربين» فرود آمد، پيامبر آل هاشم را گرد آورد و گفت: «کداميک از شما مرا در نشر اين دعوت کمک و ياري مي کند، تا برادر و وارث و وزير و وصي من باشد، و پس از من خليفه و جانشين من باشد در ميان شما؟» و چون هيچيک از آن جمع به درخواست او پاسخ مثبت ندادند جز علي، پيامبر فرمود: «اين (علي)، برادر و وارث و وزير و وصي من است، و پس از من خليفه ي من است در ميان شما. به سخن او گوش دهيد و امر او را اطاعت کنيد». بدينسان مي نگريم که دعوت به تشيع [يعني علي را پس از پيامبر پيشوا دانستن و امام گرفتن] و پيروي از ابوالحسن علي «ع» از سوي خود پيامبر بوده است، و پهلو به پهلوي دعوت به شهادتين (توحيد و نبوت) حرکت کرده است. و از اينجاست که مي بينيم چهارمين- يا ششمين - نفري که مسلمان شد، يعني ابوذر غفاري، شيعه ي علي بود.

آنگاه اين محقق چنين به بحث خويش ادامه مي دهد:

محمد کردعلي،[9] در کتاب «خطط الشام» (ج 251:5 تا 256)، ما را از

[صفحه 166]

زحمت استدلال بر اين مطلب بي نياز کرده است. او گفته است: «جماعتي از بزرگان اصحاب، در زمان خود پيامبر «ص» به دوستي و پيروي علي شناخته شدند، مانند سلمان فارسي که مي گفت: «با پيغمبر بيعت کرديم بر خيرخواهي براي مسلمانان و اقتدا به علي بن ابيطالب و دوستي او». و ابوسيعد خدري که مي گفت: «مردمان به پنج چيز مأمور شدند، چهار تا را عمل کردند و يکي را نه». و چون از آن چهار پرسيدند، گفت: «نماز، زکات، روزه ي ماه رمضان و حج». و چون از آن يکي که ترک کردند پرسيدند، گفت: «ولايت علي ابن ابيطالب». به ابوسعيد خدري گفتند: «ولايت علي هم مانند آن چهار ديگر فرض بود؟» گفت: «آري مانند آن چهار ديگر فرض بود». و مانند ابوذر غفاري، و عمار ياسر، و حذيفة بن اليمان، و خزمية بن ثابت ذوالشهادتين، و ابوايوب انصاري، و خالد بن سعيد بن العاص، و قيس بن سعد بن عباده... بنابراين آنچه بعضي نويسندگان گفته اند که مذهب شيعه بدعتي است از عبدالله بن سبا، معروف به ابن السوداء، غلط محض است، و نشناختن و جاهل بودن به حقيقت مذهب تشيع است. کسي که ارزش اين مرد (عبدالله بن سبا) را در نظر شيعه و اظهار نفرت شيعه را از او و گفتار و کرداد او بداند، و کلام علماي شيعه را در رد و طعن بر او، بدون يک مخالف، ببيند، مي داند که سخن بالا چقدر دور از صحت است.

[صفحه 167]

هيچ شکي نيست که آغاز ظهور تشيع در خود حجاز بوده است، يعني در شهر همان کسي که شيعه پيرو اويند... و در دمشق نيز شيعه در همان سده ي اول هجري پيدا شده اند..»[10] .



صفحه 157، 158، 159، 160، 161، 162، 163، 164، 165، 166، 167.





  1. «تاريخ طبري»- چاپ دخويه، ج 4، حوادث سال 10 هجري.
  2. عجب اسلام ايراني شده اي است که- به جز گرايش خواص مسلمين عرب از زمان حيات پيامبر اکرم به علي بن ابيطالب به عنوان وصي- از روز درگذشت پيامبر، دهها تن مسلمان عرب اصيل، در راه حق خلافت علي و ديگر مفاهيم شيعي جان دادند، در حالي که هنوز توده ي ايراني خبر درستي از اسلام نشنيده بود، تا چه رسد به تشيع؟ عجب اسلام ايراني شده اي است، که از روز واقعه ي غدير (از حدود 70 روز پيش از مرگ پيامبر) به بعد شاعران عرب دهها قصيده، بلکه بايد گفت دهها مجلد، شعر ناب در مدح علي و اثبات حقوق او و حقوق سياسي اسلام بر مبناي تشيع سرودند، و شاعراني چون کميت و دعبل در اين راه شهيد شدند، و اين شاعران، همواره در اشعار خويش ذکر «غدير» را آوردند، در حالي که در ايران، از قرن پنجم به بعد- يعني پس از بيشتر از 400 سال- تک تک شاعراني يافت شدند که به ذکر مدايح علي «ع» پرداختند و به «غدير» اشاره کردند. و عجب...و عجب....
  3. از جمله،سوره ي 42 (شوري)، آيه ي 23.
  4. سوره ي 98 (بينة)، آيه ي 7.
  5. «تفسير طبري»، ج 146: 3.
  6. از تأليفات ديگر اوست، کتاب «مناقب الامام ابي حنيفه»، در دو جلد، چاپ حيدرآباد دکن (1321 ه)- «الغدير»، ج 402:4.
  7. «الغدير»، ج 57:2 تا 58.
  8. رواياتي که آشکارا و صريح دلالت دارند بر آنچه گفته شد. و ما پيشتر يکي از آنها رانقل کرديم و نام عده اي از محدثان معتبر سني را که به نقل اين روايات پرداخته اند آورديم.
  9. استاد محمد کردعلي شامي (م-1372) در اصل از اکراد موصل بود. وي رئيس «المجمع العلمي العربي» دمشق، و مدير مجله ي «المقتبس» و سردبير مجله ي «الشام» بود. کردعلي از نويسندگان بزرگ جهان سنت بود. مقالات او از جمله در مجله ي «المقتطف» نشر مي شد. وي تأليفاتي بسياري دارد. شرح حال مفصل او در «الاعلام» زرکلي (ج 73:7 تا 75) آمده است. بسياري او را از مخالفان سرسخت شيعه دانسته اند. از اين رو هم به دليل اطلاعات و مقام علمي و ادبي او، اظهار نظر او درباره ي اين حقيقت (آغاز تشيع) که در بالا نقل مي شود اهميت بسيار دارد.
  10. «تاريخ الشيعة» 4 تا 10.