اشاره











اشاره



در اينجا بايد به مسئله اي اشاره کنم. اين اشاره مربوط است به سيد جمالالدين اسدآبادي و نهضت او، و ارتباطي که اين موضوع يا مساله مورد گفتگوي ما دارد، يعني وحدت اسلامي، و فعاليتهاي سيد در اين باره و واکنشهاي گوناگون استعمار در برابر آن.

شکي نيست که هدف نهضت سيد جمال الدين حسيني- پيشواي بزرگ آزاديخواهي در شرق و فيلسوف سياسي و اجتماعي شعيه و مصلر دنياي اسلام و بيدارگ اقاليم قبله- ايجاد پايگاه ضد استعماري بود در شرق، و ايجاد اتحاد ميان مسلمانان و تشکل امت قرآن در برابر استعمار و نجات ايران و ايراني بخصوص،

[صفحه 89]

چنانکه خود در اين باره مي گويد:

اگر چشم من، در او، خير عباداللّه نباشد کور باد بهتر است. و اگر دستم براي سعادت مخلوق نکوشد از حرکتت باز ماند. و اگر پايم در راه نجات امت محمديه قدم نزند شکسته شود. اين است مذهب من و اين است مشرب من. و اميد آن دارم که جناب جلالت مآب اجل، به قدر اقتدار خود، در خير ايرانيان مسکين فلک زده بکوشند...[1] .

اين بود که استعمار و استعمارگران، در برابر اين نهضت وسيع و همه گير، که به سراسر سرزمينهاي اسلام کشيده شد، سخت مقاومت کردند و در صدد بر آمدند تا آثار اين جنبش فکري عظيم و تحرک اجتماعي و اصلاحي و مقاوم را از ميان ببرند. در زمان خود سيد تا توانستند او را تبعيد و شکنجه و آزار کردند[2] و به تهمت هايي که هيچ کم خردي نيز، آنها را در حق شخصيتي و عالمي و مصلحي قرآني و فيلسوفي مسلمان و علوي و حسيني چونان سيد جمال الدين نمي پذيرد متهمش ساختند، و ياران و همفکرانش را سربريدند،[3] و خود او را معلوم نيست به چه صورت تلف کردن.[4] همين اندازه معلوم است که نگذاشتند احدي مجلس ترحيمي براي درگذشت يکي از بزرگترين مردان تاريخ و مجاهدان اسلام بگيرد، و جزوه قرآني براي يکي ازسرسختترين حاميان قرآن بخواند، و يادي از شهادت يا- درگذشت- يکي از رشيدترين فرزندان حسين بکند. اگر چه به گفته خود او:

انعدام صاحب نيت، اسباب انعدام نيت نمي شود. صفحه روزگار حرف

[صفحه 90]

حق را ضبط مي کند.[5] .

پس از مرگ او نيز اقداماتي صورت گرفت. اين اقدامات به طور وسيع در چند جهت و غرض اصلي و عمده اين است که مساله اتحاد مسلمانان و بيداري ملل شرق، که هسته مرکزي آرمانها و تعليمات سيد جمال الدين و سرلوحه مقاصد او بود، پا نگيرد و اين خطر عظيم استعمار را تهديد نکند. من در اينجا- به مناسبت بحثي که دارم- تنها به يک جهت، از آن چند جهت، اشاره مي کنم.

سيد جمال الدين در راه اين هدف بزرگ، سفرها کرد، خطابه ها خواند، مقالات بسيار انتشار داد، و در اين مقصد، باعزم راسخ و قدرت منطق و شور ايمان و حماسه عظيمي که داشت تا آنجا موفق گشت که در شخصيتهاي بزرگ و متفکران آن روز جهان اسلام تاثير بگذارد و هدف خويش را تجسم دهد. به عنوان نمونه بايد ياد کرد که مفتي بزرگ مصر، شيخ محدم عبده، در سلک شاگردان سيد در آمد و همکار و همگام او شد. و روزي بر «نهج البلاغه» شرح نوشت[6] و چاپ کرد، و حتي «خطبه شقشقيه» را جزء خطب امام دانست. و با چنين ديد، نهج البلاغه را به سراسر سرزمينهاي عرب و اسلام سرازير کرد، به طوري که تاکنون بارها نهج البلاغه، در کشورهاي اهل تسنن چاپ شده است و استادان و محققان اهل سنت، آن را، به صور گوناگون، با حاشيه و شرح- با حفظ همان متن و عين انتقادات و اعتراضاتي که از ناحيه امام بر دستگاه خلافت شده است- چاپ کردهاند. و اين همه، دنباله همان کار

[صفحه 91]

شيخ محمد عبده است.

باري اين ايجاد رابطه اسلامي و مقامات تفاهم، که به دست سيد جمال الدين نقشي راستين پذيرفت، استعمار را واداشت تا از راه قلم و تاليف نيز به کار افتد و بکوشد تا رشته هاي سيد را پنبه کند، و آثار خوب افکار او را محو سازد، و آن وحدتي را که سيد تا مراحل چندي به پيريزيش توفيق يافته بود، دوباره، به دو گانگي و اختلاف مبدل نمايد. البته در اين مقصود، توفيق کامل نصيب آنان نگشت. زيرا ملل اسلام روز به روز درباره وحدت اسلامي و ديگر مسائل جهان خود حساسيت بيشتر يافته اند. اما بيگانگان- چنانکه گفتيم- به کوشش برخاستند، و در اين منظور از پاي ننشستند. از اين رو دو گروه را برانگيختند: گروهي خريده شده و مزدور، و گروهي معاند، يا سفيه، يا بي اطلاع از مباني مذهب و تاثير فرهنگ مذهبي در جوهر اجتماع و عنصر مقاومت. و اين دو دسته را مامور کردند تا کتابها و مقالاتي بنويسند در توهين به شيعه و مقدسات شيعه و گاه تکفير شيعه. آن هم يکي پس از ديگري، و در نواحي مختلف کشورهاي اسلامي، وبا موضعگيريهاي متفاوت، که در صفحه 87 نمونه چندي از اين کتابها را نام برديم. در همين ايام نيز مي نگريم که دنباله اين خيانت رها نشده است، و پس از آن همه تحقيق و تفاهم از سوي علماي بزرگ اسلام، سني و شيعه، باز گاه در ايام حج، مزدوران استعمار، با نوشتن و پخش رسالاتي در اين مقوله، به دشمنان حج و قبله و قرآن مدد مي رسانند... هر کس اين کتابها را خوانده باشد و جو انتشار و وقت انتشار آنها را بداند مي فهمد که ما چه مي گوييم، و مي فهمد که کتابهايي را که ما مورد تجليل قرار مي دهيم چه کرده اند.

در مثل، از ميان کتابهايي که به عنوان نمونه نام برديم، يکي کتاب «الصراع بين الاسلام و الوثنية» است. مولف اين کتاب، عبدالله قصيمي، شيعه را وثني و بت پرست خوانده و به دنياي وسيع اسلام اينگونه معرفي کرده است. گويي از نظريات

[صفحه 92]

کفرآميز علماي مذهب خودش درباره توحيد خبر ندارد، که رويت خدا را جايز دانسته اند،[7] و خدا را هر سال يک بار به زيارت قبر احمد حنبل آورده اند[8] و...و...

آري او شيعه را بت پرست خوانده است،

شيعه اي که به جز آيات توحيدي قرآن و سنت نبوي، خطب توحيدي «نهج البلاغه» دارد،

شيعه اي که در توحيد، «دعاي عرفه»[9] دارد،

شيعه اي که «صحيفه سجاديه» دارد،

شيعه اي که تعليمات توحيدي امام باقر و امام صادق دارد،

شيعه اي که در شناخت توحيد و دين صحيح، حجت هاي رساي امام علي بن موسي الرضا(الحجج الرضويه) دارد،

شيعه اي که معارف تابناک ديگر ائمه طاهرين را به ارث برده است،

شيعه اي که در توحيد، داراي سرهترين و خالصترين مفاهيم و تعاليم است،

شيعه اي که يک لحظه در تاريخ اعتقادي خود، سخنان و نظريات امثال اشعري و حنبلي و مجسمه و مشبه ه و معطله را بر زبان نياورده است،

شيعه اي که بزرگترين علماي علم توحيد را پرورده است،

شيعه اي که بهترين و روشنترين و مستندترين کتابها را درباره توحيد و معرفة الله نوشته است،

شيعه اي که گروهي بزرگ از اوليا الله را تربيت کرده است،

شيعه اي که اعمال و عبادات خود را بدون قصد قربت و جهت (وجه) توحيدي صحيح نمي داند،

شيعه اي که پيامبر اکرم و قرآن و علي و امه اولاد علي را نيز به خاطر خدا

[صفحه 93]

و قرب به خدا دوست دارد و از آنان پيروي مي کند،

شيعه اي که هيچ کتابي، مقالهاي، گفتاري، بنايي، اقدامي، رابي نام خدا نه آغاز کرده و نه به پايان برده است،

شيعه اي که بخشي از عظيمترين مساجد را در سراسر جهان بنا کرده است،

شيعه اي که در راه استقرار دين توحيد و احکام خدا، در لحظه به لحظه تاريخ، جان باخته و خون داده و شهيد شده است،

شيعه اي که فصلي مبسوط و عملي در کتب فقهيش در باب معرفت قبله است و بهترين قبله نما را هم اکنون او ساخته است،

شيعه اي که ذبيحه را، بي ذکر نام خدا، نه حلال مي داند نه پاک،

اين شيعه را يک مولف مسلمان، در يک مرکز اسلامي، وثني و بت پرست مي خواند. و آيا عبدالله قصيمي، و موسي جارالله، و احمد امين و امثال اينان نمي دانند که چه مي گويند؟ و درباره که مي گويند؟ و چه مي کنند؟ و براي که مي کنند؟!

و اينجاست که باز مي نگريم که اراده خداوند و لطف تقدير، از ميان شيعه، مردان مصلر و مجاهد و عالمي را بر مي انگيزد، تا در قلمرو کتاب و تاليف نيز، رشته هاي استعمار را پنبه کنند، و مباني و پايه هاي نهضت اتحاد اسلامي را از نو استحکام بخشند و با نشر علم و معرفت و گسترش تفاهم اصولي، اذهان فرزندان سرزمينهاي مختلف اسلام را از آن تيرگيها برهانند، و جامعه اسلامي را همواره براي پاسداري و پيشبرد اين هدف آماده دارند، مرداني چون مير حامد حسين هندي، سيد محسن امين جبل عاملي، سيد عبدالحسين شرف الدين موسوي لبناني، شيخ محمد حسين کاشف الغطاي نجفي، شيخ آقا بزرگ تهراني، شيخ عبدالحسين اميني... يعني کساني که نوع ديد و کار مجاهدت بارشان در اين راه عظيم بود- راه مقاومت در برابر نشر تفرقه.

[صفحه 94]

در اينجا لازم است ياد شود که برخي از کساني که در صد سال اخير، در جهان اسلام، خود را جزو مصلحان به شمار آوردهاند، چه بسا از مهمترين مبادي فرهنگي يک مصلر اسلامي عاري بودهاند. از اين گروه است سيد محمد رشيد رضا (1282 تا 1354 ق)، که برخي او را به عنوان «احد رجال الاصلار الاسلامي»[10] نام بردهاند. اين «مصلح»، هنگامي که به مسائل مهم مربوط به امامت و فلسفه سياسي در اسلام و جريانات شيعه و تاريخ شيعه مي رسد، به صورت انساني جلوه مي کند بي اطلاع، يا مغرض، يا غير مصلح. شخصي که در دنياي اسلام، در صدد اقدامات روشنفکرانه و ضد استعماري بر مي آيد، بايد اطلاعات وسيعي در مورد تاريخ و جغرافياي انساني و اقتصادي اقوام مسلمان داشته باشد، فرهنگهاي اقليمي اسلام را بشناسد، از مذاهب و اعتقادات و ارزشها و فداها و جهادهاي فرقه هاي اسلامي با خبر باشد، ارج آنها را بداند، پاکدل و گشاده سينه و بزرگ انديش باشد، به ارزشهاي فرهنگي و غناي انساني اقوام مختلف مسلمان به چشم احترام بنگرد، در تعبير از حد ادب نگذرد، در مناقشات جانب يگانگي را رها نکند، و برادران اهل قبله را يکسان بيند. از اينجاست که سيد جمال الدين اسد آبادي مي کوشد تا وطن و مذهبش درست معلوم نباشد، و از اينجاست که شيخ محمد عبده- چنانکه گذشت- بر «نهج البلاغه» شرح مي نويسد و آن را منتشر مي کند، تا از راه هاي گوناگون ميان فرق اسلام تفاهم پديد آيد. اما کردار رشيد رضا به عکس اين است. او اولا از تاريخ و فقه و حديث و موقعيت اسلامي رجال شيعه بي اطلاع است. ثانياً، در هر مناسبتي اختلافات مذهبي را دامن مي زند و در مورد شيعه اظهاراتي مي کند حاکي از بي اطلاعي او از فرهنگ اسلامي شيعي، و بي مبالات او در بار ايجاد تفرقه و دامن زدن به آتش اختلافات، صرف نظر از بي ادبيها و تعبيرهاي نامناسب او نسبت به رجال اسلام.

و اين چگونگي، براي کسي که خود را در شمار مصلحان ديني مي بيند و پيرو مکتب سيد جمال الدين و شيخ محمد عبده مي داند، هيچگاه شايسته نيست. نمونه

[صفحه 95]

آنچه گفتيم سخنان و نسبتهاي نادرست و بي ماخذ اوست در حق شيعه، در کتاب «السنة و الشيعه».[11] از اينجا مي توان حدس زد که آنچه از اينگونه مطالب در تفسير «المنار» نيز آمده است، کار رشيد رضاست نه شيخ محمد عبده. بنابراين رشيد رضا، بيشتر، در شمار يک داعي قوميت عربي جاي دارد تا يک مصلح اسلامي.

خوب، تا اينجا، در اين بحث و گفتگو که به عنوان «موضوع دوم» مطرح کردم، پيدا گشت که لزوم حتمي و جدي بيدار بودن در برابر تفرقه افکني دشمن، اکنون وظيفه اي است قطعي و اسلامي و اجتماعي، زيرا که وضع حساس فعلي ملل اسلام، از هر روز ديگر بيشتر نيازمند تفاهم و همبستگي و وحدت و يکپارچگي است، که بايد با دقتي چونان دقت عمل به تکليف، به فرياد «قرآن کريم» گراييد:

و اعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لا تفرقوا

- در ريسمان خداي چنگ در زنيد، همه، و مپرا کنيد!

و به سخن پيامبر اکرم گوش فرا داد:

و هم يد علي من سواهم

- مسلمانان در برابر بيگانگان، همه چون يک دست اند.



صفحه 89، 90، 91، 92، 93، 94، 95.





  1. «نقش سيد جمالالدين اسد آبادي در بيداري مشرق زمين» 187- تاليف سيد محمد محيط طباطبائي، با مقدمه و ملحقات از سيدهادي خسروشاهي، چاپ قم (1350ش).
  2. همان کتاب: 192 «چگونه مرا تبعيد کردند».
  3. همان کتاب 166 تا 176: «شهداي راه آزادي».
  4. همان کتاب 281، نيز کتاب «قصه هاي استاد» /20«شهيد راه اسلام و آزادي».
  5. همان کتاب 282.
  6. بجز تاليف کتاب «کلمات الامام»، با مقدمه اي شامل تعريفي عظيم از «نهج البلاغه»، و تاليف کتاب «مقتبس السياسة»، در شرح عهدنامه ماللک اشتر و سياسي حکومتي امام علي بن ابيطالب «ع».
  7. نظريه معروف اشعري، پيشواي بزرگ اهل سنت، در مسئله «رويت».
  8. «الغدير»، ج 199:5، نقل از «مناقب احمد» تاليف حافظ ابن الجوزي.
  9. از امام حسين «ع».
  10. «الاعلام»، ج 361:6.
  11. «الغدير»، ج 3، صفحات 266 تا 287 ديده شود.