لحظه ها











لحظه ها



لحظه ها مي گذرند و بار گذشتشان بر دوش ماست. ما مي گذريم و بارگذشتمان بر دوش دفاع از حق زندگي است. زندگي مي گذرد و بار گذشتش بر دوش تاريخ.

انسان بر سررود بي آرام لحظه ها قايق مي راند، قايقي از تخته بند هستي، از عمق تکليف و درخشاني وجدان و پاکي پيوست و عصمت التقاء. اکنون آيا اين تکليف عميق و وجدان درخشان و پيوست پاک و التقاي معصوم را به چه روز مي نشانند؟

آنچه هست، و انسان بايد از آن آگاه باشد يا آگاه شود اين است.

لحظه هاي پا به گريز، در جام وجود انسان مي ريزند تا آن را لبريز کنند. و خورشيد بر اين جام مي تابد تا انسان آن را همي روشن بدارد و از فروغ زندگي پر.

در «تفسير آفتاب»، به اينجا مي رسيم که لحظه ها همواره از عصمت سرشارند. و اعماق متعالي زندگي از اين لحظه ها آکنده. تا در مفاهيم حق و عمل به آنها، تبديلي راه نيافته باشد، چنين است. و چون آن تبديل راه يافت، بر مفسران آفتاب است که به مرزباني خيزند و نگهداشت عصمت لحظه ها را از جان سپرسازند و تعالي اعماق را حراست کنند، حراستي از جوهر غرور و تلالوي حماسه.

سطح زندگي چندان ارجمند نيست اگر عمق آن ارجمند نباشد. شناخت و وصول

[صفحه 20]

عمق است و حرکت سطح. در جهان تحرک بسيار است اما وصول اندک. طبيعت با انسان، در تحرک همگام است و در وصول پيش. و در اين ميان اگر انساني به وصول دست يافت، او از طبيعت پيشتر است و ارجمندتر، که در اين شرط، طبيعت انسان را خنگي است رهوار. و از اينجاست که معنويت و حماسه، از پديده هاي ديگر عظيم ترند و از همه زيباييها زيباتر.

وقتي که مي گوييم حق، يعني راستين ترين کائن، در همه تفسيرها و عمق ها. و چون مي گوييم: دفاع از حق، يعني تبلور معنويت و تشخص حماسه، اين است آنچه هست.

انسان و تاريخ و حماسه، سه بعدي است که بدون توجه به بعد چهارم، ارجشان ناشناخته است و تعاليشان بي بن. و آن بعد چهارم، حق است به معناي وسيع و ژرف آن.

و چون در انيجا به باري که بر دوش لحظه ها گذاشته شده است توجه کنيم يعني: تکليف، و به تفسير آفتاب برسيم، يعني: استقامت، هم در هستي خويش و هم در ذات زمان و عمق رابطه، تشخص حماسه را لمس مي کنيم. و چون بنگريم که حق در مفهوم اصليش از همه کس و همه چيز و همه وقت و همه جاست، مي نگريم که چسان دريا و کتاب، و کوه و استدلال، و آفتار و دل، و قلم و عصيان، و سپيده و سخن، و روز و تفسير، و صخره و عقيده، و ظهر و اقدام، در مرزز هستي مشعلداران معنويت متبلور و حماسه متشخص[1] يکسانند.

[صفحه 21]

حق در عينيت خويش، متعلق به انسان و طبيعت و لحظه هاست، و قوام راستين اين هر سه به حق است. و از اينجاست که اگر حق پايمال شد، طبيعت کدر مي گردد و زمان پليد وهامون ها تاريک و چشمه سارها اندک جوش و آفتابها ملول وار و سپيده ها کاذب.

و چون از اين مقوله است حق خلافت علي، گفته اند:

چون حق خلافت از علي سلب شد، مردمان به ندانم کاري افتادند و آبادي ها چنان چون خشک سال ها، يکباره بي چيز شدند و خشکيدند، و بهار جاي ها و چراگاه ها از فرو افتادن نعمت و خصب سر به واي کشيدن نهادند و آشکارا گشت و فراوان، تباهي در دشت ها و شهرها به بد کرد دست هاي مردمان.[2] .

و از اينجاست که بازتاب مقاومت در راه احياي حق، چون انعکاس اشعه خورشيد در آفاق، در مرزهاي شب و روز نمودار مي گردد، و در ذات گيتي پايدار مي ماند، و بانگ اديب «معّره» بلند مي شود:

و علي الدهر من دماء الشهيدين علي و نجله شاهدان

فهما في اواخر الليل فجران و في اولياته شفقان

ثبتافي قميصه ليجيؤ الحشر مستعدياً الي الرحمان

روزگار، روزگار با خون علي و فرزندش رنگ گرفته است:

فجر و شفق...

و همينسان است تا... تا قيامت!

[صفحه 22]

و اگر روزگار، از اين رنگ پذيري ناگزير است، پديده هاي زندگي و تاريخ نيز همين رنگ را رنگ خون و حق را پذيرفته اند. و چون چنين است، اين رنگ، در فش افراشته هر شورش راستين است و ثبت جاويد ابعاد زنده تاريخ و جنبشهاي اقوام.

و اين، چنين است و چنين، و اين حماسه همين گونه سيال است و خونين، و در گوهر گيتي نافذ و در هفت اندام روزگار نابض، بويژه در آنجا که حقي، سنگر حق همه کس و همه چيز، در همه جا و همه وقت باشد، زنان حق علي زيرا که حکومت او يعني امتداد حکومت محمد براي ايصال حق بود به همه کائنات زندگي و مزج همه کائنات زندگي با حق. و چون چنين حقي زير پا هشته شود، همه کائنات زندگي مصدوم مي گردند.

پس عظيمترين عرصه حماسته، عرصه دفاع و مرزباني است، دفاع از حق و مرزباني حدود و ابعاد آن.

پيوند انسان تاريخ حماسه، با حق، در همين نگهداشت و مرزباني است. و نقاط اوج «نظري» اين واقعيت، آنجاست که آفتاب هاي شناساندن اين حماسه و دفاع طلوع مي کنند و حاصل مواريث را در اين شناساندن گرد مي آورند و در معرض توده ها قرار مي دهند و در درون واقعيت سازي، راه مي شکافند، با مشعلي بردوش، چونان: «الغدير» و درفشي خونين برفراز کرده، چونان: «شهداء الفضيلة».

چنانکه نقاط اوج «علمي» اين واقعيت، آنجاست که آفتايهاي شناساندن اين حماسه و دفاع طلوع مي کند و حاصل مواريث را در اين شناساندن، با عمل، نشان مي دهند و در معرض توده هاي برمي آورند، و براي تطهير زمان و تصحيح جامعه و تهذيب رهبري و ايجاد خشم مقدس به پا مي خيزند؛ ولو بلغ ما بلغ، مانند پساوند

[صفحه 23]

بيت النبي....[3] .

و هنگامي که اين دو نقطه اوج درهم آميخت، همان خواهد بود که از آن، به «حماسه جاويد» تعبير مي کنيم. و اين ملتقاي حماسي، در هر قلهاي از تاريخ، تنفسگاه عظيم انسان بوده است؛ و مثالي بوده است از حيويت حق، که اگر همين نبود، همه زندگي پيکري بود و مردار و کائني بود ناحق. اگر از گذشته ها بخواهيم براي اين التقا، مثال بياوريم، مي توان تعاليم امام سجاد (صحيفه) را در نظر آورد همراه پيکر خونين زيد بر سردار، در کناسه کوفه، يا سخنراني خرد کنده حضرت زينب را در مجلس يزيد، همراه سر مطهر امام حسين، در طشت طلا، در همان مجلس.

و چون حق، چونان يک واحد سيال، در انسان و طبيعت ساري است و اگر در قلمروزيست عيني يا ذهني انسان پايمان شد، در طبيعت نيز مي پژمرد در اين هنگام، کسي که به ياري حق با پا مي خيزد، همه ارجمندي ها با اوست. او براي دفاع از انسان و طبيعت برخاسته است؛ او بر خاسته است تا نه انسان دليل باشد و نه طبيعت پژمان.

پس براستي، درفش حماسه و بهار حقيقي اوست.

و در حقيقت، در کائن وحداني (يگانه) عالم،


اگر يک ذره را برگيري از جاي
خلل يابد همه عالم سراپاي


بويژه اگر آنچه را از جاي خويش برگيرند، واحدي عظيم باشد، و مقوله

[صفحه 24]

عصمت و التقا و حيات و حماسه و عمق و گستردگي، به نسبت سريان در همه کائنات گيتي و تاريخ و زمان، يعني چنان باشد که خداوند حيات حق را در وجود او تمرکز داده باشد، چنانکه بنا به نقل محدثان سنت و شيعه پيامبر فرموده است:

علي مع الحق

و الحق مع علي

- علي با حق است.

و حق با علي است.

بنابراين،

پيکره زکرياي پيامبر را با درخت اره کردن،

به سقراط شوکران نوشانيدن،

علي را يک ربع قرن خانه نشين کردن،

سر حسين را به سرنيزه ها کردن و در شهرها و بيابان ها گردانيدن و در چراغدان تنور نهادن و در طشت طلا بر لبان او تازيانه زدن،

دختران پيامبر راهامون به هامون گردانيدن،

خانه امام صادق را زير نظر گرفتن که جامعه حق ندارد و به او مراجعه کند يا فتوايش را باز گويد و سپس او را در حيره کوفه زنداني کردن،

موسي بن جعفر را چندين سال در زندانهاي زيرزميني به غل و زنجير کشيدن،

امام علي بن موسي الرضا را در سرخس زنداني کردن و از ميانه راه رفتن به نماز عيد فطر بازگردانيدن.

و امام علي النقي را و امام حسن عسکري را سالها در پادگان نظامي سامرا

[صفحه 25]

بازداشتن[4] .

و...

و...

که هست و هست، اينها همه، به يک تن صدمه زدن و حق يک تن را ضايع کردن نيست. اينها جناياتي است به عمق تاريخ و گستردگي زمان و وسعت دامنه حق در همه کائنات زندگي. و به ديگر سخن: مصدوم کردن حق است در طبيعت همه اشياء، و خشکانيدن سرچشمه آب حيات است در همه پهنه هاي زيست عيني و ذهني انسان.

و نتيجه اش آن است که پس از1404 سال که از طلوع اسلام مي گذرد، و پس از 1381 سال که از واقعه غدير سپري شده است،[5] مي نگريم که مردم جهان به چه روزي روز سياهي به سر مي برند، و هم در طول نسلها و عصرهاي گذشته چها ديدند و چها کشيدند. در حالي که اگر «مدينه غدير» تشکيل يافته بود و رئيس اين مدينه در خانهاش زنداني نشده بود، عمل به اسلام اصيل ادامه مي يافت و با پيگيري روش پيامبر و گسترش فريادهاي قرآن، و عادت کردن و تربيت شدن نسلهايي چند، راه تاريخ تصحيح مي گشت، و آن همه مرذول مسلط که به دست اسلام کوبيده شده بود دوباره جان نمي يافت، و مسير انسان به تعالي و تعاليمي که بايد، مي افتاد؛ چنانکه به روايت خود اهل سنت پيامبر فرمود:

وان وليتموها عليا، وجدتموه هادياً مهدياً، يسلک بکم علي الطريق المستقيم.[6] .

[صفحه 26]

- اگر خلافت اسلامي را به علي بسپاريد، رهبري خواهيد داشت راه شناخته که همي راه سپر صراط مستقيمان بدارد.

بدينسان روشن است که اگر کساني از اين حق دم زنند،[7] تجليل از شخصي و توهين به اشخاصي نيست، بلکه التجا به دامن حقيقت است براي جبران و تصحيح، و دفاع است به خاطر ابعاد وسيع مورد. پس زدنه کردن خاطره «غدير» و بحث و تاليف درباره آن، مسئله اي تاريخي و شخصي و فرقه اي نيست، بلکه ياد کرد طرح مدينه اي است، و مسئله اي مربوط به کليت انسانيات در ابعاد زندگي و آفاق تحرک و حيات.

و اگر روزي و روزگاري، قدرتهاي مسلط، اهل بحث و قلم وابسته را وا مي داشتند تا اين موضوع را مسکوت بگذارند، يا شخصي و زماني معرفي کنند، اکنون، اين حقيقت را همه درک مي کنند که چنين نيست، بلکه اين بحث و روشنگري، هم اکنون، جديترين شعار است، بلکه حرکتي است در سطر احياي مجدد اسلام، و بازگشت به جديترين سفارش پيامبر، که در نتيجه به اعتقاد اسلامي احياي حق انسانيت است در همه قلمروهاي آن.

و چون چنين است و اسلام، دين پيامبر آخرين است و پس از محمد «ص»، پيامبري و پيامبريي نخواهد بود، آيا مي توان پذيرفت که او مجموعه اين تعليم و حرکت و اقدام را رها کند و به دست زمانه سراپا خبط و دگرگوني و انسان «ظلوم جهول» بسپارد، با اينکه از پيش نيز تجربههاي بسيار نشان داده بود که امتها

[صفحه 27]

پس از درگذشت پيامبران، دچار انواع انحراف و ضلالت و دستبردن در تعاليم دين خود شده بودند. محمد بر همه ملل و اقوام مبعوث بود:

و ما ارسلناک الا کافة للناس[8] .

- ما تو را به پيامبري نفرستاديم مگر براي همه خلقها و مردمان.

نهايت، زمان و مکان و مبارزات بي امان روزگار نخستين اسلام، در محيطي چون مکه- شهربت و بت پرستي و بازار اشرافيت اموي در آن ايام و درگيري هاي بسيار ديگر که دين جديد و نهايي داشت، به محمد اجازه نادد تا بيش از آنچه کرد بکند. و چون چنين بود، تکميل جهانگير شدن تعليمات اسلام، از ناحيه خود پيامبر- با دستور وحي-[9] بر عهده علي و سپس ديگر ائمه گذاشته شد. و اگر سه راه آنان نمي شدند و به جاي پيروي از آنان، به قدرت طلبي و خلافت خواهي نمي افتادند، اين نتيجه به دست مي آمد.

امامت و خلافت علي، هسته اصلي فلسفه سياسي اسلام است و همه شوون و مصالح اسلام وابسته به آن. از اين رو که خود علماي اهل سنت، از علي روايت کرده اند که فرمود:

اصول الاسلام ثلاثة، لاينفع واحد منها دون صاحبه: الصلاة، و الزکاة، و الموالاة.

- پايه هاي اسلام سه چيز است: نماز خواندن، زکات دادن، به ولايت و حکومت حقه اعتقاد داشتن.

و بسيار روشن است که مقصود از اين ولايت، تنها جنبه دروني و معنوي آن

[صفحه 28]

نيست، بلکه علاوه بر آن، منظور اين است که مسلمان، هنگامي مسلمان است که نماز بخواند و زکات بدهد و جز خلافت عدل و ولايت امام عادل گردن ننهد. و همين است که قوام دين و نشر آيين به آن بسته است، نه حکومت بني اميه و بني عباس و امثال آن. و همين است که در سايه آن، نواميس و حدود خدايي اجرا مي شود و متروک نمي ماند. پس جا دارد که از مهمترين مسائلي باشد که خدا از آن بازخواست مي کند. چنانکه آلوسي بغدادي عالم بسيار متعصب سني در تفسير خود (ج 74:23)، در ذيل اين آيه:

وقفوهم انهم مسؤولون[10] .

- نگاه داريدشان که مسؤولند

پس از اينکه اقوال علما را درباره مقصود اين آيه نقل مي کند مي گويد:

نزديکترين اين اقوال به صحت، اين است که در آن روز، از عقايد و اعمال مي پرسند، و راس اينها همه، «لااله الاالله» (يعني: اقرار به يگانگي خدا) است و از مهمترين آنها (يعني آنچه در قيامت از آن مي پرسند و بازخواست مي کنند)، ولايت علي- کرم الله وجهه- است.[11] .

و از اينجاست که مي نگريم، بانوي اکرم حضرت فاطمه زهرا «ع» در خطبه معروف خويش-[12] که در واقع تفسيري است بر اصالتهاي اسلام و رسالتهاي قرآن و

[صفحه 29]

دفاعنهاي است از حکومت حقه و حقوق اجتماعي اسلام و مسلمين، و نشاندادن خط مشي صحيح امت است در لزوم پيروي از امام حق، چنين مي گويد:

انتم عباداللّه! نصب امره و نهيه، و حملة دينه و وحيه، و امناء

اللّه علي انفسکم، و بلغاه الي الامم[13] .

اي مسلمانان! اين شماييد که در فشهاي افراشته احکام خداييد، و اين شماييد که بارگران دين خدا را و آيات وحي او را بر دوش کشيدهايد، تاهم خود از سر صدق و امانت به آن عمل کنيد، و هم اين همه آيات و مواريث تربيتي را به سراسر گيتي و اقوام جهان برسانيد...

و چون توجه کنيم که قصد اصلي حضرت زهرا از اين سخنراني، دفاع از خلافت علي و وصيت پيغمبر در مورد خلافت و نشر فلسفه سياسي اسلام و تاييد حق اجتماعي و ديني مسلمين و تصحيح شکل حکومت بوده است، به اين نکته خوب پي مي بريم، که اينهمه، يعني نشر دين خدا و عمل صادقانه به احکام آن، و ابلاغ دين به اقوام و ملل گيتي، همواره در پرتو رهبري کسي ميسر است که وجودش، از هر حيث، دنباله و امتداد وجود پيامبر باشد، و با همه ملکات پيامبر پرورش يافته باشد، و از کودکي در دامان پيامبر بزرگ شده باشد، و لحظهاي انحراف در رور و جسم و زندگيش راه نيافته باشد، و بت نپرستيده باشد، و گناه نکرده باشد، و جاهليت در زندگي او راه نداشته باشد، و از همه مهمتر، او نيز چون خود پيامبر، از مجموعه اين رسالت آگاه باشد، و به مجموعه اين رسالت مومن باشد، و به خود و مسووليت هاي خود علم و اعتقاد داشته باشد[14] .

[صفحه 30]

و همه مي دانند که چنين فردي در اسلام، با اين مشخصات، به تصديق تمام فرق اسلام، بلکه ديگر بيگانگان آگاه از تاريخ اسلام، جز علي بن ابيطالب، کسي نبوده است. اين بود که پيامبر، به دستور خدا، او را براي ادامه رسالت هاي اسلام و دنباله گيري دقيق کليت اقدام هاي خود، و تشکيل «مدينه غدير»، يعني نشرنهايي و قدرتمندانه و در عين حال بر پايه عدل و رافت اسلام بارها و بارها و از جمله در روز غدير تعيين کرد، اما به گفته ولتر فيلسوف معروف فرانسوي:

آخرين اراده محمد انجام نشد، او علي را (به جانشيني خود) منصوب کرده بود...[15] .

[صفحه 31]

نيز بايد به اين اصل بسياري مهم، در شرايع و اديان الهي توجه کرد. و آن، اصل وصايت است که انبياء گذشته همه، جانشين (وصّي) داشته اند و به دستور وحي، به اصل وصايت (تعيين وصي) عمل کرده اند. اين موضوع در قرآن کريم، در شرح حال پيامبران، بارها ياد شده است. از طرف ديگر در قرآن تصريح شده است که سنت خدايي، «تبديل» و «تحويل» و دگرگوني بردار نيست. بنابراين، پيامبر ما نيز بايد مانند آن پيامبران، به دستور وحي، به اصل وصايت عمل کند و وصي (جانشين) خويش را در امت معرفي نمايد، تا به سنت غير قابل تبديل الهي عمل شده باشد. پيامبر اکرم، به اقتضاي پيامبري و به امر خدايي چنين کرد، و جز اين هم نمي توانست.باشد (ولن تجد لسنة الله تبديلا).

[صفحه 31]

نيز بايد به اين اصل بسياري مهم، در شرايع و اديان الهي توجه کرد. و آن، اصل وصايت است که انبياء گذشته همه، جانشين (وصّي) داشته اند و به دستور وحي، به اصل وصايت (تعيين وصي) عمل کرده اند. اين موضوع در قرآن کريم، در شرح حال پيامبران، بارها ياد شده است. از طرف ديگر در قرآن تصريح شده است که سنت خدايي، «تبديل» و «تحويل» و دگرگوني بردار نيست. بنابراين، پيامبر ما نيز بايد مانند آن پيامبران، به دستور وحي، به اصل وصايت عمل کند و وصي (جانشين) خويش را در امت معرفي نمايد، تا به سنت غير قابل تبديل الهي عمل شده باشد. پيامبر اکرم، به اقتضاي پيامبري و به امر خدايي چنين کرد، و جز اين هم نمي توانست.باشد (ولن تجد لسنة الله تبديلا).

مي نگرد که پايه ي اصلي تشيع (قائل بودن به لزوم وصي براي پيامبر و تعيين آن از طرف پايه اصلي تشيع خدا، به وسيله پيامبر)، براساس خود قرآن و زندگي پيامبر مذکور در قرآن قرار دارد، و ريشه هاي اين عقيده، در زمينه هاي وحي خدايي و من و اصل دين فرو رفته است، و از خود پيامبر و قرآن وسنت صحيح برخاسته و نشات يافته است. در واقع، اگر خود اسلام، ريشه اش در قرآن است و سنت صحيح، تشيع نيز چنين است. و با اين دقت، معلوم مي شود که کلمه «تشيع»، کلمه اي است مترادف با اسلام و نه جز اين. پس نه مسلکي است بعد پيدا شده، و نه ديني است ساخته شده به دست فلان نژاد،و نه «چهره ايراني اسلام»، و نه ديني که ايرانيان آن را پديد آورده باشند، و نه لفافه اي که طبقات خاصي صرفاً براي مقاصد خويش از آن استفاده کرده باشند. اين قضاوت ها همه و همه، اشتباه محض است و دور است از واقعيت و حقيقت و مايه ضلالت ذهن ديني جامعه است و اجحاف است برحق. در روزگار گذشته سياسيت دراره خلافت اموي و عباسي و برخي قدرت هاي ديگر باعث پراکندن اين گونه سخنان مي شد. دردوران اخير، برخي از مستشرقين- که کم و کيف کارهاشان بر صاحب نظران و متاملان پوشيده نيست- براي ايجاد

[صفحه 32]

تشتّت در ميان ملل اسلام و ترويج بي ايماني و نشر تفرقه ذهني در ميان مسلمين، امثال اين خلاف واقعها و دروغ ها را گفتند و نوشتند. سپس برخي نا آگاه و نامتخصص در اسلام و تاريخ و کلام و حديث و تفسير اسلامي، يا آگاه ولي مغرض، اين سخنان را بازگو کردند و در کتابهاي خود نوشتند و در کلاس هاي درس گفتند. با اين همه، هيچ گاه، در طول زندگي انسان، حق پوشيده نمانده است و پوشيده نيست. و اين است که با آن همه ستم و حق پوشي و اجحافي که شده است، بازمي نگريم که از ميان خود اهل سنت، صدها دانشمند و مورخ و حافظ حديث و مفسر قرآن و متکلم (مجتهد در عقايد) و حتي اديب و لغوي، پايه هاي اصلي تشيّع را مي شناسند و حديث غدير را روايت مي کنند و در کتب خويش مي نويسند. و محمد بن جرير طبري، مورخ و مفسرسني معروف (م 310)، با اينکه در کتاب تاريخ بزرگ خود، جريان آخرين حج پيامبر (حجّة الوداع) را که همه جزئيات آن براي مسلمانان اهميت بسيار دارد، ناقص ذکر مي کند، يعني دنباله واقعه را از آخرين روزهايي که پيامبر اکرم «ص» در مکه است رها مي کند و در مورد شرح بازشگت پيامبر تا مدينه خاموش مي شود،[16] تا مبادا کار به ذکر «واقعه غدير» بکشد،[17] با اين همه، پس از مدتها، به عنوان يک حافظ حديث و فقيه و مورخ مسلمان، بر کتمان واقعه ديني آرام نمي يابد و کتابي مستقل به نام «الولاية في طرق حديث الغدير» درباره اين ماجراي

[صفحه 33]

مهم اسلامي و اسناد حديث آن تاليف مي کند. مللک الشعرا بهار، درباره اين تاليف طبري مي گويد:

بي اندازه از تهمت رفض بيم داشته است. معذلک روزي مي شنود که مردي از شيوخ اهل سنت برضد حديث «غدير خم» در فضيلت علي بن ابيطالب، عليه السلام، سخن مي گويد. محمد بن جرير عليرغم وي مجلس درسي در تاييد و اثبات «غدير خم» برپا کرد، و کتابي در فضايل علي (ع)، آغاز نمود، ولي هنوز آن کتاب تمام نشده مقتضي ديد کتابي هم در فضايل شيخين بنويسد، و آن را در دست داشت که باز ناچار شد تا کتابي هم در فضيلت عباس، جد بني العباس، تحرير کند. نتيجه اين شد که هر سه کتاب ناتمام ماند.[18] .

مي بينيد که اين مورخ نيز چون مي رود يک سخن حق بگويد و تدارک مافات کند، بايد چه چيزهاي ديگر بگويد و به چه روزها بنشيند؟!

باري طبري، در کتاب نامبرده، حديث غدير را از فزون بر70 تن از اصحاب پيغمبر روايت مي کند، که چندين مرتبه بالاتر از حد «تواتُر» (صدور و ثبوت قطعي) است. و حديث را آنچنان به دقت و تفصيل نقل مي کند که از جمله ديده مي شود که پيامبر «ص»، در همان روز (روز 18 ماه ذيحجه سال10 هجري) و همان خطبه، بجز تعيين موکد و صريح علي بن ابيطالب براي وصايت و خلافت، به ديگر ائمه طاهرين نيز اشاره مي کند، و اطاعت آنان را، در روزگار آنان، بر همه امت فرض مي شمارد، و حتي نام «مهدي» را نيز بر زبان مي آورد.[19] .

[صفحه 34]

نيز حافظ[20] ابوالفرج بن جوزي حنبلي (م 597) مي گويد:

علماي تاريخ و سيره[21] اجماع کرده اند که واقعه غدير، پس از بازگشت پيامبر «ص» از حجة الوداع اتفاق افتاده است، در روز 18 ذيحجه، و در آن روز، از اصحاب و اعراب و ساکنان حومه مدينه و مکه،120000 تن جمعيت با پيامبر بودند. و اينان کساني بودند که با او در «حجة الوداع» شرکت کرده بودند، و حديث غدير را از او شنيدند. و شاعران در اين باره اشعار بسيار سرودند.[22] .

نيز ضياء الدين مقبلي (م 1108) مي گويد:

اگر حديث غدير مسلم نباشد، هيچ امر مسلمي در اسلام وجود ندارد[23] .

و همي نگونه، در طول سده هاي اسلامي- چنانکه اشاره شد- صدها تن، از عالمان اهل سنت، واقعه غدير را روايت کرده اند. اگر بخواهيم روايتها و اظهارهاي

[صفحه 35]

آنان را بياوريم بايد چند جلد از کتاب «غبقات الانوار»، يا «الغدير» را ر اينجا ذکر کنيم. پس مي گذريم و همين اندازه مي گوييم که در همين سده و همين روز و روزگار نيز، بسياري از محققان و محدّثان و مولفّان اهل سنت، به ذکر روايت غدير و ثبت آن پرداخته اند، ازجمله:

احمد زيني دحلان مکي شافعي، در کتاب (الفتوحات الاسلاميه)

شيخ يوسف نبهاني بيروتي، در کتاب (الشرف الموبّد)

سيّد مومن شبلنجي مصري، در کتاب (نور الابصار)

شيخ محمد عبده، در کتاب تفسير (المنار)

عبدالحميد آلوسي بغدادي، در کتاب (نثرالّلآلي)

شيخ محمد حبيب الله شنقيلي، در کتاب (کفاية الطّالب)

دکتر احمد فريد رفاعي، در کتاب تعليقات (معجم الادباء)

استاد احمد زکي مصري، در کتاب تعليقات (الاغاني )

استاد احمد نسيم مصري، در کتاب تعليقات (ديوان مهيار ديلمي)

استاد اعظمي بغدادي، در کتاب شرح (الغدير)، ج 150:1

استاد محمد محمود رافعي، در کتاب شرح «هاشميّات»

استاد محمد شاکرنابلسي، در کتاب شرح «هاشميّات»

استاد عبداالفتار عبدالمقصود، در کتاب «الغدير»، ج 6

حافظ ناصر الُسّنه حضرمي، در کتاب (تشنيف الآذان)[24] .

دکتر عمر فروخ، در کتاب (حکيم المعرّة)

[صفحه 36]

و اخيراً استاد و محقق معروف جهان سنت، عبدالله علايلي، در سخنراني خود در راديو لبنان (به تاريخ 18 ذيحجه 1380 ق) چنين گفته است:

ان عيد الغدير جزء من الاسلام، فمن انکره فقد انکر الاسلام بالذات[25] .

عيد غدير جز اسلام است. هر کسي منکر آن شود، منکر خود اسلام شده است.



صفحه 20، 21، 22، 23، 24، 25، 26، 27، 28، 29، 30، 31، 31، 32، 33، 34، 35، 36.





  1. «متشخص» را در اينجا به معناي لغوي يا عرفي آن به کار نمي برم، بلکه.به معناي فلسفيش به کار مي برم، يعني حماسه اي که ابعاد خويش را شناخته و در آفاق تعين و تحقق خود تابيده است.
  2. «الغدير»، ج 243:7. ترجمه قسمت آخر، که بخشي است از آغاز آيه 41 سوره30 (روم)، از تفسير «کشف الاسرار» ميبدي (تاليف اوايل قرن ششم هجري) گرفته شده است (ج 460:7).
  3. و اين گونه پيشوايان، «شهادت» را «احدي الحسنيين» مي دانند، و «احدي الحسنيين» مي خوانند. در اين باره، درگذشته، به سخن معروف مالک اشتر نخعي شاگرد خاص علي «ع» مي رسيم (الغدير، ج 95:10) و در حال به سخن پيشواي شيعي انديش.
  4. نام هاي پاکي را که در اين چند سطر آورديم، از باب نمونه بود و ذکر گرفتاري هايشان نيز نمونه.
  5. در تاريخي که اين مقدمه نوشته مي شده است (1391 ق).
  6. «تاريخ بغداد» حافظ ابوبکر خطيب بغدادي، ج 47:1.
  7. بويژه که اگر در اين دم زدن، تنها به جنبه تاريخي آن بسنده نکنند و به موضع انساني و علمي و اجتماعي امروزين آن نيز نظر داشته باشند.
  8. سوره 34 (سباء)، آيه 28.
  9. «آيات غدير»، در «الغدير»، ج 124:1 تا 266، ج 156:3 تا 162، و مآخذ «الغدير»، از تفاسير اهل سنت.
  10. سوره 37 (صافات)، آيه 24.
  11. «الغدير»، ج 388:1.
  12. خطبه اي (سخنرانيي) که در ظاهر، براي احقاق حق مسلم و ميراث شرعي خانواده پيامبر «ص» ايراد شد، يعني استرداد فدک، اما در واقع، فدک، عنوان بود، و مقصود اصلي، احاي ذهن جامعه بود و نجات امت و نشاندادن انحراف اصولي در مقام رهبري و بر حذر داشتن اجتماع از پذيرش مراحل اوليه ظلم، تا به مراحل بعدي نکشد و پايه هاي ستم استوار نگردد. اين خطبه فاطميه، در حقيقت، يکي از نهادهاي اساسي «فلسفه سياسي» در اسلام است.
  13. «من لا يحضره الفقيه»، ج 372:3، «مشيخة» 114، «رياحين الشريعة»، ج 314:1 به بعد و مآخذ آن از کتب اهل سنت.
  14. ايمان به شعار پس از صحيح بودن آن از عمدهترين عوامل پيشرفت آن است، که «آمن الرسول بما انزل اليه من ربه...» (سوره 2 آيه 285)، يعني: «پيامبر به آنچه بر او نازل شد بگرويد و ايمان آورد». رمز صداقت رهبران نيز همين ايمان است. و از اينجاست که در تاريخ اسلام، به تصديق تجربه تاريخي و واقعيت ملموس، تنها ائمه آل محمد «ص» بودند که به خاطر همين ايمان به همه اسلام و رضا ندادن به هيچ گذشتي درباره آن، خود و فرزندان و نزديکان و پيروان و حتي علاقه مندانشان، يا به دست حکومت غاصب شهيد شدند، يا همواره مورد انواع شکنجه و حبس و توهين و محروميت اجتماعي و... بودند، که يک نمونه آن در گذشته «فاجعه کربلا» است... اما ديگر کساني که رهبري جامعه هاي اسلامي را در دست مي گرفتند، نخست به نام اسلام به قدرت مي رسيدند، آنگاه با قرآن و احکام قرآن و عدل اسلامي، خداحافظي مي کردند و قرآن را بر طاق مي هشتند.
  15. La derniere volonte de Mahmet ne fut point executee. II avait nomme Ali

    Oeuvres. Completes vol xi p 209 Louis Maland

    (اين قسمت را آقاي دکتر جواد حديدي، استاد دانشگاه مشهد، در دسترس اين بنده قرار دادند).

    و اکنون چرا از ولتر فرانسوي (1694 تا 1778) نقل مي کنيم، با آن همه اعترافاتي که در اين باره، از علما و عقلاي ملل و مذاهب عالم، در طول تاريخ، و حتي از خود خلفا ثبت شده است؟ براي اينکه بدانيم که اشخاص دور از اسلام و دنياي اسلام و فرهنگ اسلام نيز، به اين حقايق پي برده اند.

  16. «تاريخ طبري»، ج 1756:4 چاپ ليدن.
  17. گمان قوي، درباره اين عالم و مورخ، اين است که به علت محدوديتها و ملاحظاتي که ناگزير از دربار عباسي داشته است، واقعه غدير را که خط بطلان است بر هر خلافتي جز خلافت آل محمد «ص»، ذکر نکرده است، بويژه که سادات حسني و حسني و موسوي همواره عليه دستگاه خلافت مي شوريده اند و ذکر واقعه غدير در تاريخ رسمي، مي توانسته است براي آنان بهترين تاييد باشد. چون طبري اين تاريخ را در بحبوحه قدرت عباسي در بغداد تاليف کرده است، و اطلاعاتي از قضاياي عباسيان و مسائل خصوصي آنان به دست مي دهد، که دانستن آن گونه مسائل، براي فقيهي عادي ناميسور است. از اينجا دانسته مي شود که تاليف اين تاريخ، بدون آگاهيي دربار عباسي، نبوده است. و چنين آگاهي نمي تواند محدود کنند و دست و پاگير نباشد.
  18. «بهار و ادب فارسي»، ج 88:2.
  19. چون در اين نوشته، کلمه «حافظ» را مکر به کار مي بريم، درباره آن توضيحي مي دهيم. حافظ، در اصطلار علم حديث و رجال اهل سنت، به دانشمندي گويند که 10 حديث، باسند، از حفظ بداند. بنابراين کساني که در فرهنگ اهل سنت، به اين عنوان شناخته شده اند و اين لقب علمي به آنان داده شده است و ما نيز در مورد کساني آن را به کار مي بريم که از نظر متخصصان بزرگ اهل سنت، عنوانياد شده به آنان اده شده باشد مرجعي معتبرند و قولشان درباره حديث و سير سند است.
  20. چون در اين نوشته، کلمه «حافظ» را مکر به کار مي بريم، درباره آن توضيحي مي دهيم. حافظ، در اصطلار علم حديث و رجال اهل سنت، به دانشمندي گويند که 10 حديث، باسند، از حفظ بداند. بنابراين کساني که در فرهنگ اهل سنت، به اين عنوان شناخته شده اند و اين لقب علمي به آنان داده شده است و ما نيز در مورد کساني آن را به کار مي بريم که از نظر متخصصان بزرگ اهل سنت، عنوانياد شده به آنان اده شده باشد مرجعي معتبرند و قولشان درباره حديث و سير سند است.
  21. سيره يا سيرت، يعني: روش، رفتار. مقصود از سيره، در فرهنگ اسلامي، مجموعه اخبار و روايات راجع به زندگي و احوال پيامبر است. علماي سيره، يعني کساني که درباره تاريخ زندگي پيامبر آگاهي و اطلاع داشته اند.
  22. «الغدير»، ج 296:1.
  23. اينگونه سخنان از عالمان اهل سنت بسيار رسيده است. براي دين نمونه هايي چند «الغدير»، ج 1، فصل «الکلمات حول سند الحديث».
  24. حافظ ناصرالسنة شهاب الدين ابوالفيض مذکور، اين حديث را از 54 تن از اصحاب روايت کرده است. درباره اين مولفان و ذکر حديث غدير (الغدير)، ج 147:1 تا 151.
  25. «الشيعة و التشيع» تاليف شيخ محمد جواد مفنيه لبناني 288.