پيروزي غديريان در جنگ جمل
بخدا قسم من در گمراهي و باطل بودن اين لشکر شک و ترديدي نداشتم، اما دوست داشتم تا گمراهي اينان بر شما روشن شود با قتل مرد صالح حکيم بن جبلة عبدي و همراهان صالحش[1] و فزوني گناهانشان [صفحه 100] با کشتن اين جوان که آنها را به کتاب خدا و حکم بر طبق آن و عمل به آن دعوت مي کرد، که به او حمله کردند و وي را کشتند. با شهادت اين عده، هيچ مسلماني در گمراهيِ لشکر عايشه شک نمي کند. راوي مي گويد: هنگامي که آتش جنگ شعله ور شد اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:«بِسْمِ اللهِ حم لايُنْصَرُونَ،[2] به آنها حمله کنيد»! سپس خود حضرت با امام حسن و امام حسين عليه السلام و اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به لشکر عايشه حمله نمودند، و حضرت شخصاً حمله کرده وارد سپاه دشمن شد. بخدا قسم ساعتي از روز نگذشته بود که ديديم لشکر عايشه مجروح و با دست و پاي شکسته از چپ و راست زير سم [صفحه 101] اسبان افتاده اند. اميرالمؤمنين عليه السلام با تأييد خداوند پيروزمندانه از جنگ بازگشت، و خدا پيروزي را نصيب وي نمود و آنان را تحت سلطه ي آن حضرت قرار داد. حضرت دستور داد تا آن جوان ايراني و کسان ديگري که به شهادت رسيده بودند با بدن خون آلود در لباسهاي خود پيچيده شوند و لباسهايشان را بيرون نياورند. سپس بر جنازه هايشان نماز خواندند و آنان را دفن کردند. اميرالمؤمنين عليه السلام به لشکر خويش دستور داد تا مجروحان لشکر عايشه را نکشند و به دنبال فراريان نروند. پس از آن، حضرت دستور داد تا غنيمتها را جمع آوري کنند و آنها را بين سپاه خود تقسيم نمود. اميرالمؤمنين عليه السلام به محمد بن ابي بکر دستور داد تا خواهرش (عايشه) را به بصره ببرد و چند روزي در آنجا بماند، و سپس او را به منزلش در مدينه بازگرداند.
اميرالمؤمنين عليه السلام که ايستاده بود و صحنه را تماشا مي نمود، رو به اصحاب خود کرد و فرمود:
صفحه 100، 101.
جلوي در کساني ايستاده بودند و از بيت المال محافظت مي نمودند. طلحه و زبير و اصحابشان حمله کرده و چهل نفر از آنان را با زجر کشتند. سپس سراغ عثمان بن حنيف رفتند، و دست و پاي او را بسته و محاسن صورتش را کندند. اين اخبار به حکيم بن جبله رسيد و او در قومش ندا داد: به اين گمراهان و ظالمان حمله کنيد که خون حرام را بر زمين ريختند و اشخاص صالح را کشتند و آنچه خدا حرام کرده بود حلال کردند. هفتصد نفر از طايفه ي «عبد القيس» به حکيم پاسخ مثبت دادند و در مسجد جمع شدند. سپس حکيم سوار بر اسب شده و نيزه در درست گرفت و اصحابش نيز از او متابعت کردند، و آنقدر جنگيدند که مجروحان و کشته شدگان بسياري بر روي زمين افتادند. يک نفر از دشمنان به حکيم به جبله حمله کرد و با شمشير پاي راست او را قطع نمود. حکيم پاي قطع شده اش را برداشت و بر او زد. آن شخص با ضربه اي که از پاي حکيم خورده بود بر زمين افتاد. برادر حکيم به جبله به نام اشرف نزد او آمد و گفت: «چه کسي اين ضربت را به تو زد»؟ حکيم به کسي که او را زده بود اشاره کرد. اشرف به سوي او حمله نمود و چنان با شمشير به وي زد که کشته شد. ناگهان لشکر عايشه به اشرف و برادرش حکيم هجوم آورده و بعد از کشتن آن دو متفرق شدند. کتاب الجَمَل (شيخ مفيد): ص 282 تا 284.