جوان ايراني در خدمت صاحب غدير











جوان ايراني در خدمت صاحب غدير



جوان ايراني با شنيدن گذشته ي تلخ خلافت و آغاز شيرين حکومت اميرالمؤمنين حقيقي، از مدائن به طرف مدينه حرکت کرد. او در بين راه به اميرالمؤمنين عليه السلام پيوست، در حاليکه حضرت براي جنگ جمل از مدينه بيرون آمده به عراق مي رفت.

در جنگ جمل اولين کسي که از لشکر اميرالمؤمنين عليه السلام به شهادت رسيد آن جوان بود. هنگامي که لشکر عايشه صف کشيده آماده جنگ شدند حضرت تصميم گرفت با دعوت به قرآن، حجت را بر آنان تمام کند. از اين رو قرآني خواست و فرمود: چه کسي مي تواند اين قرآن را بر لشکر عايشه عرضه کند و به آنچه در آن است دعوتشان کند؛ و با اين کار زنده کند آنچه قرآن زنده کرده و بميراند آنچه قرآن ميرانده است؟

هر دو لشکر بحدي آماده ي جنگ بودند و نيزه هايشان آماده بود که اگر شخصي اراده مي کرد مي توانست بر روي آنها گام بردارد!

در چنين وضعيتي جوان گفت: يا اميرالمؤمنين، من قرآن را بر اين

[صفحه 98]

لشکر عرضه خواهم کرد و آنان را به آنچه در آن است دعوت مي کنم.

اميرالمؤمنين عليه السلام با رفتن او موافقت نکرد و دوباره فرمود: چه کسي مي تواند اين قرآن را بر لشکر عايشه عرضه کند و آنان را به آنچه در آن است دعوت کند؟ اين بار نيز همان جوان ايراني برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين، من اين قرآن را گرفته و بر آنان عرضه خواهم کرد و آنها را به آنچه در آن است دعوت مي کنم.

اين بار نيز حضرت با رفتن او موافقت نکرد و سخنان قبلي را تکرار فرمود. باز هم جوان ايراني برخاست و گفت: من آن را مي گيرم و بر لشکر عايشه عرضه مي کنم و آنان را به آنچه در آن است دعوت مي کنم.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر اين کار را انجام دهي به شهادت خواهي رسيد. جوان پاسخ داد: يا اميرالمؤمنين، بخدا قسم چيزي براي من محبوبتر از اين نيست که شهادت در رکاب شما و با اطاعت از شما نصيبم گردد. اميرالمؤمنين عليه السلام قرآن را به وي داد و جوان در حالي که قرآن به دست داشت به سوي ميدان حرکت کرد.



صفحه 98.