توطئه منافقين براي بازگشت به مدينه











توطئه منافقين براي بازگشت به مدينه



از سوي ديگر، ابوبکر و عمر و ابوعبيده در خلوت به اسامه و عده اي از اصحاب وي گفتند: «به کدام سو حرکت مي کنيم و مدينه را خالي مي گذاريم؟ در حالي که اکنون حساسترين زماني است که به مدينه و حضور در آن نيازمنديم»! اسامه با تعجب پرسيد: براي چه؟

آنها جواب دادند: «آثار مرگ در چهره ي رسول الله هويداست. بخدا قسم اگر مدينه را خالي بگذاريم کارهايي اتفاق مي افتد که اصلاح آنها ممکن نخواهد بود.[1] ما در مدينه مي مانيم تا ببينيم سرانجام پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم چه مي شود، و پس از آن راه شام پيش روي ماست و حرکت مي کنيم».

با اين توطئه، سپاه اسامه به لشکرگاه نخست بازگشتند و در آنجا توقف نمودند. سپس شخصي را پنهاني به مدينه فرستادند تا درباره ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خبري به دست آورد.

[صفحه 88]

فرستاده ي آنان نزد عايشه آمد و از او پنهاني درباره ي حال پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم سؤال کرد. عايشه در پاسخ گفت: نزد ابوبکر و عمر و همراهانشان برو و به آنان بگو: «بيماري پيامبر شديدتر شده است. هيچکدامتان از محل خود حرکت نکنيد و من خبرها را ساعت به ساعت به شما مي رسانم»!

بعد از آن بيماري حضرت شدت يافت، و عايشه صهيب[2] را صدا زد و گفت: نزد ابوبکر و عمر برو و به آنان خبر ده که اميدي به زنده ماندن پيامبر نيست. به همين جهت تو و عمر و ابوعبيده و هر کس که صلاح مي دانيد هر چه زودتر نزد ما آييد و ورود شما شبانه و مخفيانه باشد».

پس از آنکه صهيب خبر را آورد، آنها او را نزد اسامة بن زيد برده و خبر را به او نيز اعلام کردند و گفتند: «چگونه سزاوار است که ما اينجا باشيم و از مشاهده ي پيامبر در اين ساعات محروم بمانيم»؟! و از اسامه اجازه ي ورود به مدينه را درخواست کردند.

اسامه به آنان اجازه داد و گفت که هيچ کس نبايد از ورودتان به مدينه مطلع گردد. همچنين گفت: «اگر پيامبر شفا پيدا کرد به سپاه خود باز مي گرديد، و اگر از دنيا رفت به ما نيز خبر دهيد تا بين مردم باشيم».

با اين توطئه، ابوبکر و عمر و ابوعبيده شبانه وارد مدينه شدند، در حالي که بيماري پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شدت يافته بود. همين که حال حضرت کمي بهبود يافت فرمود: امشب شر عظيمي وارد مدينه شده است! پرسيدند: يا رسول الله، آن شر چيست؟ حضرت فرمود: «از کساني که در سپاه اسامه بودند چند نفر بازگشته اند که با اين کار خود با امر من مخالفت کرده اند. بدانيد که من از آنها به خدا پناه مي برم و بيزارم». سپس فرمود: «واي بر شما! سپاه اسامه را به حرکت واداريد»، و بر اين مطلب تأکيد فرمود بطوري که اين سخن بارها از سوي حضرت تکرار شد.

[صفحه 89]



صفحه 88، 89.





  1. پيداست که اسامه از توطئه هاي آنان اطلاع نداشته است؛ و آنان تصميم داشته اند به هر قيمتي شده او را راضي به بازگشت نمايند.
  2. «صهيب» غلام عمر بود و عمر به وي اعتماد کامل داشت.