اساسنامه سقيفه
پس از گفتگو بر پيمان نامه اي متفق القول شدند و به سعيد بن عاص دستور دادند تا آن را برايشان بنويسد که متن آن از اين قرار است: [صفحه 73] بسم الله الرحمن الرحيم اين نوشته اي است[1] که عده اي از اصحاب محمد رسول الله از مهاجرين و انصار بر آن متفق شدند، همانان که خداوند آنان را در کتاب خويش به لسان پيامبرش مدح کرده است.[2] آنان پس از اين که فکر و مشورت کردند متفق القول شدند، و اين صحيفه را با توجه به ايام گذشته و روزگارهاي باقيمانده نوشتند تا مسلماناني که بعد از آنان مي آيند به اين عده اقتدا کنند. اما بعد، خداوند با منت و کرمش محمد را بر همه ي مردم مبعوث نمود براي ديني که براي بندگانش انتخاب کرده بود. او وظيفه ي خود را ادا نمود و آنچه خدا به وي امر کرده بود تبليغ نمود و بر ما واجب کرد که تمام آنها را بپا داريم؛ تا زماني که دين را کامل و واجبات را واجب نمود و سنتها را پايه گذاري کرد. آنگاه پروردگار پيشگاه خود را براي وي انتخاب کرد و او را با احترام و رضايت خاطر قبض روح نمود بدون اينکه کسي را براي بعد از خود به خلافت برساند![3] . [صفحه 74] پيامبر اختيار آن را بر عهده ي مسلمين گذاشت تا هر کس که به فکر او و دلسوز بودنش اطمينان دارند براي خود انتخاب کنند. مسلمانان بايد به خوبي از پيامبر پيروي کنند[4] همانطور که خداوند فرموده است: «لَقَدْ کانَ لَکُمْ في رَسُولِ اللهِ اُسْوٌَْ حَسَنَةٌْ لِمَنْ کانَ يَرْجُو اللهَ وَ الْيَوْمَ الاَّخَرَ»،[5] «براي شما نسبت به پيامبر پيروي نيکو لازم است براي کساني که به خدا و روز قيامت اميدوارند».[6] . پيامبر کسي را به خلافت نرساند بدليل اينکه اين امر در يک خاندان مانند ارث ادامه پيدا نکند بدون اينکه بقيه ي مسلمين در آن سهيم باشند، و باعث دولتمندي اغنيا نشود تا کسي که به خلافت رسيد نگويد اين امر در اين خاندان از پدر به فرزند تا روز قيامت به ارث مي رسد![7] . [صفحه 75] بر مسلمين واجب است که پس از رحلت هر خليفه اي، صاحب نظران جمع شوند و مشورت کنند و هر کس را که مستحق خلافت ديدند امير خود نمايند و او را صاحب اختيار مسلمين قرار دهند؛ چرا که بر اهل هر زماني کسي که صلاحيت خلافت را دارد مخفي نمي ماند.[8] . اگر کسي از مردم ادعا کند که رسول الله شخصي را بعنوان خليفه منصوب کرده و اسم و نسب او را معين نموده سخن باطلي گفته و حرفي زده که اصحاب پيامبر خلاف آن را معتقدند و با جماعت مسلمين مخالفت کرده است.[9] . [صفحه 76] اگر کسي ادعا کند که خلافت پيامبر ارثي است و او اين امر را براي کسي به ارث مي گذارد حرف محالي زده است؛ زيرا پيامبر فرموده است: «ما پيامبران ارث نمي گذاريم و هر چه از ما بر جاي مي ماند صدقه است».[10] . اگر کسي ادعا کند که خلافت جز براي يک نفر از بين مردم صلاحيت ندارد و منحصر در اوست و سزاوار ديگري نيست براي اين که پشت سر نبوت است؛ چنين کسي دروغ گفته است! زيرا پيامبر فرموده: «اصحاب من مانند ستارگانند، که به هر کدام اقتدا کنيد هدايت خواهيد شد».[11] . [صفحه 77] اگر کسي ادعا کند که او مستحق خلافت و امامت بدليل خويشاوندي با پيامبر است و خلافت منحصر در او و فرزندانش مي باشد يعني فرزند از پدر خلافت را ارث مي برد و اين در هر زماني ادامه دارد و هيچ کس جز اينان صلاحيت ندارد و تا روز قيامت سزاوار آنهاست؛ چنين کسي هم دروغ گفته است هر چند که نسب خويشاوندي نزديکي با پيامبر داشته باشد! زيرا خداوند فرموده است- و کلام خدا بر همه حاکم است-: «اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ اَتْقاکُمْ»،[12] «با ارزش ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست».[13] . همچنين پيامبر فرموده است: «حقوق مسلمين مساوي است و پايين ترين افراد هم مي توانند درباره ي حقوق خود اقدام کنند. همه ي مسلمين يد واحد در برابر دشمنانشان هستند». پس هر کس به کتاب خدا ايمان آوَرَد و به سنت پيامبر اقرار کند راهش مستقيم است و به سوي خدا پيش مي رود و مسير صحيح را مي پيمايد.[14] . [صفحه 78] هر کس روش خليفه را قبول نکند مخالف حق و کتاب خداست و از جماعت مسلمين جدا شده است؛ او را بکشيد که قتل او به صلاح امت است.[15] . همچنين پيامبر فرموده است: «هر کس در بين امت من- در حالي که متحد بودند- آمد و قصد داشت تفرقه بياندازد او را به قتل برسانيد هر که مي خواهد باشد؛ چرا که اتحاد رحمت و اختلاف عذاب است. امت من هيچ گاه بر گمراهي متفق نخواهند شد و مسلمانان يد واحدي در برابر دشمنانشان هستند». بين مسلمين کسي اختلاف نمي اندازد مگر اينکه تکروي مي کند و دشمن آنهاست و به دشمنان مسلمانان کمک مي کند. خدا و رسولش خون او را مباح و قتل او را حلال کرده اند.[16] . [صفحه 79] سعيد بن عاص اين صحيفه را با توافق کساني که اسم و شهادتشان در آخر اين ورقه است در محرم سال دهم هجري نوشته است. الحمدلله رب العالمين امضا کنندگان: ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابي وقاص، ابوعبيده جراح، معاوية بن ابي سفيان، عمرو بن عاص، ابوموسي اشعري، مغيرة بن شعبة ثقفي، اوس بن حدثان نضري، ابوهريرة، ابوطلحه انصاري، ابوسفيان، عکرمة بن ابي جهل، صفوان بن امية بن خلف، سعيد بن عاص، خالد بن وليد، عياش بن ابي ربيعة، بشير بن سعد، سهيل بن عمرو، حکيم بن حزام، صهيب بن سنان، ابوالاعور اسلمي، مطيع بن اسود مدري و... سپس صحيفه را به ابوعبيده دادند و او آن را به مکه برد و در کعبه دفن کرد. آن صحيفه همچنان مدفون بود تا آنکه عمر بن خطاب به خلافت رسيد و آن را از مکانش بيرون آورد. اين صحيفه هماني بود که هنگام مرگ عمر، اميرالمؤمنين عليه السلام بر سر جنازه ي کفن شده اش رفت و چنين آرزو کرد و فرمود: چقدر دوست دارم با صحيفه ي اين کفن پيچ شده به ملاقات پروردگارم بروم.[17] . سپس آن عده از خانه ي ابوبکر برخاستند و رفتند. [صفحه 80]
جوان گفت: خدا تو را رحمت کند مرا خبر ده از آنچه آنان در صحيفه نوشته بودند تا بدانم. حذيفه گفت: اين خبر را اسماء بنت عميس خثعميه همسر ابوبکر برايم نقل کرده است. آن عده در خانه ي ابوبکر گرد هم آمده بودند و در اين باره صحبت مي کردند. اسماء نيز تمام آنچه را که نقشه مي کشيدند شنيده بود.
صفحه 73، 74، 75، 76، 77، 78، 79، 80.
از سوي ديگر براي تحريک تعصبات جاهلي مردم، مسئله ي سهيم بودن همه ي مسلمين را در خلافت مطرح کرده اند در حاليکه خلافت بيت المال نيست تا همه در آن شريک باشند، بلکه انتخاب بهترين است که توسط پروردگار انجام مي گيرد، و هيچکس نمي تواند مانند خداوند بهترين را معين کند. جهت ديگري که باعث آبرو ريزي اهل سقيفه شده ارتباط دادن خلافت با دولتمندي اغنياء است. گويا خلافت سلطنتي است که هر کس آن را به دست گرفت ثروت اندوزي را آغاز مي کند و اغنيا را گرد خود جمع مي کند! لذا براي پيش گيري از اين مشکل بايد خليفه عوض شود و در يک خاندان نماند تا همه ي ثروت نزد آنان نماند. البته حاکمان سقيفه چنين کردند و اين کارشان در زمان عثمان به اوج خود رسيد که مردم بر او شوريدند و او را کشتند. مي بينيم براي التيام اين نقص بشري، وصله اي بي مايه به سخنان خود افزوده اند که «بر اهل هر زماني کسي که صلاحيت خلافت را دارد مخفي نمي ماند»، ولي تاريخ بخوبي نشان مي دهد که بر اهل هر زماني آنکه صلاحيت خلافت را داشته مخفي مانده است! چنانکه به جاي علي بن ابي طالب عليه السلام که از هر جهت صلاحيت خلافت داشت، نالايق ترين افراد جاي او را گرفتند. آنجا بود که اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آيا يک نفر از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پيدا نمي شود که در صحت اين حديث به نفع شما شهادت دهد که يک عرب بياباني بنام اوس بن حدثان که با بول خود تطهير مي کند بايد شاهد شما باشد؟! کتاب سليم: حديث 4. بحارالانوار: ج 30 ص 317. سخن اصلي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در طول عمر خود و بخصوص در غدير، انحصار امامان دوازده گانه است، و اينکه اين انحصار به خاطر لايق نبودن هيچ شخص ديگري بجز آنان است، چرا که مقام امامت مانند نبوت است و بايد قداست آن را داشته باشد و مجرد يک رياست نيست که هر بي سر و پايي بتواند آن را در دست بگيرد. مي بينيم براي فرار از اين قداست که هيچگاه غاصبين خلافت- حتي به تظاهر- قادر بر نشان دادن آن نيستند چنين حديثي را جعل نموده اند تا با بالابردن مقام صحابه چنين قداستي را در آنان نشان دهند، در حالي که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بارها اين مطلب را فرموده است که روز قيامت عده اي اصحاب مرا بر سر حوض کوثر از من دور مي کنند چرا که بعد از من از دين برگشته اند و به قرآن و عترت من جسارت کرده اند. يک آيه ي کلي را در برابر کلام صريح پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم قرار دادن به معناي جسارت به ساحت مقدس خدا و رسول است. خداوند که خلافت را منحصر در دوازده امام فرموده در واقع آنان را با تقوي ترين مردم هر زمان معرفي نموده است. واقعاً بايد پرسيد: کداميک از خلفاي سقيفه نشان دادند که با تقواترين مردم هستند؟ و بايد سؤال کرد: در زمان هر يک از ائمه: چه کسي را با تقوي تر از آن امام مي توان يافت؟ پر مدعا و توخالي همين اصحاب سقيفه اند که در طول تاريخ غصب خلافت هميشه و از هر جهت از همه ي مردم عقب تر بوده اند!!؟. در طول تاريخ سقيفه هم عملاً اين کار صورت پذيرفته و امثال مالک بن نويره که گفتند: «ما بر اعتقاد مسلماني خود باقي هستيم و فقط خليفه ي تعيين شده در غدير را قبول داريم و خليفه ي سقيفه را قبول نداريم» از دم شمشير گذرانده شدند. حتي بانويي به نام اُم فَروه که با ابوبکر اعلام مخالفت کرد و گفت: «من فقط خليفه ي راستين پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم يعني علي بن ابي طالب عليه السلام را قبول دارم» به دستور او اعدام شد! الثاقب في المناقب: ص 226. شرح نهج البلاغة: ج 17 ص 214.