با كاروان غدير











با کاروان غدير



سال دهم هجرت بود و درخشش اسلام، حجاز و ديگر سرزمينهاي دور و نزديک را روشن کرده بود. ظلمت کفر و شرک و بت پرستي برچيده شده، کعبه از بت و بت پرستي پاک گشته و تجلي گاه پرستش و عبوديت حق شده بود. حقوق پايمال شده مظلومان، احيا شده و شخصيتهاي طاغوتي و ارزشهاي کاذب، زبون و ارزشهاي فراموش شده، دوباره زنده شده بود. بردگان ديروز، سروران و سردمداران و بزرگان گذشته از قله کبر و غرور، سقوط کرده، کام حقيقت طلبان سيراب و حسرت نيک گرايان برآورده شده بود. حکومت اسلام در چهارچوب خاص خود شکل گرفته، خطوط کلي نظام سياسي، اقتصادي، فرهنگي آن در مدار توحيدي ترسيم شده بود. جامعه مرده و بي حرکت حجاز، زنده گشته و زندگي جديدي را آغاز کرده بود.

عجب تحول شگفتي! اينک همين سرزمين بي بها، که امپراتور روم و ايران به خاطر اينکه جز ريگ داغ و آفتاب سوزان چيز ديگري نداشت، آن را قابل استعمار و استثمار نمي دانستند، مگر جذب دلها و وحدت فکرها شده و شوکت و جبروت قيصر و کسري بي رنگ گشته و رنگ خدايي جلو کرده است. محمد (ص) محبوب قلبها و کعبه، خانه عشق و پرستش و مکه، ام القراي اسلام و حجاز در جهان سياسي، اجتماعي و نظامي آن روز مطرح شده است.

با نزول آيه

و اذن في الناس بالحج ياتوک رجالا و علي کل ضامر ياتين من کل فج عميق؛ و مردم را به حج فراخوان تا پياده يا سوار بر شتران تکيده از راههاي دور، نزد تو بيايند.

پيامبر اسلام ماموريت يافت تا در ميان مردم، حج اعلام کند و مسلمانان از گوشه و کنار از ميان دره هاي عميق، بعضي با پاي پياده و بعضي سوار بر شتران لاغر در اين سرزمين مقدس فرود آيند و نظاره گر فراوان حج شده، تجلي عبوديت و بندگي خدا را به چشم خود ببينند.

پيامبر گرامي اسلام (ص) آهنگ زيارت بيت الله الحرام کرد. او پس از ده سال دوري از وطن، اکنون مي خواهد به زادگاه خود برگردد. اين خبر در شهر و اطراف آن پيچيد. زمزمه شوق از در و ديوار به گوش مي رسيد. مردم از شادي همراهي با پيامبر (ص) سر از پايي نمي شناختند و با نشاط و اميد به تهيه مقدمات سفر مشغول بودند.

وه که چه شيرين است با محمد (ص) طواف کردن و وقوف در عرفات و مشعر داشتن و در معيت او به مسلخ عشق ابراهيم و اسماعيل رفتن! امسال در حج غوغايي برپا مي شود، غوغايي که نقش آفرين آن پيامبر و علي است.

مورخان، جمعيت همراه را تا صدو بيست هزار و افزون از آن ثبت کرده اند مردم اميدوارند در اين کنگره عظنم عبادي سياسي آنچه را که رسول خدا (ص) انجام مي دهد، فرا گيرند و اين سنت محمدي را به نسلهاي آينده منتقل کنند. روز چهارم ذي القعده بود که آنها از مدينه بيرون آمدند. بيابان از زن و مرد و پير و جوان موج ميزد گرد و غبار راه بر چهره ها نشسته بود. مردم در بيابان و دلها گرد کعبه مي چرخيدند، گويا شتران نيز در سرور سواران خود شريک بودند.

در بيابان از سبزه و گياه و خرمي خبري نبود، همته سنگ بود و خار گهگاهي درختي بي طراوت در صحرا.

پيامبر (ص) دستور داد، مردم لباسهاي دوخته را بيرون آورند و خود را براي ورود به بارگاه خدا در مکه نظيف کنند و غسل احرام به جا آورند و همزمان با نظافت ظاهر، دل و جان را از غير خدا پاک گردانند و به جاي لباسهاي رگارنگ، لباس احرام که داراي رنگ خدايي و بي رنگ از همه رنگها و نيرنگها و تزويرهاست به خود گيرند که همانا آن، لباس تقواست: و لباس التقوي ذلک خير پيامبر (ص) هنگام ظهر، نماز را در مسجد شجره به جاي آورد و در لباس احرام، تلبيه گفت: لبيک اللهم لبيک لبيک با شريک لک لبيک ان الحمد والنعمه لک و الملک لا شريک لک لبيک

رسول خدا (ص) اين جملات را تکرار مي کرد و مردم نيز به پيروي از آن حضرت و در پاسخ به دعوت معبود خويش، لبيک مي گفتند.

پيامبر (ص) 66 شتر همراه آورده بود که با 34 شتر علي (ع) صد راس شد و به روايتي خود حضرت براي قرباني به تنهايي صد شتر آورده بود.

او با چهره اي که چون خورشيد مي درخشند و شهر را نور باران مي کرد، وارد مکه شد. با ورود به مکه خاطرات گذشته برايش تداعي شد: خدايا اين چه شهري است؟ اينجا مکه است، همان شهري که در آن روزي پيامبر (ص) تنهاي تنها از حرا پايين آمد و جز خدا و همسر وفادارش خديجه کبري (س) و اراده و ايمان و پيمانش کي ديگري همراه او نبود. آري در همين شهر بود که رنجها و تلخيهاي فراوان ديد و خون دلها خورد، مثل اينکه هنوز فرياد يارانش که در زير شکنجه مي گفتند: الله الله، احد احد، محمد رسول الله و... بر در و ديوار باقي مانده است؛ خاطرات گذاشتن تخته سنگ بر سينه بلال حبشي و شکنجه هاي دردناک خاندان ياسر و سميه که اولين قطرات خون را نثار اسلام و پيامبر (ص) کرد و به نام اولين قطرات خون را نثار اسلام و پيامبر (ص) کرد و به نام اولين شهيد در راه قرآن در تاريخ درخشيد، به يادش مي آمد، روزهايي که در کوچه او را سنگ مي زدند و به او اهانت مي کردند و او با سر و صورت غبارآلود به خانه مي آمد و دخت کوچکش فاطمه (س) که چون مادرش مهربان بود آب مي اورد و سر و صورت او را مي شست و لباسهايش را پاک مي کرد و او را مي نشاند و نوازش مي کرد. رسول خدا به ياد مي آورد که با خديجه به نماز ايستاده و اولين کسي که به آنان پيوست کودکي به نام علي بود. آري او خود را به دامان پر مهر پيامبر (ص) افکند و از سرچشمه ايمان او سيراب گشت و تعلم و بربيت رسول خدا (ص) را با جان و دل پذيرا شد.

اجتماع سه نفري آنان يعني حضرت محمد، علي و خديجه صلوات الله عليهم اکنون 120 هزار نفر است که با قدرت و شوکت و استقلال و آزادي تمام به حج آمده اند. پيامبر (ص) چون به در مسجدالحرام رسيد، با فروتني و ادب ايستاد و قبل از هر چيز، سپاس رب کعبه را به جاي آورد و بر ابراهيم درود فرستاد. چون وارد مسجد شد، حجرالاسود را، که تجلي يدالله است، استلام نمود، با خداي خود بيعت مجدد کرد و پس از آن هفت دور بر گرد خانه خدا طواف کرد. او چون شمعي در ميان انبره پروانه ها احاطه شده بود و همگي دور يار مي گشتند. گويند که چون حاجيان در زمين بر گرد کعبه گردش کنند، فرشتگان نيز در عرش بر گرد بيت المعمور طواف کنند و حالا جمع عرشيان و خاکيان هم اواز، سرود پرستش و تقديس مي خوانند.

پيامبر (ص) پس از طواف، پشت مقام ابراهيم نماز گزارد. بعد از نماز از آب زمزم نوشيد و دعاي مخصوص آن را خواند. دوباره به سوي حجرالسود آمد و آن را لمس کرد، آن گاه روزانه صفا شد. همراه با شادي و شوق طواف و شوق سعي صفا و مروه، قلب مبارک او نگران آينده بود که چه خواهد شد وبعد از او چه کسي پاسداري خانه خدا را عهده دار مي شود و شعاير و مقدسات و مناسک را چه کسي حفظ مي کند، زمام امور به دست که خواهد افتاد؟ آيا حاصل زحمتها و رنجهاي او به باد خواهد رفت؟

اين افکار، ذهن پيامبر (ص) را در حالي که از صفا به مروه و از مروه به صفا مي رفت و آيه مبارکه ان الصفا والمروه من شعائر الله را زير لب زمزمه مي کرد، به خود مشغول کرده بود. کوه صفا و مروه از شعاير الهي و از نشانه هاي خداست؛ همان جا که تجلي گاه ايثار و تسليم ابراهيم و هاجر است، همانجايي که حضرت ابراهيم به امر پروردگارش، هاجر و کودک تشنه اش را در بيابان خشک و سوزان گذشت و خود را تسليم خدا کرد. و پس از آن، ستگلاخ شکافته شد و آب زمزم جوشيدن گرفت و سرانجام، اسماعيل از تشنگي رهايي يافت.

در اين هنگام، حضرت علي (ع) که براي انجام ماموريتي الهي به يمن رفته بود، به دستور پيامبر (ص) از يمن برگشت و در مکه به آن حضرت پيوست. رسول خدا (ص) پس از انجام اعمال مکه به اتفاق حضرت علي (ع) و ساير مسلمانان روانه مني و عرفات و مشعر شدند. پيامبر (ص) در مکه براي براي مردم خطبه خواند و ضمن آن، جمله اي فرمود که قلب همگان را آتش ‍ زد؛ آن جمله اين بود: اين سفر آخرت من است، مردم! ديگر مرا در جمع خود نمي يابيد. چشمها اشکبار و دلها غمگين بود. در مني، رمي عقبه انجام شد و پس از آن، نوبت قرباني کردن رسيد.

حضرت علي (ع) 34 شتر که با شترهاي پيامبر 66شتر در مجموع صد راس مي شد، همراه آورده بود. بعضي از روايات بيانگر آن است که پيامبر (ص) امير مومنان علي (ع) را در قرباني کردن شترهاي خود شريک کرد و پس از انجام قرباني از هر شتري مقداري گوشت برداشتند و در ديگي پخته و پيامبر (ص) و علي (ع) از آن خوردند. پيامبر (ص) پوست و قلاده شتران را به قصاب نداد و بين فقيران تقسيم کرد.

با انجام قرباني، اعمال حج به پايان رسيد و رسول خدا (ص) تصميم بازگشت به مدينه گرفت. خيل حاجيان به همراه پيامبر (ص) و امير مومنان علي (ع) راه مدينه و مي رود تا سرنوشت پر فراز و نشيب خود را رقم زند و آينده تاريخ را روشن سازد تا حقيقت جويان بي غرض و دينداران بي عناد بر سر دو راهي دين و دني نمانند و دين و ايمان خود را به دنياي مسلمانان ظاهر ساز و رياست پيشه نفروشند و زحمتهاي طاقت فرساي حبيب خدا محمد مصطفي (ص) هدر نرود.