حقيقت علم غيب











حقيقت علم غيب



علم غيب يعني آگاهي بر چيزهائي که بيرون از ديد و حواس ظاهري ما قرار دارند خواه مربوط به حوادث کنوني و يا آينده باشد، حقيقتي است که همانند آگاهي بر امور ظاهري براي تمام افراد بشر ممکن و مقدار است.

هر گاه کسي از حوادث کنوني و يا آينده که فعلا قابل رويت نيستند تنها از رهگذر دانائي که از سرچشمه غيب و شهادت خبر مي دهد آگاهي حاصل کند و يا از طريق دانش و خرد مطلع گردد چنين علمي نيز از علم غيب به شمار مي رود و هيچ مانعي از تحقق آن وجود ندارد.

مثلا مومنان بيشتر باورهايشان از قبيل: ايمان بخدا و فرشتگان و کتابهاي آسماني و پيامبران و روز قيامت و بهشت و جهنم و لقاء الله و زندگي پس از مرگ و برانگيخته شدن و نشور و نفخ صور و حساب و حوريان و قصر هاي بهشتي و چيزهائي که در آن روز واقع مي شوند و هرچه را که مومن باور دارد و تصديق مي کند، جزء علوم غيب به شمار مي آيند و در قرآن کريم نيز از آنها تعبير به غيب شده است:

الذين يومنون بالغيب: " کسانيکه به " غيب " ايمان دارند "

الذين يخشون ربهم بالغيب: " کسانيکه از خدايشان در نهان مي ترسند.

انما تنذر الذين يخشون ربهم بالغيب: " تنها کسانيکه از خدايشان در نهان مي ترسند مي ترساني "

انما تنذر الذين اتبع الذکر و خشي الرحمن بالغيب: " تنها کسي را که از قرآن پيروي

[صفحه 106]

مي کند و از رحمان در نهان مي ترسد مي نرساني "

من خشي الرحمن بالغيب: " کسي که از خدا در نهان مي ترسد "

ان الذين يخشون ربهم بالغيب لهم مغفره: " براي کسانيکه از خدايشان در نهان مي ترسند بخشش است "

جنات عدن وعد الله عباده بالغيب: " بهشتهاي عدني که خداوند به بندگانش در نهان اين جهان وعده فرموده است "

منصب نبوت و رسالت ايجاب مي کند که دارنده آن علاوه بر آنچه که مومنون بر آن باور دارند، داراي علم غيب گسترده تر و همه جانبه تري باشد. آيات زير اشاره به همين حقيقت مي کنند:

و کلا نقص عليلک من انباء الرسل ما نثبت به فوادک و جاءک في هذه الحق و موعظه و ذکري للمومنين: " و همه اين اخبار پيامبران را براي تو بيان مي کنيم تا قلبت را بدان وسيله نيرومند سازيم و در اينکار موعظه و ذکري براي مومنين باشد ".

و از همين جا است که براي پيامبرش داستان هاي گذشتگان را نقل کرده و بعد از بيان داستان مريم فرموده است: ذلک من انباء الغيب نوحيه اليک: " اين از خبرهاي غيب است که به تو وحي مي کنيم "

و بعد از بيان داستان حضرت نوح نيز افزوده است: تلک من انباء الغيب نوحيها اليک: " اين از خبرهاي غيب است که به تو وحي مي کنيم. "

و بعد از داستان برادران يوسف نيز فرموده است: ذلک من انباء الغيب نوحيه اليک: " اين از اخبار غيب است که به تو وحي مي کنيم. "

[صفحه 107]

و در اينکه اين مرحله از علم به غيب مخصوص به پيامبران است نه ديگران، قرآن مجيد چنين تصريح مي کند: عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احد الا من ارتضي من رسول: " خدا عالم به غيب است و کسي را بر غيبش آگاه نمي کند مگر پيامبري را که پسنديده است.

اما در عين حال بايد توجه داشت که هيچ کسي احاطه به علم او ندارد:

" و لا يحيطون بشي ء من علمه الا بما شاء " و بشر از علم ناجيزي بر خوردار است: و ما اوتيتم من العلم الا قليلا "

پس همه انبياء و اولياء و مومنان طبق نص قرآن مجيد داراي علم غيب هستند، و براي هر کدامشان بهره مخصوصي است اما دانش همه آنها، در هر مرحله اي که قرار داشته باشد، باز از لحاظ کم و کيف محدود و عرضي است نه ذاتي، و مسبوق به عدم است نه ازلي و براي آن ابتداء و انتهائي است نه سرمدي و از خدا گرفته شده که: و عنده مفاتيح الغيب لا يعلمها الا هو: " پيش او کليدهاي غيب است کسي از آن ها جز او آگاهي ندارد "

پيامبر و وارث علمش در ميان امتش در عمل کردن بر طبق علم غيبشان در موارد بلاها و مرگ ها و حوادث، و همچنين در اعلام آنها به مردم، نيازمند به اجازه و فرمان خدا هستند.

علم و عمل و اعلام آن به مردم، سه مرحله هستند که هيچ کدام از آنها ارتباط با مرحله ديگر ندارد، هيچ گاه علم به چيزي مستلزم عمل کردن به آن و يا اعلام آن به مردم نيست، و براي هر کدام از آنها جهات مقتضي و عوامل منع کننده اي است که بايد مراعات گردد.

علي هذا هرچه که دانسته شود واجب العمل و گفتني نيست.

[صفحه 108]

حافظ و اصولي بزرک امام ابو اسحاق ابراهيم بن موسي لخمي مشهور به شاطبي متوفي 790 ه در کتاب ارزنده اش " الموافقات في اصول الاحکام " جلد 2 صفحه 184 مي نويسد: " اگر براي شخص حاکم از راه مکاشفه معلوم شود که اين شي ء معين غصبي و يا نجسي است و يا آنکه اين شاهد دروغ مي گويد و يا آنکه اين مال ملک زيد است، ولي از راه دليل و بينه ثابت شود که مثلا مال عمرو است براي شخص حاکم چائز نيست که بر طبق مکاشفه عمل کند، پس نمي تواند تيمم کند و شاهد را نپذيرد و شهادت دهد که مال مربوط بذي اليد نيست، زيرا با ظواهر، احکام ديگري تعيين مي شود و نمي توان از آن بخاطر کشف اعتماد به کشف و شهود و فراست صرفنظر نمود چنانکه نمي شود به " رويا " متکي بود.

و اگر چنين کاري روا بود مي بايد بتوان با آن احکام را اگر در ظاهر موجباتش فراهم باشد نقض کرد در صورتي که چنين کاري روا نيست.

و در روايت صحيح از رسول خدا آمده: " شما شکايت پيشم مي آوريد و شايد برخي از شما در بيان مقصودش گوياتر و منطقي تر از ديگري باشد، اما من طبق آنچه که مي شنوم قضاوت مي کنم... " به طوري که ملاحظه مي کنيد: حکم را بر طبق چيزي که مي شنود مقيد کرده نه واقع در صورتي که بسياري از احکام که وسيله او اجرا، مي شده از حقيقت و حق و باطل بودنش آگاهي کامل داشته است، اما هيج گاه رسول خدا بر طبق علمش عمل نمي کرده تنها طبق شنيده اش قضاوت مي نموده است و اين اصلي است که حاکم را از عمل کردن به علمش باز مي دارد.

قول مشهوري که از " مالک " نقل شده اين است که: هر گاه چند نفر عادل پيش حاکم درباره چيزي شهادت دهند اما او بداند که حق خلاف آن است بر او

[صفحه 109]

واجب است که بر طبق شهادت آنها عمل کند در صورتي که علم به تعمد کذب آنان نداشته باشد، زيرا اگر طبق شهادت آنها عمل نکند حاکم به علم خويش خواهد بود. و اين در صورتي است که علم حاکم صد در صد از طريق عادي حاصل شده باشد نه از راه خوارق عاداتي که امور ديگري در آن دخالت دارد.

کسي که اظهار مي کند: حاکم مي تواند طبق علمش قضاوت کند، نظر او درباره علمي است که از طريق عادي حاصل شده باشد نه از خوارق عادات و روي همين جهت است که رسول خدا آن را معتبر ندانسته و اين خود دليل بزرگي است.

حافظ در صفحه 187 همان کتاب چنين ادامه مي دهد: گشودن اين باب منجر به اين مي شود که ظواهر محفوظ نماند، زيرا کسي که با سبب ظاهري قتل بر او مقرر شده عذر او هم بايد ظاهري باشد و اگر کشتن او را با امور غيبي بخواهد چه بسا خاطرها را مشوش مي کند و تزلزلي در ظواهر پديد مي آيد در صورتي که از روح اسلام فهميده شده که بايد جلو اين کار گرفته و اين درب بسته شود.

آيا باب دعاوي را نمي بيني که مستند به اين است که: البينه علي المدعي و اليمين علي من انکر " و در اين قاعده کلي کسي مستثني نشده است حتي رسول خدا درباره چيزي که خريده بود و مورد انکار قرار گرفته بود، احتياج به بينه پيدا کرد و فرمود: " کي برايم شهادت مي دهد؟ تا اينکه خزيمه بن ثابت برايش شهادت داد و شهادتش جاي دو شهادت قرار گرفت ".

وقتي که رسول، طبق موازين ظاهري عمل کند، فکر مي کني که ديگر آحاد امت چه بايد بکنند؟.

روي اين حساب اگر بزرگترين فرد جامعه نسبت به شايسته ترين آنان ادعائي بکند قاعده همان است که گفته شد يعني: بينه مال مدعي است و قسم مال منکر. پس اعتبارات غيبي در مورد اوامر و نواهي شرعي بي اعتبار خواهد بود.

و نيز او در صفحه 189 از همان کتاب مي گويد: " وقتي که اعتبار اين شرط

[صفحه 110]

ثابت شد پس کجا جائز است عمل بر طبق آن؟ حقيقت اين است: امور جائزه يا مطلوبه اي که در آنها سعه اي هست طبق آنچه که گفته شد عمل در آنها جائز است و آن بر سه قسم است:

اول آنکه در امر مباحي باشد، مثل اينکه شخص داراي کشف و شهود، مي داند که فلاني در فلان وقت مي خواهد پيش او بيايد يا تصميم او عملي خواهد شد يا نه يا آگاه است از آن اخبار و اعتقاد درست و نادرستي که در دل دارد در نتيجه خود را براي آمدنش آماده مي کند و يا از آن دوري مي جويد.

عمل کردن بر طبق چنين علمي در اين گونه موارد براي او جائز و مشروع است چنانکه اگر درباره اين امور خوابي ببيند در صورتي که مستلزم نامشروعي نباشد بر طبق آن عمل خواهد نمود.

دوم اينکه عمل کردن بر طبق آن به خاطر فائده اي باشد که از آن اميد مي رود، زيرا خردمند اقدام به عملي که عاقبتش مي ترسد نمي کند نهايت آن که گاهي روي عدم توجه به عاقبت کار، نتيجه ناخوش آيند پيش مي آيد.

کرامت چنانکه امتيازي است امتحاني هم هست تا از آن راه ببيند که چه خواهيد کرد، پس اگر حاجتي باشد يا جهتي آن را ايجاب کند، مانعي نخواهد داشت و رسول خدا مورد احتياج، به امور پنهاني خبر مي داد و معلوم است که پيامبر اکرم به تمام آنچه که مي دانسته خبر نمي داده است، بلکه تنها در بعضي اوقات و طبق مقتضاي نيازمنديها از آن استفاده مي فرموده است.

رسول خدا به کساني که پشت سرش نماز مي خواندند خبر داد که: آنها را از پشت سر مي بيند، گفتن اين مطلب به خاطر مصلحتي بوده که در اخبار آن وجود داشته است با آنکه ممکن بوده بدون آن امر و نهيشان کند.

و همجنين است سائر کرامات و معجزاتش، پس عمل امت پيامبر اکرم در اين مورد از مورد نخست سزاوار تر است، ليکن با اين حال به خاطر ترس از عواقب سوء از قبيل عجب و خود خواهي و غيره بيش از جواز نخواهد بود.

[صفحه 111]

سوم در موردي است که از آن براي ترساندن و يا بشارت دادن مردم استفاده مي شود تا خود را کاملا آماده کنند.

اين صورت نيز جائز است مثل خبر دادن از وقوع چيزي در صورت نبودن چيزي ديگر و يا واقع نشدن آن در صورت بودن امر آخر تا بر طبق آن عمل شود....

پس چرا از غيب نباشد نقل داستان فرزند نوح و اخبار قوم هود و عاد و ثمود و قوم ابراهيم و لوط و ذي القرنين و خبر نبيا و رسولا گذشته؟

و چرا از غيب نباشد آنچه را که پيامبر بطور سري به برخي از همسرانش گفته بود و او ان را براي پدرش افشا کرده وهنگامي که جريان را به همسرش خبر داد او برسول خدا گفت: کي اين خبر را به شما داده است؟ فرمود: خداي عليم و خبير اين خبر را بمن داده است؟

و چرا از غيب نباشد آنچه را که همراه موسي به او در تاويل چيزي را که تحمل آن را نداشت خبر داد "

و چرا از غيب نباشد چيزي را که عيسي به امتش گفت: و خبرتان مي دهم به چيزي که مي خوريد و در خانه تان ذخيره مي کنيد؟

و چرا از غيب نباشد گفته عيسي براي بني اسرائيل: " اي بني اسرائيل من رسول خدا به سوي شمايم توراتي که پيشرويم قرار دارد تصديق مي کنم وبه آمدن پيامبري که بعد از من مي آيد و نامش احمد است بشارت مي دهم؟

و چرا از غيب نباشد آنچه را که خدا به يوسف وحي فرموده: تا آنان را به اين امرشان که از آن غافلند، آگاهشان نمائي؟

[صفحه 112]

و چرا از غيب نباشد آنچه را که آدم به فرشتگان در مورد حقائق آفزينش به فرمان خدا خبر داد؟

و چرا از غيب نباشد اين بشارت فراوان که از تورات و انجيل و زبور و کتابهاي گذشتگان درباره پيامبر اسلام و شمائل و تارخ زندگان و امتش آمده است؟

چرا از غيب نباشد اين همه خبرهاي صحيح که از کاهنان و رهبانان و قسيسان درباره پيامبر اسلام پيش از ولادتش روايت شده است؟

در اين جا هيچ مانعي وجود ندارد که خداوند به برخي از بندگانش مقداري از علم غيب: علم ما کان و ما يکون، علم آسمان ها و زمين، علم اولين و آخرين و علم فرشتگان و رسولان، تعليم دهد، چنانکه هيچ مانعي در اينکه خداوند کسي را مقداري از علم ظاهريش عطا کند تا ابراهيم وار ملکوت آسمانها و زمين را ببيند وجود ندارد.

در اين گونه موارد، هيچ گاه تصور اينکه بنده با خدا شريک در علم غيب و يا علم ظاهري است و لو آنکه در هر مرحله اي از آن قرار داشته باشد، نمي رود ميان آنها فرق بسيار زيادي است، زيرا قيود امکاني بشري در علم او همواره ملحوظ است، خواه متعلق علمش غيب يا آشکار باشد و نمي شود او را از اين قيدها جدا نمود.

اما علم الهي به غيب يا آشکار با قيود يکتائي مخصوص به ذات واجب احد اقدس همراه است.

و همچنين علم فرشتگان نسبت به خدا، يعني: هر گاه خدا مثلا به اسرافيل اذن بدهد که از طريق مطالعه در لوح محفوظ که در آن بنيان همه چيز هست به اسرار آفزينش آگاهي حاصل کند به هيچ وجه با خدا شريک در علم نخواهد بود و از اين راه شرک لازم نخواهد آمد.

[صفحه 113]

بنابر اين اصلا مقايسه ميان علم ذاتي مطلق و علم عرضي محدود، و علمي که چگونگي نمي پذيرد و زمان و مکان ندارد با علم محدود و مقيد، و علم ازلي و ابدي با علم حادث و موقت، و علم اصيل با علم از ديگران کسب شده، غلط است چنانکه شايد علم پيامبران با دانش ديگر افراد بشر، مقايسه شود، زيرا با آنکه علم همه آن ها در امکان شريک است، اما به خاطر اختلاف در راه آن و خصوصياتي که در آنها وجود دارد آن دو را از هم متمايز و جدا مي سازد، بلکه نمي شود ميانم علم مجتهد و علم مقلد در مورد احکام شرعي اگر چه مقلد به همه آنها احاطه داشته باشد، مقايسه نموده، زيرا راه تحصيل آن دو با هم فرق زياد دارد.


صفحه 106، 107، 108، 109، 110، 111، 112، 113.