تجلي حق


در ازل کاين جلوه در خاک و گل آدم نبود

مهر رخسار علي را از تجّلي کم نبود

از لب لعلش دمي در طينت آدم دميد

گر نبود آن دم نشان از هستي آدم نبود

عاشقان را با رخ و زلفش عجائب عالمي

بود کاندر وي خبر از آدم و عالم نبود

جام مي بر نام او مي زد دم از دور وصال

بزم عشرت را که در آن بزم نام از جَم نبود

بزم خاصان بود و با لعل لب ميگون يار

جز لب پيمانه و ساغر لبي همدم نبود

دم زدي از راز عشقش حضرت خاتم اگر

مُهر خاموشي از اين لب بر لب خاتم نبود

در کتابت نام او را اسم اعظم کرده اند

زانکه حق را نامي از نام علي اعظم نبود

گر نبودي اين کرامت فيض آن صاحب کرم

نقش اين خط لفظِ «کرّمنا بني آدم» نبود

حاج ميرزا حبيب اصفهاني