عدالت در رفتارهاى امام علي عليه السّلام


مصادره اموال به يغما رفته
سهم مساوى على عليه السّلام و بنده اش
خاموش كردن چراغ بيت المال
درد دل على عليه السّلام با مالك اشتر
توبيخ خزانه دار بيت المال
على عليه السّلام و مرد يهودى
على عليه السّلام و مرد سارق
سفارش على عليه السّلام در مورد ابن ملجم
آخرين سخن

آنچه را كه على عليه السّلام در مورد عدالت مى گفت، خود با تمام وجود به آن عمل مى كرد، رفتار عادلانه او ناشى از بينش وسيعى بود كه آن بزرگوار از ضرورت اجراى عدالت داشت و در تمام جنبه هاى فردى و اجتماعى، خصوصاً در روزگار زمامداريش، به آن پايبند بود. اگر كسى پست و مقامى نداشت و حاكم و فرمانروايى هم نبود و ديگران را به عدالت سفارش مى كرد، سخنانش تأثير چندانى نداشت، اما اگر شخصى، فرمانرواىِ قلمرو وسيعى بود و اموال و نفوس مردم در دستش بود و آن گاه سرسختانه به عدالت رفتار كرد، بسيار ستودنى و قابل تمجيد است. على آن يگانه مردى است كه نه فقط در گفتار بلكه در رفتار فردى و اجتماعى اش، عدالت موج مى زند. او از همان روزهاى نخست كه قدرت اجرايى حكومت را به دست گرفت، مردم را به دادگسترى دولت خود نويد داد و برنامه هاى اصلاحى خود را آغاز كرد. استانداران، فرماندهان، و همه كارمندان عالى رتبه اى كه عثمان بر شهرها و مناطق به ناحق گماشته بود بركنار كرد و به جاى آنان كسانى كه امتحان فضيلت و پاك دامنى داده بودند به كار گمارد و تمام آنها را با دستور العمل هاى اسلامى و با شعار تقوا، راستى، پاك دلى، مهربانى، صداقت و درستى اعزام مى كرد. آرى، امام على عليه السّلام در طول پنج سال حكومتش، به گونه اى رفتار كرد كه نمونه كامل يك فرمانرواى جامعه انسانى براى هميشه تاريخ شد. و به حق مى توان گفت كه اگر حكومت على عليه السّلام نمى بود عدالت اجتماعى در جامعه پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله معنا و مفهوم پيدا نمى كرد و به جز مسموعاتى باقى نمى ماند. ما در اين جا فقط چند نمونه از كردارهاى عادلانه آن امام بزرگوار را ذكر مى كنيم .

مصادره اموال به يغما رفته
ابن ابى الحديد از ابن عباس نقل مى كند: روز دومى كه مردم با امام بيعت كرده بودند به مسجد آمد و فرمود:

«وَاللهِ لَو وَجَدتُهُ قَد تُزوِّجَ بِهِ النِساء، وَ مُلكِ بِهِ الاِْماء، لَرَدَدْتُهُ، فاِنَّ فِى الْعَدلِ سَعَةً وَ مَن ضاقَ عَلَيهِ الْعَدلُ فَالجُورُ عَلَيهِ اَضْيَقْ؛ به خدا سوگند! آنچه از عطاياى عثمان و آنچه از بيت المال مسلمين به اين و آن بخشيده به صاحبش (بيت المال) برمى گردانم اگر آن اموال، كابين و مهريه زنان باشند و يا با آن، كنيزان را خريده باشند. زيرا عدالت گشايش مى آورد و كسى كه عدالت بر وى گران آيد تحمل ظلم و ستم بر او گران بارتر خواهد بود.»(1)

اين سخنان تند ولى صريح و آشكار درباره باز گرداندن اموال كسانى بود كه عثمان به جمعى از بستگان و اصحابش بدون اين كه خدمتى به اسلام و مسلمين كرده باشند بخشيده بود. (2) آرى على عليه السّلام از همان روزى كه به مقام حكومت رسيد عملاً دست به كار شد وعدالت اجتماعى را به اجرا درآورد.

سهم مساوى على عليه السّلام و بنده اش
ابى رافع نقل مى كند كه طلحه و زبير نزد اميرالمؤمنين آمدند و گفتند: عمر از بيت المال به ما سهم بيشترى مى داد. امام فرمود: رسول خدا چقدر مى داد؟ آنها ساكت شدند، امام فرمود: مگر نه رسول خدا اموال را به طور مساوى بين مسلمين تقسيم مى كرد؟ گفتند: چنين بود. امام فرمود: روش پيامبر نزد شما درست تر است يا راه عمر؟ گفتند: البته روش رسول خدا، اما ما سابقه بيشترى در اسلام داريم و زحمت بيشترى متحمل شده ايم و نيز از بستگان رسول خدا هستيم؟ امام فرمود: سابقه شما به اسلام بيشتر است يا سابقه من؟ گفتند: سابقه شما. فرمود قرابت و بستگى شما به رسول خدا بيشتر است يا من؟ گفتند: شما. فرمود: زحمت من در راه اسلام بيشتر است يا شما؟ گفتند: زحمت شما. سپس فرمود: به خدا سوگند! بين من و اين اجيرم امتيازى نيست. و با دست مبارك اشاره به اجير كرد.(3)

خاموش كردن چراغ بيت المال
كشفى حنفى و ديگران روايت كرده اند كه: شبى اميرالمؤمنين عليه السّلام بر بيت المال داخل شد تا تقسيم آنها را در دفتر حساب بنويسد. در اين هنگام طلحه و زبير وارد شدند. على عليه السّلام چراغى كه مقابلش بود خاموش كرد و فرمود چراغ ديگرى را از خانه اش بياورند. آنها سؤال كردند ميان دو چراغ، چه فرقى است؟ فرمودند: روغن اين چراغ از بيت المال است، در روشنى آن نشستن و با شما در غير بيت المال سخن گفتن، درست نيست.(4)

درد دل على عليه السّلام با مالك اشتر
روزى امام عليه السّلام در نزدِ مالك اشتر از فرار مردم به سوى معاويه شكايت كرد. مالك اشتر گفت: يا اميرالمؤمنين! ما به همراهى مردم كوفه با اهل بصره قتال كرديم و نظرهايمان يكى بود. بعد اختلاف پيدا شد و دشمنى يافتند و نيت ها سست شد و عدالت كم شد، شما هم ميان آنها به عدل و انصاف عمل مى كنى و طبقات شريف را بر وضيع امتيازى نمى دهيد؛ لذا طايفه اى كه با تو هستند به تنگ آمده و از حقى كه فراگير شده خسته و دلتنگ شده اند و از عدالتى كه در آن واقع شده اند افسرده گرديده اند و ساخت و ساز معاويه و احسان هاى او متوجه به اهل غنا و شرف است. از اين جهت نفوس مردم، مشتاق دنيا شده است. كم هستند كسانى كه طالب دنيا نباشند و بيشترشان از حق گريزانند و خريدار باطلند و دنيا را بر آخرت ترجيح مى دهند، اينك اگر شما صلاح بدانيد مقدارى سركيسه را باز كنيد، گردنشان به سوى تو خم خواهد شد و نسبت به شما صميميت نشان مى دهند و دوستى آنان بر شما خالص مى گردد. خداوند كار ساز تو باشد يا اميرالمؤمنين! و دشمنانت را خوار، نقشه آنان را سست و امورشان را پريشان و از هم بپاشد. خدا به آنچه عمل مى كنند آگاه است.

على عليه السّلام ضمن حمد و ستايش خدا و درود بر پيامبرش فرمود: اما اين كه از طرز عمل و روش ما درباره عدالت گفتى، خداوند متعال مى فرمايد: مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَن اَساءَ فَعَلَيها وَ ما رَبُّك بِظلاّمٍ لِلْعَبِيد(5) من از اين كه كوتاهى كرده باشم در آنچه ذكر كردى بيشتر خائفم، و اما آنچه گفتى كه حق بر آنها سنگين است بدين جهت از ما جدا مى شوند، خداوند عالم است كه فرار آنها از جور و ستم نيست نه آن كه از ما جدا شده اند و به عدلى پناه برده اند، بلكه آنها فقط در طلب دنيايى بوده اند كه زوال پذير است و به زودى از آن جدا خواهند شد و روز قيامت سؤال خواهند شد كه آيا به دنبال دنيا رفتند يا براى خدا كار كردند؟

و اما آنچه ذكر كردى كه ما اموالى را به آنها ببخشيم و با مردانى ساخت و ساز كنيم تا دل هايشان را صيد نماييم، ما نمى توانيم بيشتر از حقى كه دارند به آنها ببخشيم و خداى سبحان مى فرمايد: كَمْ مِنْ فِئةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئةً كثيرةً بِإذْنِ اللهِ (6) خداوند، محمد را تنها برانگيخت بعد از آن كه تنها بود، زياد كرد پيروان او را، پس از آن كه ذليل بودند عزّت بخشيد و اگر خداوند خواسته باشد كه اين امر به ما واگذار شود مشكلات آن را براى ما آسان خواهد كرد و اندوه را از ما مى زدايد.

اى مالك! من نظريات تو را تا جايى كه رضاى خدا در آن باشد مى پذيرم و تو امين ترين مردم نزد منى و پيش من از صميمى ترين و معتمدترين و موثق ترين مردم هستى.(7)

توبيخ خزانه دار بيت المال
در روايتى آمده است كه يكى از دختران اميرالمؤمنين عليه السّلام از ابو رافع خزانه دار بيت المال(8) گردن بندِ قيمتى، كه از غنايم بصره و در بيت المال بود، به عنوان عاريه مضمونه گرفت تا در عيد قربان به آن زينت كند و پس از سه روز بازگرداند، اميرالمؤمنين عليه السّلام گردن بند را به گردن دخترش ديد و شناخت، از او پرسيد: از كجا اين گلوبند به تو رسيده است؟

دختر گفت: از ابى رافع گرفتم تا در عيد قربان به آن زينت نمايم!

اميرالمؤمنين عليه السّلام به ابو رافع فرمود: آيا به مسلمانان خيانت مى كنى؟ گفت: پناه به خدا مى برم كه به مسلمانان خيانت كنم. حضرت فرمود: پس چگونه گردن بندى كه در بيت المال مسلمين بوده بدون اجازه من و رضايت مسلمانان به دخترم عاريه دادى؟

گفت: اى اميرالمؤمنين! او دختر تو بود و از من خواست كه براى زينت خود، آن را به وى عاريه دهم و من هم به عنوان عاريه مضمونه كه آن را به من بازگرداند به وى عاريه دادم، وانگهى من با مال خودم آن را ضمانت مى كنم و بر من است كه آن را سالم به جايش برگردانم.

حضرت فرمود: همين امروز آن را برگردان، و مبادا اين كار تكرار شود كه مورد عقوبت من قرار خواهى گرفت و دخترم را بيش از اين مؤاخذه مى كنم. اگر او گردن بند را به غير عاريه مضمونه گرفته بود مى ديدى كه اولين زن هاشميه بود كه دست او را به خاطر سرقت قطع مى كردم.(9) راوى مى گويد: اين خبر به دختر على عليه السّلام رسيد، آمد خدمت پدر و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! من دختر و پاره تن تو هستم، چه كسى سزاوارتر از من است كه از اين گردن بند استفاده كند؟

حضرت به وى فرمود: اى دختر على بن ابى طالب! خود را از حق دور مكن. آيا همه زنان مهاجرين در اين عيد با مثل اين گردن بند، خود را مى توانند بيارايند و زينت دهند؟!

ابى رافع مى گويد: من گردن بند را از وى گرفتم و به بيت المال باز گرداندم.(10)

على عليه السّلام و مرد يهودى
«على عليه السّلام در ماجرايى قضايى همراه مرد يهودى به نزد شريح قاضى رفت، آن حضرت به يهودى فرمود: اين زره، براى من است نه آن را فروخته ام و نه به كسى هديه كرده ام. يهودى گفت: زره از آن من است و در دست من است، شريح از اميرالمؤمنين پرسيد: آيا شاهد (بينه) دارى؟ حضرت فرمود: اين قنبر و فرزندم حسين هر دو شهادت مى دهند كه اين زره مال من است.

شريح گفت: شهادت فرزند براى پدرش پذيرفته نيست و شهادت بنده نيز براى مولايش مورد قبول نيست، زيرا اينها هر دو، طرف تو را مى گيرند.

اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود: « واى به حال تو اى شريح! از چند جهت خطا كردى: يك جهت اين كه من امام و پيشواى تو هستم و تو با اطاعت من متدين به دين خدا هستى و مى دانى كه من سخن باطل و بيهوده نمى گويم و تو ادعاى مرا باطل مى دانى و قول مرا رد كردى آن گاه از من بيّنه خواستى، يك بنده و يكى از سروران جوانان بهشت مطابق نظر من گواهى دادند ولى تو شهادت آن دو را نيز نپذيرفتى، بعد هم ادعا مى كنى كه اينان در اين قضيه به نفع من شهادت مى دهند.» آن گاه فرمود: «من عقوبت تو را در اين مى بينم كه سه روز در ميان يهوديان به قضاوت بگذرانى، او را بيرون ببريد.»

شريح را به قُبا (محل يهودى نشين) بردند و سه روز در بين يهوديان قضاوت كرد آن گاه به مدينه بازگشت.»(11)

مرد يهودى كه شاهد اين قضايا بود و اين ماجرا را شنيد گفت: اين اميرالمؤمنين است كه مرا به نزد قاضى آورده و قاضى هم عليه وى حكم كرده، او مسلمان شد. سپس گفت: بلى اين زره، زره شماست كه در جنگ صفين از شتر خاكسترى رنگ شما به زمين افتاد و من آن را برداشتم.(12)

على عليه السّلام و مرد سارق
مرحوم كلينى در كافى از «حارث بن حضيره» نقل مى كند كه گفت: در مدينه عبور مى كردم به مرد حبشى كه در حال كشيدن آب بود و دستش قطع شده بود برخورد كردم، از او پرسيدم چه كسى انگشتان دستت را بريده است؟

مرد حبشى گفت: دستم را بهترين مردم (على بن ابى طالب) قطع كرده است، چون با جمعى كه مشغول سرقت بوديم دستگير شديم و ما را نزد على ابن ابى طالب بردند، پس اقرار به سرقت كرديم. امام به ما فرمود: مى دانيد كه سرقت حرام است؟ گفتيم: بلى مى دانيم. آن وقت حضرت دستور داد حد خدا را بر ما جارى كنند و انگشتانمان را قطع كردند و كف دست را باقى گذاشتند. بعد دستور داد ما را در خانه اى بازداشت نمودند. با روغن وعسل ما را پذيرايى كردند تا جراحت هاى دستمان بهبودى يافت. بعد دستور داد ما را از حبس بيرون آوردند و بهترين لباس را به ما پوشانيدند و به ما فرمود: اگر توبه كنيد و اصلاح شويد براى شما بهتر است و خداوند دست هاى شما را در بهشت به شما ملحق مى كند و اگر توبه نكرديد و اصلاح نشويد در آتش جهنم به شما ملحق خواهد كرد.(13)

آرى، اگر چه عدالت تلخ است اما اگر كسى خدا را در نظر بگيرد عدالت بر او گواراست اگر چه به زيان او باشد.

سفارش على عليه السّلام در مورد ابن ملجم
پس از آن كه اشقى الاشقياء، ابن ملجم مرادى، مأموريتى را كه در جلسه سرى خوارج به عهده گرفته بود انجام داد و نه تنها عالم بشريت بلكه ملكوتيان و ساكنان قرب الهى را در مرگ پيشواى آزادگان و الگوى فضايل و تقوا و حاكم به عدالت و رأفت، مولاى متقيان سوگوار و مصيبت زده كرد، شايد بعضى فكر مى كردند در لحظاتى كه حضرت چشم باز مى كند و پرواز روح ملكوتيش به عالم بالا نزديك مى شود درباره مجازات قاتلش سخن بگويد.

اما على كه مرد خدا و مرد حق است و تا روز قيامت سرمشق است، درباره قاتل ناپاكش چنين گفت:

«با اين مردى كه در بند شماست مدارا كنيد و از همان شيرى كه من مى نوشم به او بنوشانيد. اگر جان به در بردم خود مى دانم با او چه كنم و اگر از شمشير او به عالم ديگر رفتم و خواستيد قصاص كنيد او را با يك ضربت بكشيد، مبادا او را مُثله كنيد.(14) كه از رسول خدا شنيدم از مثله بپرهيزيد ولو نسبت به سگ گزنده.»

لحظه اى بعد اضافه كرد:

«اى فرزندان عبدالمطلب! از تعدى به جان و مال مردم دورى كنيد، نبينم شما پس از مرگ من به نام اين كه اميرالمؤمنين را كشته اند دست به خون مردم بيالاييد و كسانى را به نام محرك و معاون جرم به قتل برسانيد.»(15)

در كجاى تاريخ شما سراغ داريد كه خليفه يا پادشاه يا اميرى كشته شود و دم مرگ درباره قاتل خود چنين سفارش كرده باشد؟ آيا الفاظ مى تواند اين همه روح بلند و بزرگ و با عظمت را بيان كند؟ هرگز! زيرا همان گونه كه على تنها بود كارهاى او هم منحصر به اوست و لفظى، گنجايش آن همه بزرگى را ندارد.

آخرين سخن
حضرت على عليه السّلام قبل از لحظاتى كه اجل وى فرا رسد، مردم را سفارش مى كند كه مراقب باشند و بدانند كه اجل ناگهان فرا مى رسد در حالى كه شما از آن فرار مى كنيد. و وصيت مى كند مردم را كه به خدا شرك نورزند و سنت و شريعت پيامبر را ضايع نكنند. بعد فرمود:« من ديروز رهبر و همراه شما بودم، امروز مايه عبرت شمايم و فردا از شما جدا خواهم شد.» گفت و گفت تا رسيد به آن جايى كه مردم را متوجه عدالت گسترى خود كرد و فرمود:

«غداً تَرَونَ أَيّامِي وَ يُكشَفُ لَكُمْ عَن سَرائِري وَ تَعرِفُونَني بَعْدَ خُلُوِّ مَكانِي و قِيامِ غَيْري مَقامي؛ فردا ارزش ايام زندگى مرا به خوبى خواهيد دانست و مكنونات خاطر و ناراحتى درونيم برايتان آشكار خواهد شد و پس از آن كه جاى مرا خالى ديديد و ديگرى به جاى من نشست كاملاً مرا خواهيد شناخت.»(16)

پاورقي

1 .شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 270 و نهج البلاغه، خطبه 15.

2 .شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 269.

3 .بحار الانوار، ج 41، ص 116.

4 .حنفى كشفى ، مناقب مرتضويه، ص 365 ؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 110 و بحار الانوار، ج 41، ص 116.

5 .فصلّت (41) آيه 46.

6 .بقره (2) آيه 249.

7 .ابو اسحاق ثقفى ، الغارات، ج 1، ص 70 .

8 .ابو رافع غلام رسول خدا بود، در ابتدا غلام عباس بود بعداً او را به رسول خدا هديه كرد. وقتى شهادت داد كه عباس مسلمان شد، حضرت آزادش كرد. وى از شيعيان و مخلصين حضرت على عليه السّلام بود و او را در عهد خودش خزانه دار بيت المال كرد، داراى چند اسم است: ابراهيم، اسلم، هرير و ثابت.

9 .از روايت استفاده مى شود كه اگر كسى از اموال عمومى و بيت المال دزدى كند مثل سرقت از اموال شخصى است و بايد دستش قطع شود.

10 .شيخ طوسى، تهذيب الأحكام، ج 10، ص 151 ؛ وسائل الشيعه، ج 18، ص 521 و ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 108 .

11 .در نقل «عبقرية الامام» است كه وقتى شريح به نفع يهودى حكم كرد. يهودى برخاست و رفت و اميرالمؤمنين عليه السّلام نگاه مى كرد. مرد يهودى چند قدمى نرفته بود كه برگشت و گفت: آگاه باشيد من شهادت مى دهم كه اين قانون و احكام پيامبران خداست، چرا كه خليفه مسلمانان براى حق خودش به نزد قاضى منصوب خود مى رود و قاضى هم عليه او حكم مى كند، شاهد باشيد من مسلمانم (شهادتين را گفت) سپس گفت: زره از آن على عليه السّلام است كه در صفين از مركب خاكسترى رنگ شما افتاد و من آن را برداشتم. امام فرمود: حال كه مسلمان شدى زره هم مال تو باشد. آن مرد از بهترين ياران حضرت شد و مشاهده شد كه در ميدان جنگ نهروان در ركاب حضرت على عليه السّلام مى جنگيد.

12 .ابن شهر آشوب، مناقب، ج 2، ص 105؛ بحارالانوار، ج 41، ص 56، اين داستان در الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 401، الغارات، ج 1، ص 114 اخبار القضاة، ج 2، ص 200 و عبقرية الامام عباس عقاد مصرى، ص 49، با كمى اختلاف نقل شده است.

13 .فروع كافى، ج 7، ص 264، وسائل الشيعه، ج 18، و نيز كلينى در كافى، ج 7، ص 260، نظير همين قضيه را از محمد بن مسلم از امام باقر عليه السّلام نقل كرده است.

14 .در جاهليت رسم بوده كه كسى را كه مى خواستند خيلى مجازات كنند گوش و بينى او را مى بريدند، همچنان كه دشمنان اسلام، حمزه را چنين كردند و در اصطلاح عرب به اين كار مُثْله مى گويند.

15 .حسن صدر مرد نامتناهى، ص 35.

16 .نهج البلاغه، خطبه 149.